گنجور

 
سعدی

ای به خلق از جهانیان ممتاز

چشم خلقی به روی خوب تو باز

لازم است آن که دارد این همه لطف

که تحمل کنندش این همه ناز

ای به عشق درخت بالایت

مرغ جان رمیده در پرواز

آن نه صاحب نظر بود که کند

از چنین روی در به روی فراز

بخورم گر ز دست توست نبید

نکنم گر خلاف توست نماز

گر بگریم چو شمع معذورم

کس نگوید در آتشم مگداز

می‌نگفتم سخن در آتش عشق

تا نگفت آب دیده غماز

آب و آتش خلاف یک دگرند

نشنیدیم عشق و صبر انباز

هر که دیدار دوست می‌طلبد

دوستی را حقیقت است و مجاز

آرزومند کعبه را شرط است

که تحمل کند نشیب و فراز

سعدیا زنده عاشقی باشد

که بمیرد بر آستان نیاز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۳۱۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

زندگانی چه کوته و چه دراز

نه به آخر بمرد باید باز؟

هم به چنبر گذار خواهد بود

این رسن را، اگر چه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدت زی

[...]

فرخی سیستانی

سرو ساقی وماه رود نواز

پرده بر بسته در ره شهناز

زخمه رودزن نه پست ونه تیز

زلف ساقی نه کوته ونه دراز

مجلس خوب خسروانی وار

[...]

ابوالفضل بیهقی

زندگانی چه کوته و چه دراز

نه بآخر بمرد باید باز؟

هم بچنبر گذار خواهد بود

این رسن را اگر چه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدّت زی‌

[...]

ناصرخسرو

ای تو را آروزی نعمت و ناز

آز کرده عنان اسپ نیاز

عمرت از تو گریزد از پس آز

تو همی تاز در نشیب و فراز

بر در بخت بد فرود آید

[...]

مسعود سعد سلمان

چند گویی که نشنوندت راز

چند جویی که می نیابی باز

بد مکن خو که طبع گیرد خو

ناز کم کن که آز گردد ناز

از فراز آمدی سبک به نشیب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه