ای سرو بلندِ قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
نازک بدنی که مینگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست
مه پاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوست؟
آن خرمن گل نه گل که باغ است
نه باغ ارم که باغ مینوست
آن گوی مُعَنْبَرست در جَیب؟
یا بوی دهان عنبرین بوست؟
در حلقهٔ صَولَجان زلفش
بیچاره دل اوفتاده چون گوست
میسوزد و همچنان هوادار
میمیرد و همچنان دعاگوست
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیدهٔ بلاجوست
من بندهٔ لعبتان سیمین
کاخر دل آدمی نه از روست
بسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بدخوست
ای سختدلان سستپیمان
این شرط وفا بوَد که بیدوست
بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند
دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند
از پیشِ تو راه رفتنم نیست
همچون مگس از برابر قند
عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند
در هیچ زمانهای نزادهست
مادر به جمال، چون تو فرزند
باد است نصیحت رفیقان
واندوهِ فراق، کوهِ الوند
من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند
این جور که میبریم تا کی؟
وین صبر که میکنیم تا چند؟
چون مرغ به طَمْع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
افتادم و مصلحت چنین بود
بی بند نگیرد آدمی پند
مستوجب این و بیش از اینم
باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
امروز جفا نمیکند کس
در شهر مگر تو میکنی بس
در دام تو عاشقان گرفتار
در بند تو دوستان مُحَبَّس
یا مُحْرِقَتي بِنارِ خَدٍّ
مِنْ جَمْرَتِهَا السِّراجَ تَقْبَس
صبحی که مشام جان عشاق
خوشبوی کند إِذا تَنَفَّس
أَسْتَقْبِلُهُ وَ إِنْ تَوَلّیٰ
أَسْتَأنِسُهُ وَ إِنْ تَعَبَّس
اندام تو خود حریر چین است
دیگر چه کنی قبای اطلس؟
من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو أَخْرَس
جان در قدمت کنم ولیکن
ترسم ننهی تو پای بر خس
ای صاحب حسن در وفا کوش
کاین حسن وفا نکرد با کس
آخر به زکات تندرستی
فریاد دل شکستگان رس
مِنبعد مکن چنان کز این پیش
ورنه به خدا که من از این پس
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
گفتار خوش و لبان باریک
ما أَطْیبَ فاکِ جَلَّ باریک
از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک
یا قاتِلَتي بِسَیْفِ لَحْظٍ
واللّهِ قَتَلْتِنی بِهاتِیک
از بهر خدا، که مالکان، جور
چندین نکنند بر مَمالیک
شاید که به پادشه بگویند
ترک تو بریخت خون تاجیک
دانی که چه شب گذشت بر من؟
لایأتِ بمثلها أَعادیک
با اینهمه گر حیات باشد
هم روز شود شبان تاریک
فیالجمله نماند صبر و آرام
کم تَزْجُرُنی و کم أُداریک
دردا که به خیره عمر بگذشت
ای دل تو مرا نمیگذاری ک
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
چشمی که نظر نگه ندارد
بس فتنه که با سر دل آرد
آهوی کمند زلف خوبان
خود را به هلاک میسپارد
فریاد ز دست نقش، فریاد
و آن دست که نقش مینگارد
هرجا که مُوَلَّهی چو فرهاد
شیرین صفتی برو گمارد
کس بار مشاهدت نچیند
تا تخم مجاهدت نکارد
نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مَجاز میشمارد
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد
خاری چه بود به پای مشتاق؟
تیغیش بِران که سر نخارد
حاجت به در کسیست ما را
کاو حاجت کس نمیگزارد
گویند برو ز پیش جورش
من میروم او نمیگذارد
من خود نه به اختیار خویشم
گر دست ز دامنم بدارد
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
بعد از طلب تو در سرم نیست
غیر از تو به خاطر اندرم نیست
ره میندهی که پیشت آیم
وز پیش تو ره که بگذرم نیست
من مرغ زبون دام اُنسم
هرچند که میکَشی پَرم نیست
گر چون تو پری در آدمیزاد
گویند که هست، باورم نیست
مهر از همه خلق برگرفتم
جز یاد تو در تصورم نیست
گویند بکوش تا بیابی
میکوشم و بخت یاورم نیست
قِسمی که مرا نیافریدند
گر جهد کنم میسرم نیست
ای کاش مرا نظر نبودی
چون حَظّ نظر برابرم نیست
فکرم به همه جهان بگردید
وز گوشهٔ صبر بهترم نیست
با بخت، جدل نمیتوان کرد
اکنون که طریق دیگرم نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای دل نه هزار عهد کردی؟
کاندر طلب هوا نگردی؟
کس را چه گنه؟ تو خویشتن را
بر تیغ زدی و زخم خُوردی
دیدی که چگونه حاصل آمد
از دعوی عشق رویزردی؟
یا دل بنهی به جور و بیداد
یا قصهٔ عشق درنوردی
ای سیمتنِ سیاهگیسو
کز فکر سرم سپید کردی
بسیار سیه، سپید کردهست
دوران سپهر لاجوردی
صلح است میان کفر و اسلام
با ما تو هنوز در نبردی
سر بیش گران مکن، که کردیم
اقرار به بندگی و خَردی
با درد توام خوشست ازیراک
هم دردی و هم دوای دردی
گفتی که صبور باش، هیهات
دل موضع صبر بود و بردی
هم چاره تحمل است و تسلیم
ورنه به کدام جهد و مردی!؟
بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟
بگذشت و نگه نکرد با من
در پای کشان، ز کبر دامن
دو نرگسِ مستِ نیمخوابش
در پیش و به حسرت از قفا من
ای قبلهٔ دوستان مشتاق
گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جان شیرین
در پای تو ریزد اولا من
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش پادشا من
کاین سختدلی و سستمهری
جرم از طرف تو بود یا من؟
دیدم که نه شرط مهربانیست
گر بانگ برآرم از جفا من
گر سر برود فدای پایت
دست از تو نمیکنم رها من
جز وصل توام حرام بادا
حاجت که بخواهم از خدا من
گویندم ازو نظر بپرهیز
پرهیز ندانم از قضا من
هرگز نشنیدهای که یاری
بییار صبور بود تا من
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای روی تو آفتاب عالم
انگشت نمای آل آدم
احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم
بر جان عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم
محبوب منی چو دیدهٔ راست
ای سرو روان به ابروی خم
دستان که تو داری ای پریروی
بس دل ببری به کَفّ و مِعْصَم
تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی مُتَعَشِّقند و من هم
شیرین جهان تویی به تحقیق
بگذار حدیث ما تَقَدَّم
خوبیت مُسَلَّمست و ما را
صبر از تو نمیشود مُسَلَّم
تو عهد وفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم
مگذار که خستگان بمیرند
دور از تو به انتظار مرهم
بیما تو به سر بری همه عمر
من بیتو گمان مبر که یکدم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
گل را مبرید پیش من نام
با حسن وجود آن گل اندام
انگشتنمای خلق بودیم
مانند هلال از آن مه تام
بر ما همه عیبها بگفتند
یا قومُ إلی مَتیٰ و حَتّام؟
ما خود زدهایم جام بر سنگ
دیگر مزنید سنگ بر جام
آخر نگهی به سوی ما کن
ای دولت خاص و حسرت عام
بس در طلب تو دیگ سودا
پختیم و هنوز کار ما خام
درمانِ اسیرِ عشق، صبرست
تا خود به کجا رسد سرانجام
من در قدم تو خاک بادم
باشد که تو بر سرم نهی گام
دور از تو شکیب چند باشد؟
ممکن نشود بر آتش آرام
در دام غمت چو مرغ وحشی
میپیچم و سخت میشود دام
من بی تو نه راضیم ولیکن
چون کام نمیدهی به ناکام
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشمبندی
مَخرام بدین صفت مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی
ای آینه ایمنی که ناگاه
در تو رسد آه دردمندی؟
یا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی
دیوانهٔ عشقت ای پریروی
عاقل نشود به هیچ پندی
تلخست دهان عیشم از صبر
ای تَنگ شکر، بیار قندی
ای سرو به قامتش چه مانی؟
زیباست ولی نه هر بلندی
گریم به امید و دشمنانم
بر گریه زنند ریشخندی
کاجی ز درم درآمدی دوست
تا دیدهٔ دشمنان بکندی
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی؟
یکچند به خیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
آیا که به لب رسید جانم
آوخ که ز دست شد عنانم
کس دید چو من ضعیف هرگز
کز هستی خویش در گمانم؟
پروانهام اوفتان و خیزان
یکباره بسوز و وارهانم
گر لطف کنی بجای اینم
ور جور کنی سزای آنم
جز نقش تو نیست در ضمیرم
جز نام تو نیست بر زبانم
گر تلخ کنی به دوریم عیش
یادت چو شکر کند دهانم
اسرار تو پیش کس نگویم
اوصاف تو پیش کس نخوانم
با درد تو یاوری ندارم
وز دست تو مَخْلَصی ندانم
عاقل بجهد ز پیش شمشیر
من کشتهٔ سر بر آستانم
چون در تو نمیتوان رسیدن
به زان نبود که تا توانم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
آن برگ گلست یا بناگوش؟
یا سبزه به گِرد چشمهٔ نوش؟
دست چو منی قیامه باشد
با قامت چون تویی در آغوش
من ماه ندیدهام کلهدار
من سرو ندیدهام قباپوش
وز رفتن و آمدن چه گویم؟
میآرد وجد و میبرد هوش
روزی دهنی به خنده بگشاد
پسته، دهن تو گفت خاموش
خاطر پی زهد و توبه میرفت
عشق آمد و گفت زَرق مفروش
مُسْتَغْرِق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش
یاران به نصیحتم چه گویند؟
بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام، من اینچنین بر آتش
عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم
وانگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
طاقت برسید و هم بگفتم
عشقت که ز خلق مینهفتم
طاقم ز فراق و صبر و آرام
زآن روز که با غم تو جفتم
آهنگ دراز شب ز من پرس
کز فُرقت تو دمی نخفتم
بر هر مژه قطرهای چو الماس
دارم که به گریه سنگ سُفتم
گر کشته شوم عجب مدارید
من خود ز حیات در شگفتم
تقدیر درین میانم انداخت
چندان که کناره میگرفتم
دی بر سر کوی دوست لختی
خاک قدمش به دیده رُفتم
نه خوارترم ز خاک بگذار
تا در قدم عزیزش افتم
زانگه که برفتی از کنارم
صبر از دل ریش گفت رفتم
میرفت و به کبر و ناز میگفت
بیما چه کنی؟ به لابه گفتم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
باری بگذر که در فراقت
خون شد دل ریش از اشتیاقت
بگشای دهن که پاسخ تلخ
گویی شکرست در مذاقت
در کشتهٔ خویشتن نگه کن
روزی اگر افتد اتفاقت
تو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتِراقت
ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وُثاقت؟
مَا اخْتَرتُ صَبابَتی ولکن
عینی نَظَرَتْ و ما اَطاقَتْ
بس دیده که شد در انتظارت
دریا، و نمیرسد به ساقت
تو مست شراب و خواب و ما را
بیخوابی کشت در تیاقت
نه قدرت با تو بودنم هست
نه طاقت آنکه در فراقت
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
آوخ که چو روزگار برگشت
از من دل و صبر و یار برگشت
برگشتن ما ضرورتی بود
وآن شوخ به اختیار برگشت
پرورده بدم به روزگارش
خو کرد و چو روزگار برگشت
