گنجور

 
سعدی

نظر کردم به چشم رای و تدبیر

ندیدم بِه زِ خاموشی، خِصالی

نگویم لَب ببند و دیده بَردوز

ولیکن، هر مقامی را مَقالی

زمانی، درسِ عِلم و بحثِ تَنزیل

که باشد نَفْسِ انسان را کمالی

زمانی، شعر و شطرنج و حکایت

که خاطر را بُوَد دَفعِ مَلالی

خدای است آن‌که ذاتِ بی‌نظیرش

نگردد هرگز از حالی به حالی

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
شمارهٔ ۲۱۶ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

چنین زرد و نوان مانند نالی

نکرده‌ستم غم دلبر غزالی

نه آنم من که خنبانید یارد

مرا هجران بدری چون هلالی

نه مالیده است زیر پا چو خوسته

[...]

قطران تبریزی

الا تا بر زمین و بر حوالی

ز دیبا گسترد نیسان نهالی

مبادا گیتی از دو شاه خالی

ز شه بونصر و خسرو بوالمعالی

ز هر دو خصم پست و دوست عالی

[...]

انوری

مرا وقتی خوشست امروز و حالی

قدحها پر کنید و حجره خالی

که داند تا چه خواهد بود فردا

بزن رود و بیاور باده حالی

رهی دلسوزتر از روز هجران

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مجیرالدین بیلقانی

بنانک مستعد بالنوال

و شأنک غالب فی کل حال

تو آن شاهی که اقلیم خرد را

خجسته طالع و فرخنده فالی

و امرک لو خصصت به الثریا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه