سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست
مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند
زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
راهنما_اِریس: سعدی در این شعر اشاره به وصف حالات خود دارد و از شوق خود برای پدیدار شدن نور جان در دل می گوید و نور جان / مه / دوست یا یار را مورد خطاب قرار می دهد که هرچند سعدی زمانهای طولانی به مشاهده و مراقبه نشسته ، اما نور پدیدار نمی شود و یا جذب نور نمی شود . و می گوید که هر چه با منِ سعدی کنی ، خوب و بجا است . او می ترسد از مه / قمر / دوست شکوه و گلایه کند چراکه می ترسد دیگر نور در دلش پدیدار نشود و با او قهر کند . پس با زبان و مهر و منت و ارزوی دیدار با دوست سخن می گوید .
راهنما_اِریس: آن مراتب رسیدن به نور جان و آن انوار تابنده نور که همچو گیسوان است و بر دور مشاهده گر در دل می پیچد تا او را جذب کند ، اینها همه دام بلا هستند . ( سالک می بایست چه بلاها و خون جگرها و ریاضتها بکشد تا نور پدیدار شود و تا جذب شود ). هر آنکه که به مشاهده و حضور ننشسته و به درون خویش نرفته است ،هیچ چیز از این داستان ، نه می داند و نه می فهمد .
راهنما_اِریس: اگر قرار باشد که مرا بخاطر رویت ان نور جان / مه با تیغ و شمشیر بکشند ، بی معطلی می پذیرم . حتی اگر دیدن او برای یک لحظه هم باشد ارزش خون بهای صد نفر مثل من را دارد . یا اگر صدبار هم بمیرم و زنده شم ، باز دست از خواستن رویت او بر نمی دارم .
راهنما_اِریس: اگر جان من ( شمع آگاه بودن ) در طلب وصل شدن به نور جان ( انعکاس و کانونی شدن نور شمع در آینه دل ) فدا شود ، هیچ اشکالی ندارد چراکه آن نور درخشان را از جان خود بیشتر دوست دارم .
اگه عاشقان ادعای عاشقی کنند قانون از آن ها سند و مدرک نمی خواد زیرا غم و اندوه آن ها خود گواه عاشقی آن هاست
راهنما_اِریس: آنچه که کسی را در شرع ، پرهیزگار می کند همانا صبر و عقل است . اما در راه ما ، عقل توسط عشق ، خفیف و ضعیف و ناتوان و وامانده و درمانده می شود و صبر در مقابل خواهش دل برای رویت معشوق ، عاجز می گردد
راهنما_اِریس: دل پایبند آن نور درخشنده شده و گردن جان من ( شمع ) ، اسیر آن نور درخشان شده ( جان مرا با خود می کشد ) . از گفتن این رابطه عاشقانه نترس که اینها جواب آن چراها هست .
راهنما_اِریس: آن دوست / آن نور جانِ تابان ، مالک تمامی وجود من است و بهترین قاضی برای رد یا قبول هر حکمی هست . و هر بلائی سر من بیاورد ، جور نیست هر چند اگر از جور و جفای او بنالم .
راهنما_اِریس: اگر برای کشتن من ، شمشیرت را از غلاف بیرون بکشی و اگر در جامم ، زهر بریزی ، همه را می پذیرم و تسلیم خواسته تو هستم و راضی هستم .
راهنما_اِریس: اگر بر من مهر و محبت کنی و از سر محبت نوازشم کنی یا اگر از روی قهر و دشمنی مرا داغ کنی و آتشم زنی ، علت این کارهای تو با من ،حتما درست است و بجا و زجری که بر من میداری ، روا و درست است .
راهنما_اِریس: هر کسی که بخاطر جور و جفای یار ، عهدی که بسته را فراموش کند ، آدم بی وفا و بد عهدی است .
راهنما_اِریس: سعدی بدان که هرگونه و شکلی که خصوصیات اخلاقی آن نور جان باشد ، درست هست و نکو و زیبا ست . چه تو را دشنام و آزار دهد و چه برای تو ، دعای نیکی کند .
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۸
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
چون نپسندد جفا نرگس سرمست یار؟
کز قبل او ستم وز طرف ما رضاست
یوسف کنعانیم روی چو ماهم گواست
هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست
سرو بلندم تو را راست نشانی دهم
راستتر از سروقد نیست نشانی راست
هست گواه قمر چستی و خوبی و فر
[...]
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست
گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست
[...]
در پی آن میدوید دل که نگاری کجاست
نوبت خوبان گذشت شاهد ما وقت ماست
بر سر آب حیات خیمه زده جان ما
این تن خاکی دوان بهر سرابی چراست
بر در بیگانگان هرزه چرا میرویم
[...]
قاعدهٔ روزگار پرورش ناسزاست
ورنه گداپیشه را دست تسلط چراست
عقل تبّرا کند از دل دنیاپرست
دل نبود گر نرفت بر روش عقل راست
دنیی و دین پیش ما هست مثال دو رعد
[...]
این همه پروانهها، سوخته از چپ و راست
شمع شب ما بود، راه شبستان کجاست؟
شحنه اگر دوست بود، این همه بیداد چیست؟
وین همه آشوب چه؟ گر ملک از شهر ماست
چون نپسندد جفا نرگس سرمست یار؟
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۷۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.