غم نیز چه بودی ار برفتی
آن روز که غمگسار برگشت
رحمت کن اگر شکستهای را
صبر از دل بیقرار برگشت
عذرش بنه ار به زیر سنگی
سرکوفتهای چو مار برگشت
زین بحر عمیق جان به در برد
آنکس که هم از کنار برگشت
من ساکن خاک پاک عشقم
نتوانم ازین دیار برگشت
بیچارگیست چارهٔ عشق
دانی چه کنم چو یار برگشت؟
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
هر دل که به عاشقی زبون نیست
دستِ خوشِ روزگارِ دون نیست
جز دیدهٔ شوخ عاشقان را
بر چهره دوان، سرشکِ خون نیست
کوته نظری به خلوتم گفت
سودا مکن آخرت جنون نیست
گفتم ز تو کی برآید این دود
کِت آتش غم در اندرون نیست؟
عاقل داند که نالهٔ زار
از سوزش سینهای برون نیست
تسلیم قضا شود کزین قید
کس را به خلاص، رهنمون نیست
صبر ار نکنم چه چاره سازم؟
آرام دل از یکی فزون نیست
گر بُکْشد و گر معاف دارد
در قبضهٔ او چو من زبون نیست
دانی به چه مانَد آب چشمم؟
سیماب، که یک دمش سکون نیست
در دهر وفا نبود هرگز
یا بود و به بخت ما کنون نیست
جان برخیِ روی یار کردم
گفتم مگرش وفاست چون نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
در پای تو هرکه سر نینداخت
از روی تو پرده بر نینداخت
در تو نرسید و پی غلط کرد
آن مرغ که بال و پر نینداخت
کس با رخ تو نباخت اسبی
تا جان چو پیاده در نینداخت
نفزود غم تو روشنایی
آن را که چو شمع سر نینداخت
بارت بکشم که مرد معنی
در باخت سر و سپر نینداخت
جان داد و درون به خلق ننمود
خون خورد و سخن به در نینداخت
روزی گفتم کسی چو من جان
از بهر تو در خطر نینداخت
گفتا نه، که تیر چشم مستم
صید از تو ضعیفتر نینداخت
با آنکه همه نظر در اویم
روزی سوی ما نظر نینداخت
نومید نیم که چشم لطفی
بر من فِکَند، و گر نینداخت
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از محبتت چاک
پیشت به تواضعست گویی
افتادن آفتاب بر خاک
ما خاک شویم و هم نگردد
خاک درت از جبین ما پاک
مهر از تو توان برید؟ هیهات
کس بر تو توان گزید؟ حاشاک
اول، دلِ برده باز پس ده
تا دست بدارمت ز فِتراک
بعد از تو به هیچکس ندارم
امّید و، ز کس نیایدم باک
درد از جهت تو عین داروست
زهر از قِبَل تو محض تریاک
سودای تو آتشی جهانسوز
هجران تو ورطهای خطرناک
روی تو چه جای سحر بابِل؟
موی تو چه جای مار ضحاک؟
سعدی بس ازین سخن، که وصفش
دامن ندهد به دستِ ادراک
گرد ارچه بسی هوا بگیرد
هرگز نرسد به گرد افلاک
پای طلب از روش فرو ماند
میبینم و حیله نیست اِلّاک
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
ای چون لب لعل تو شکر نی
بادام چو چشمت ای پسر نی
جز سوی تو میل خاطرم نه
جز در رخ تو مرا نظر نی
خوبان جهان همه بدیدم
مثل تو به چابکی دگر نی
پیران جهان نشان ندادند
چون تو دگری به هیچ قرنی
ای آنکه به باغ دلبری بَر
چون قد خوش تو یک شجر نی
چندین شجر وفا نشاندم
وز وصل تو ذرهای ثمر نی
آوازهٔ من ز عرش بگذشت
وز درد دلم تو را خبر نی
از رفتن من غمت نباشد
از آمدن تو خود اثر نی
باز آیم اگر دهی اجازت
ای راحت جان من، و گر نی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
شد موسم سبزه و تماشا
برخیز و بیا به سوی صحرا
کان فتنه که روی خوب دارد
هرجا که نشست خاست غوغا
صاحبنظری که دید رویش
دیوانهٔ عشق گشت و شیدا
دانی نکند قبول هرگز
دیوانه حدیث مرد دانا
چشم از پی دیدن تو دارم
من بی تو خَسَم کنار دریا
از جور رقیب تو ننالم
خارست نخست بار خرما
سعدی غم دل نهفته میدار
تا مینشوی ز غیر رسوا
گفتست مگر حسود با تو؟
زنهار مرو ازین پس آنجا
من نیز اگرچه ناشکیبم
روزی دو برای مصلحت را
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
بربود جمالت ای مه نو
از ماه شب چهارده ضو
چون میگذری بگو به طاوس
گر جلوهکنان روی چنین رو
گر لاف زنی که من صبورم
بعد از تو، حکایتست و مشنو
دستی ز غمت نهاده بر دل
چشمی ز پیت فتاده در گَو
یا از در عاشقان درون آی
یا از دل طالبان برون شو
زین جور و تَحَکُّمت غرض چیست؟
بنیاد وجود ما کن و رو
یا مُتْلِفَ مُهْجَتی و نَفسی
اللهُ یَقیکَ مَحْضَرَ السَّو
با من چو جوی ندید معشوق
نگرفت حدیث من به یک جو
گفتم کهنم مبین که روزی
بینی که شود به خلعتی نو
در سایهٔ شاه آسمان قدر
مه طلعت آفتاب پرتو
وز لفظ من این حدیث شیرین
گر مینرسد به گوش خسرو
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به زیباییهای معشوق خود اشاره میکند و عشق و عواطف خود را نسبت به او ابراز میدارد. او از سختیها و دردهای ناشی از دوری معشوق میگوید و اینکه حتی با وجود این دردها، همچنان در عشق او پایدار و صبور خواهد بود. شاعر به توصیف ویژگیهای زیبا و شخصیت معشوق خود میپردازد و نشان میدهد که این زیباییها و وعدههای وفا در عشق برای او بسیار ارزشمند است. او از خود میپرسد که تا چه زمانی میتواند در انتظار معشوق بماند و در نهایت، بر تعهد به صبر و پیگیری عشق خود تأکید میکند. این شعر، تمایلی عمیق به عشق و صبر را در میان مشکلات و دوریها به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: ای دوست، تو همچون سرو بلندی هستی؛ چه زیبا و دلانگیز به نظر میآیی!
هوش مصنوعی: با وجود نرمی و لطافت تو، هر درخت بلند و زیبا که در کنار آب ایستاده است، خم میشود.
هوش مصنوعی: بدن لطیف و ظریف او آنچنان است که نمیتواند در زیر لباس جا بگیرد، همچون غنچهای که در پوست خود نمیگنجد.
هوش مصنوعی: اگر نور مهتاب بر بام بیفتد، چه فرقی میکند که این نور از ماه است یا از خود او؟
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و عظمت یک مکان اشاره دارد، به گونهای که آنجا فقط یک زمین پر از گل نیست، بلکه بهشتی واقعی است. این باغ نه فقط یک باغ معمولی است، بلکه بهشتی است که از هر نظر زیباتر و دلنوازتر از باغ های عادی است.
هوش مصنوعی: آیا آن گوی خوشبو در جیب است یا بوی دهان خوشبو مانند عطر عنبر است؟
هوش مصنوعی: دل بیچارهام در حلقههای پیچیدهٔ زلف او گرفتار شده، مانند حیوانی که در تله افتاده است.
هوش مصنوعی: در این بیت، فردی که به شدت دچار درد و رنج است، به رغم سوختن و نابودی خود، همچنان به محبوبش وفادار مانده و دعا میکند. این نشاندهندهی عمق احساسات و فداکاری اوست که حتی در سختترین شرایط هم از عشق خود دور نمیشود و با دعا کردن، امیدوار به بهبود اوضاع است.
هوش مصنوعی: عاشقان مشتاق، با درد و رنجی که در دل دارند، به چشمان خود نگاه میکنند که در پی آنچه میخواهند، هستند.
هوش مصنوعی: من خدمتگزار دلربای سیاهچشم هستم، چون دل آدمی نه در جایی است که تصور میشود.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به من انتقاد کردند که چرا به دنبال او هستم، در حالی که او آدم خوبی نیست.
هوش مصنوعی: ای کسانی که دلهای سخت و پیمانهای سست دارید، این شرطی که باید به آن وفا کنید این است که هیچگاه بدون دوست نباشید.
هوش مصنوعی: آیا باید بنشینم و صبر کنم، یا اینکه به کار خود ادامه دهم؟
هوش مصنوعی: در زمان تو، ای معشوق زیبای من، چه سوگندها و عهدهایی که شکسته شده است.
هوش مصنوعی: دیگر هیچ چیزی نمیتواند به آرزوی دل برسم، چون با تو پیوند خوردهام.
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای رفتن از پیش تو ندارم، مثل مگسی که از کنار قند میگذرد.
هوش مصنوعی: عشق به وجود آمد و منطق را کنار گذاشت، همچنین شوق به سراغ من آمد و پایههای صبر را از بیخ کند.
هوش مصنوعی: هیچ مادری در هیچ دورهای فرزندی به زیبایی تو به دنیا نیاورده است.
هوش مصنوعی: نصیحت دوستان همچون بادی است که میوزد و غم دوری شبیه کوهی به نام الوند سنگین و مشکل است.
هوش مصنوعی: من اگر کسی دیگری غیر از من وجود داشته باشد، از یاد دوستم خوشحال و راضی هستم.
هوش مصنوعی: این وضعیت را تا کی ادامه میدهیم و این صبر را تا چه زمانی تحمل خواهیم کرد؟
هوش مصنوعی: انسانها گاهی برای دستیابی به خواستهها یا آرزوهایشان، به دام خطرناکی میافتند، درست مانند یک پرنده که به خاطر دانهای میافتد در تله یا مانند گرگی که به دنبال بوی خوش گوشت در تلهای گرفتار میشود. در واقع، گاهی طمع و خواهشهای ما میتواند ما را در موقعیتهای دشوار و ناامن قرار دهد.
هوش مصنوعی: من سقوط کردم، اما این به نفع من بود که انسانها از نصیحتها بیاعتنا شوند.
هوش مصنوعی: من شایستهام که بیشتر از این که از خردمندان انتظار میرود، مورد توجه قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که آرام بنشینم و صبر کنم تا کارهایم به نتیجه برسد.
هوش مصنوعی: امروز در این شهر هیچکس جز تو به من ظلم و ستم نمیکند.
هوش مصنوعی: عاشقانی که در دام تو افتادهاند، و دوستانی که به خاطر تو گرفتار شدهاند.
هوش مصنوعی: ای شمعی که با شعلهی صورتت، نور سوزان را به خود جذب میکنی.
هوش مصنوعی: صبحی که عطر خوش جانانگیزی را به جان عشاق هدیه میدهد، زمانی که نفس میکشد.
هوش مصنوعی: من با روی گشاده به او روی میآورم و اگر او رو برگرداند، باز هم به یادش راحتی میجویم و اگر هم عبوس باشد.
هوش مصنوعی: جسم تو مانند حریر چروکیده است، پس چرا به خود لباس زیبا و مجلل بپوشانی؟
هوش مصنوعی: در تمامی گفتههایم به طور واضح از زیباییهای تو سخن میگویم، اما در بیان آنها عاجزم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم جانم را به پای تو نثار کنم، اما میترسم که نگذاری پا روی گلها بگذاری.
هوش مصنوعی: ای کسی که زیبایی، در وفاداری تلاش کن؛ زیرا این زیبایی هرگز با کسی وفا نکرده است.
هوش مصنوعی: در پایان، با هدیه کردن سلامتی و تندرستی خود، به کسانی که دلشان شکسته و در درد و غم هستند، کمک کن.
هوش مصنوعی: از این به بعد چنین کاری نکن، وگرنه به خدا که من دیگر از این پس...
هوش مصنوعی: نشستم و صبر میکنم تا به کارهایم ادامه دهم.
هوش مصنوعی: سخنان شیرین و لبهای نازک ما از گل خوشبوتر است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت تو، ماه آسمان احساس شرم کرد و شکلش به هلالی باریک تبدیل شد.
هوش مصنوعی: ای آن کسی که با نگاهت مرا کشتی، به جان خودم قسم، تو با آن چشمهایم را از پای درآوردی.
هوش مصنوعی: به خاطر خدا، مالکین بر رعیت و مردمان ستم نکنند و ظلم نبرند.
هوش مصنوعی: شاید به پادشاه بگویند که ترک به خاطر تو خون تاجیکها را ریخت.
هوش مصنوعی: میدانی چه شب دشواری را پشت سر گذاشتم؟ چنین شبهایی را دیگر به سراغم نیاور.
هوش مصنوعی: با وجود تمام این اتفاقات، اگر زندگی همچنان ادامه داشته باشد، روز به شب تاریک تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: به طور کلی، دیگر صبر و آرامش در من باقی نمانده است؛ نه آنقدر که بتوانی مرا مهار کنی و نه آنقدر که بتوانی به خوبی با من رفتار کنی.
هوش مصنوعی: ای دل، افسوس که عمرم به بیهوده گذشت و تو هنوز اجازه نمیدهی که از این درد رهایی یابم.
هوش مصنوعی: من برای رسیدن به هدفم نشسته و صبر میکنم و ادامه کار خود را دنبال میکنم.
هوش مصنوعی: چشمی که نظرش را کنترل نکند، چه شور و شوقهایی که به قلب عاشق نمیآورد.
هوش مصنوعی: آهوهایی که در دام زلف محبوبان گرفتار میشوند، به سرنوشت شومی دچار میگردند.
هوش مصنوعی: از دستانی که بر کاغذ نقش میزنند، ناله و فریاد کن.
هوش مصنوعی: هر کجا که شخصیتی مانند فرهاد، با ویژگیهای شیرین و دلنشین، مسئولیتی را بر عهده بگیرد، میتوان انتظار داشت که آن مکان بهشت-like شود.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند بهراحتی نتیجه تلاش و دیدارهای معنوی را به دست آورد، مگر اینکه پیش از آن سختیهای مجاهدت و تلاش را پشت سر گذاشته باشد.
هوش مصنوعی: عاشقان دلسوز که هنوز به کمال نرسیدهاند، ابراز احساساتشان را به نوعی به حساب نمیآورند و به آن کمارزش میدانند.
هوش مصنوعی: به افراد باهوش ایراد نگیرید، چون ممکن است در نتیجه تلاشهایشان، چیزی از دست رفته باشد.
هوش مصنوعی: در زندگی عاشق، مشکلات و دردها مانند خارهایی هستند که در پای او میروند. اما عشق او مانند تیغی است بران که نمیگذارد سرش به درد بیافتد. عشقی که دارد، آنقدر قوی و عمیق است که میتواند بر سختیها غلبه کند و او را از رنج و آلام دور نگه دارد.
هوش مصنوعی: ما به کسی نیاز داریم که برای دیگران اهمیت قائل نیست و به حاجتهای آنها توجه نمیکند.
هوش مصنوعی: میگویند از پیش او برو، اما من از او دور نمیشوم؛ او نمیگذارد که بروم.
هوش مصنوعی: من خود انتخاب کنندهام نیستم؛ اگر کسی دستش را از دامن من بردارد، نمیتوانم از خودم دفاع کنم.
هوش مصنوعی: من آرام مینشینم و صبر میکنم تا به کارهای خود بپردازم.
هوش مصنوعی: پس از جستجوی تو، دیگر در سرم چیزی جز تو نیست و به خاطر اندوهی که دارم، هیچ چیز دیگری برایم اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: تو راهی را به من نشان میدهی تا به سمت تو بیایم، اما وقتی از کنارت میگذرم، هیچ راهی برای ادامه وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من مرغ زبانی هستم که در دام تو گرفتارم، هرچند که مرا بکشی، پرواز نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: اگر بگویند در میان انسانها مثل تو پری وجود دارد، به این حرف باور ندارم.
هوش مصنوعی: من محبت و دوستی را از تمام آدمها برداشتم، اما هیچ چیزی جز یاد تو در ذهنم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: میگویند تلاش کن تا به آنچه میخواهی برسی، من هم تلاش میکنم اما خوشبختی در کنارم نیست.
هوش مصنوعی: من به دلیلی خاص خلق نشدهام و هر قدر هم تلاش کنم، نمیتوانم به آن چیزی که نیستم تبدیل شوم.
هوش مصنوعی: کاش مرا نگاهی نمیکردی، چون دیدن تو برای من به اندازه موقعیتی که برای خودت داری، نیست.
هوش مصنوعی: فکرم به همه جا سرک کشید و از گوشهی صبر بهتر و مناسبتر چیزی نیافتم.
هوش مصنوعی: برای تغییر سرنوشت چارهای نیست، چون اکنون راه دیگری در پیش ندارم.
هوش مصنوعی: مینشینم و صبر میکنم تا کارهایم را دنبال کنم.
هوش مصنوعی: ای دل، آیا تو بارها و بارها عهد و پیمان نبستی؟ چرا در جستجوی خواستههایت سرگردانی؟
هوش مصنوعی: هیچ کس را سرزنش نکن. تو خودت را گرفتار مشکل کردی و آسیب دیدی.
هوش مصنوعی: آیا متوجه شدی که نتیجه عشق، چه حالتی از دلشکستگی و نارضایتی به بار آورد؟
هوش مصنوعی: ای دل! یا باید تحمل کنی و با ظلم و بیعدالتی کنار بیایی، یا اینکه در داستان عشق، به عمق و زیبایی آن سفر کنی.
هوش مصنوعی: ای دختر زیبای بازرگانی که موی سیاه و بدنی نازک داری، من به خاطر فکر کردن به تو، موهایم سفید شده است.
هوش مصنوعی: زمانهای که در آن زندگی میکنیم، در حالی که بسیار تیره و تار به نظر میرسد، با زیباییها و نورهایی نیز همراه است که به ما امید میبخشند.
هوش مصنوعی: بین کفر و اسلام با ما صلح برقرار است، اما تو همچنان در حالت جنگ و نبرد قرار داری.
هوش مصنوعی: سرت را بالا نبر و خود را بزرگ نکن، زیرا ما به بندگی و کوچکی خود اعتراف کردیم.
هوش مصنوعی: من از درد تو خوشحال هستم، زیرا تو هم دردی من هستی و هم درمان آن درد.
هوش مصنوعی: گفتی که شکیبا باش، اما دلم طاقت شکیبایی ندارد و تحمل این وضعیت را نمیکنم.
هوش مصنوعی: تحمل و تسلیم کردن خود چارهای است، وگرنه تلاش و مردانگی در چه راهی به کار میآید؟
هوش مصنوعی: آیا باید بنشینم و صبر کنم یا به کارهای خود ادامه دهم؟
هوش مصنوعی: او از کنار من عبور کرد و به من نگاه نکرد، با خودخواهی و تکبر دامنش را کنار کشید.
هوش مصنوعی: دو گل نرگس خوابآلود او در برابر من هستند و از پشت سر به حسرت به آنها نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: ای معبود دوستان شیدا، اگر همانطور که با من رفتار میکنی، با همهی آنان نیز رفتار کنی، چه خواهد شد؟
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که جان گرانبهای خود را در راه تو فدای میکنند، ولی من اولین کسی هستم که این کار را انجام میدهم.
هوش مصنوعی: گفتم از درد و رنجی که از تو دارم، نزد پادشاه گلهگزاری کنم.
هوش مصنوعی: آیا این بیمحبتی و سختدلی تو از ناحیه من است یا از خود تو؟
هوش مصنوعی: وقتی متوجه شدم که проявای محبت از طرف دیگران وجود ندارد، دیگر نمیتوانم از بیعدالتیهایشان شکایت کنم.
هوش مصنوعی: اگرچه سرم برود، باز هم پای تو را فدای آن میکنم و هرگز از تو دست برنمیدارم.
هوش مصنوعی: جز تو، هیچ چیزی نیست که برای من اهمیت داشته باشد و نمیخواهم هیچ خواستهای از خداوند جز وصالت را داشته باشم.
هوش مصنوعی: میگویند از او نگاه کن و دوری کن، اما من نمیتوانم از سرنوشت خود دور شوم.
هوش مصنوعی: هرگز نشنیدهای که کسی بدون یارش، صبوری کند تا من.
هوش مصنوعی: به نشستن و صبر کردن میپردازم و به دنبال ادامهٔ کار خود میروم.
هوش مصنوعی: ای چهرهات مانند آفتاب، درخشندگی و روشنی تو باعث شناخته شدن و نمایان شدن تمام نسلهای آدم است.
هوش مصنوعی: عطر نفس مریم، روح مردگان را زنده میکند.
هوش مصنوعی: برای وجود گرانبهایت، ستایش و تحسین فراوان باد؛ بر جسم نیکو و شریف تو، نام برتر و بزرگ بهخصوصی نیکو باد.
هوش مصنوعی: عزیز من، تو مانند چشمی راست و مستقیم هستی، ای قامت زیبا با ابروهایی خم.
هوش مصنوعی: دستهای تو، ای چهره زیبا، چنان جذاب و فریبنده است که قلبها را در دستان خود اسیر میکند.
هوش مصنوعی: تنها من نیستم که در عشق تو گرفتار شدهام، بلکه دیگران هم عاشق تو هستند و من هم جزو آنها هستم.
هوش مصنوعی: تو در حقیقت شیرینترین چیزی در جهان هستی، پس بگذار داستان ما به گذشته برگردد.
هوش مصنوعی: تو زیباییات کاملاً روشن و شناخته شده است، اما ما نمیتوانیم در برابر رنج انتظار تو صبر کنیم.
هوش مصنوعی: تو به وعدهات وفا نکردی، اما ما هنوز به عهد خود پایبند هستیم.
هوش مصنوعی: نگذار کسانی که خسته و رنجورند، دور از تو و در حسرت درمان بمیرند.
هوش مصنوعی: بدون من، تو همه عمرت را به سر میکنی، اما نگو که حتی یک لحظه هم میتوانم بدون تو زندگی کنم.
هوش مصنوعی: من مینشینم و صبر میکنم و به دنبال کار خود میروم.
هوش مصنوعی: گل را در حضور من نچینید، زیرا زیبایی آن به خاطر وجود شگفتانگیز آن است.
هوش مصنوعی: ما مانند هلالی هستیم که از آن ماه کامل نمایان شدهایم و در نظر مردم، مورد توجه و اشاره قرار گرفتهایم.
هوش مصنوعی: همه عیبها و نقصهای ما را به زبان آوردند؛ ای گروه، تا کی و تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: ما خود به خودمان ضربه زدهایم، پس دیگر به چیز دیگری آسیب نزنید.
هوش مصنوعی: آخر لطفی به ما کن، ای کسی که خاص هستی و همه به تو حسرت میخورند.
هوش مصنوعی: ما به خاطر محبت تو مدت زیادی در دل خود آشفتگی و غم داشتهایم، اما هنوز نتوانستهایم به آرامش و هدف نهایی برسیم.
هوش مصنوعی: برای کسی که در دام عشق گرفتار شده، داروی درد او صبر است تا ببیند در نهایت به کجا میرسد.
هوش مصنوعی: من آمادهام که زیر پای تو باشم و فداکاری کنم، زیرا هر گامی که تو برداری برای من ارزشمند و افتخارآمیز است.
هوش مصنوعی: دوری از تو چقدر میتوان صبر کرد؟ آرامش در دل آتش ممکن نمیشود.
هوش مصنوعی: زمانی که در درد و غم تو گرفتار میشوم، همچون پرندهای وحشی احساس تنگی و سختی میکنم.
هوش مصنوعی: من بدون تو راضی نیستم، اما چون تو به من چیزهایی که میخواهم نمیدهی، مجبورم با ناامیدی کنار بیایم.
هوش مصنوعی: مینشینم و صبر میکنم تا کارهایم را انجام دهم و به اهدافم برسم.
هوش مصنوعی: تو با زلفهای تابدار خود، مانند کمند، دلها را میگیری و چشمانت با ناز و کرشمهاش، جانها را افسون میکند.
هوش مصنوعی: مراقب باش که به خاطر ویژگیهایت، آسیبی از بدیها و حسد دیگران به تو نرسد.
هوش مصنوعی: ای آینهی امن، وقتی که ناگهان درد و رنج من به تو نزدیک میشود، چه حالی خواهی داشت؟
هوش مصنوعی: یا چهرهات را بپوشان یا اینکه بر صورت خودت آتش بزن، چون مانند آتش، تو هم شبیه چوب نیانداز.
هوش مصنوعی: کسیکه به عشق تو دیوانه شده است، ای زیباروی، هرگز با هیچ نصیحتی به عقل نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: دهانم از صبر بسیار تلخ شده است، ای کسی که شکر در اختیارت است، قند بیاور تا مزه آن شیرین شود.
هوش مصنوعی: به قد و قامت او چه شباهتی میتوانی بدهی؟ او زیباست، اما زیبایی صرفاً به قد بلند بودن نیست.
هوش مصنوعی: من با امید گریه میکنم و دشمنانم بر این گریهام میخندند و تمسخر میکنند.
هوش مصنوعی: دوستی از در خانهام بیرون آمد تا چشمان دشمنان را به خود مشغول کند.
هوش مصنوعی: ای پروردگارا، اگر به لطف و رحمتت نگاه میکردی، چه تغییراتی در حال و روز ما به وجود میآمد؟
هوش مصنوعی: مدتی از عمرم به بیحوصلگی گذشت و اکنون به آن فکر میکنم که میخواهم مدتی را با توجه و هدفمندی سپری کنم.
هوش مصنوعی: مینشینم و صبوری میکنم تا به کار خود ادامه دهم.
هوش مصنوعی: به لبخندی نزدیک شدم و جانم به پایان رسید، ای کاش میتوانستم کنترل خود را حفظ کنم.
هوش مصنوعی: آیا کسی مانند من وجود دارد که چنین ضعیف باشد و همیشه در مورد وجود خود در تردید باشد؟
هوش مصنوعی: من مثل پروانهای هستم که در حال افت و خیز است؛ یکلحظه بسوز و مرا از این وضعیت رها کن.
هوش مصنوعی: اگر به من لطف کنی که به جای این وضعیت، شرایط بهتری فراهم کنی، یا اگر با سختی و جفا با من رفتار کنی، سزاوار آن خواهم بود.
هوش مصنوعی: جز تصویر تو در دل من نیست و جز نام تو بر زبان من جاری نیست.
هوش مصنوعی: اگر زندگیام را تلخ کنی، خاطرهات مانند شکر بر زبانم شیرین خواهد بود.
هوش مصنوعی: رازهای تو را برای کسی فاش نمیکنم و ویژگیهایت را برای کسی نمیگویم.
هوش مصنوعی: من از درد تو کسی را ندارم که به من کمک کند و نمیدانم چگونه از دست تو رها شوم.
هوش مصنوعی: انسان خردمند باید تلاش کند تا از تیررس شمشیر من دور باشد، زیرا من کسی هستم که در برابر دیگران تسلیم نشدهام و استقامت میکنم.
هوش مصنوعی: به این معناست که چون نمیتوانم به آنچه دوست دارم برسم، از آن رو این امکان وجود ندارد که بتوانم به هدف بپردازم.
هوش مصنوعی: نشستهام و صبوری میکنم تا آینده و کارهایم را دنبال کنم.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف زیبایی طبیعی میپردازد و سوال میکند که آیا چیزی که دیده میشود، برگ گلی است یا بخشی از زیبایی صورت (بناگوش)؟ یا اینکه شاید سبزهای دور چشمهای است که آب شیرینی دارد؟ این تبادل به زیباییهای مختلف و اینکه چقدر آنها میتوانند شبیه به هم باشند، اشاره دارد.
هوش مصنوعی: اگر دستی به مانند من باشد، قیامتی خواهد بود در آغوش کسی با قد و قامت چون تو.
هوش مصنوعی: من هرگز ماهی را ندیدهام که تاج بر سر داشته باشد و هیچ وقت درخت سرو را که لباس رسمی بر تن دارد، ندیدهام.
هوش مصنوعی: سر رفتن و آمدن چه بگویم؟ این ماجرا همسرشت را به وجد میآورد و هم عقل را از انسان میرباید.
هوش مصنوعی: روزی پستهای با خنده دهنش را باز کرد و گفت: "سکوت کن."
هوش مصنوعی: دل به یاد زهد و توبه مشغول بود، اما عشق وارد شد و گفت که به این ظواهر ارزش نده.
هوش مصنوعی: یادت آنچنان در من جای گرفته که دیگر به خودم چندان توجهی نمیکنم و وجود خودم را فراموش کردهام.
هوش مصنوعی: دوستانم چه نصیحتهایی به من میکنند؟ به آرامی بنشین و صبر کن و از کوره در نرو.
هوش مصنوعی: ای بیتجربه، به من ایراد نگیر که چرا بر آتش هستم و به جوش میآیم.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که بتوانم تلاش میکنم و جانم را به کار میبرم، و بعد از آن به خاطر اجبار و ضرورت از آخر گوش فرامیدهم.
هوش مصنوعی: مینشینم و با صبر و حوصله به کارهایم رسیدگی میکنم.
هوش مصنوعی: تحمل من به پایان رسید و به عشق تو اعتراف کردم، در حالی که از مردم پنهانش کرده بودم.
هوش مصنوعی: از روزی که از تو جدا شدم، طاقتم تمام شده و صبر و آرامش ندارم. غم تو همراه من است و این وضعیت مرا بیقرار کرده است.
هوش مصنوعی: در شب طولانی، به من بگو که آیا از تنهایی تو یک لحظه هم نتوانستم بخوابم.
هوش مصنوعی: من بر هر مژهام، قطرهای چون الماس دارم که از درد و اندوه میریزم.
هوش مصنوعی: اگر من کشته شوم، تعجب نکنید، چرا که خودم از زندگیام شگفتزدهام.
هوش مصنوعی: تقدیر و سرنوشت به اندازهای بر من تأثیر گذاشت که از کنار زندگی و رویدادم دور میشدیم.
هوش مصنوعی: دیروز در کوی دوست، مدتی بر خاک پای او اشک ریختم.
هوش مصنوعی: من از خاک هم پستتر نیستم، بگذار تا در پای عزیزش بیفتم.
هوش مصنوعی: از آن moment که تو از کنارم رفتی، صبر و تحملم از دل شکست خوردهام غایب شد و به من گفت که دیگر نتوانم بمانم.
هوش مصنوعی: او با غرور و ناز از کنارم میگذشت و میپرسید بدون من چه کار میکنی؟ من با ناامیدی گفتم...
هوش مصنوعی: به انتظار مینشینم و صبر میکنم تا کار خود را ادامه دهم و به آن بپردازم.
هوش مصنوعی: بیا و بگذار تا این غم و اندوه بگذرد، زیرا به خاطر دلتنگی و عشق به تو، دل من خون شده و به شدت درد میکشد.
هوش مصنوعی: دهان خود را باز کن، زیرا که پاسخ گفتن به سخنان تلخ، شیرینی دارد در کام تو.
هوش مصنوعی: اگر روزی شرایط و اتفاقی برایت پیش آمد، به یاد داشته باش که به خودت و گذشتهات توجه کنی.
هوش مصنوعی: تو مانند شمعی هستی که میخندد و اطرافیانت مانند پروانههایی هستند که به سمت تو جذب میشوند و به خاطر روشناییات به تو نزدیک میشوند.
هوش مصنوعی: ما از چه گروه و لشکری هستیم که قرار است در جایگاهی مطمئن و امن جا بگیریم؟
هوش مصنوعی: من این حالت عاشقانه را خود انتخاب نکردم، بلکه چشمانم به چیزی نگریستند که نتوانستند آن را تحمل کنند.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد منتظر تو بودند و چشمانشان به دریا دوخته شده بود، اما به تو دسترسی پیدا نکردند.
هوش مصنوعی: تو غرق در خوشی و بیخیالی هستی، اما ما در بیخوابی و نگرانی غرق شدهایم و این وضعیت ما را خسته و نابود کرده است.
هوش مصنوعی: نه توانایی این را دارم که در کنار تو باشم و نه طاقت آن را که در دوری تو تحمل کنم.
هوش مصنوعی: مینشینم و صبر میکنم تا به کارهایم رسیدگی کنم.
هوش مصنوعی: ای کاش روزگار به این شکل تغییر نمیکرد؛ چرا که دل، صبر و محبت هم از دستم رفتند.
هوش مصنوعی: بازگشت ما لازم بود و آن بازیگوش هم به خواست خودش برگشت.
هوش مصنوعی: به خاطر تربیتی که در دوران کودکی تحت تأثیر روزگار داشته، حالا با تغییراتی که در این دوره برایش پیش آمده، سازگار شده و به وضعیت جدید عادت کرده است.
هوش مصنوعی: اگر روزی که دلداری آمد، غم هم از بین میرفت، به چه معنا بود که ما همچنان غم را احساس کنیم؟
هوش مصنوعی: اگر دلی بیصبر و بیقرار است، بر او رحم کن و در مقابل شکستهدل بودنش با مهربانی رفتار کن.
هوش مصنوعی: اگر به کسی که دلی پر از کینه دارد، عذرخواهی و توبهاش را نپذیری، مانند ماری خواهد بود که زیر سنگی پنهان شده و در نهایت به سراغ تو برمیگردد.
هوش مصنوعی: فردی که بتواند از این دریای عمیق عبور کند، تنها کسی است که در عین برگشتن از کنار آن، به سلامت جان خود را حفظ کرده است.
هوش مصنوعی: من در سرزمین عشق جاودانهام و نمیتوانم از این مکان دل بکنم.
هوش مصنوعی: در عشق، آزار و بیزبانی چارهای ندارد. نمیدانم چه باید بکنم وقتی که محبوبم دوباره برگشت.
هوش مصنوعی: من آرام مینشینم و صبر میکنم تا به کارهایم ادامه دهم.
هوش مصنوعی: هر قلبی که در عشق سخن نمیگوید، به لطف روزگار ناپسند و بیارزش نیز دست نمییابد.
هوش مصنوعی: تنها نگاهی که عاشقان به چهره همسروان دارند، میتواند نشانی از درد و غمشان باشد و این درد مانند اشک خونین در دلشان میجوشد.
هوش مصنوعی: کوتاهنگری به تنهاییام گفت که آرزوها نکن، زیرا جنون پایان ندارد.
هوش مصنوعی: گفتم از کجا باید بفهمم که این ناراحتی و غم که در دل دارم، از کجا سرچشمه میگیرد؟
هوش مصنوعی: آدم باهوش میداند که فریاد و گریه از درد درونی و سوزش دل ناشی میشود.
هوش مصنوعی: نمیتوان از سرنوشت گریخت و هیچ کس از این قید و بند رهایی نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: اگر صبر نکنم، چه راه دیگری دارم؟ هیچ چیز بیشتر از یک دل آرام نیست که میتواند انسان را راحت کند.
هوش مصنوعی: اگر او بخواهد، میتواند من را بکشد یا از من بگذرد، اما در هر حال من در دست او هستم و مانند یک موجود ضعیف قرار دارم.
هوش مصنوعی: میدانی چشمهای من به چه چیزی شبیه است؟ به مایعی ناپایدار و بیثبات، که هیچگاه آرامش ندارد و همیشه در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: در طول زمان، وفاداری هرگز وجود نداشته است، یا اگر داشت، در حال حاضر برای ما وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من جانم را برای چهره محبوبی فدای کردم و پرسیدم آیا او به من وفادار است، که او به من پاسخ نداد.
هوش مصنوعی: ننشینم و صبر کنم تا کارم را ادامه دهم.
هوش مصنوعی: هر کس در برابر تو سر تعظیم فرود آورده، از عشق و زیبایی تو غافل نشده است.
هوش مصنوعی: آن پرندهای که جرات پرواز پیدا نکرد، نتوانست به تو نزدیک شود و اشتباه کرد.
هوش مصنوعی: هیچ کس با زیبایی تو، مانند مسابقه اسبسواری رقابت نکرده است تا وقتی که جانش مانند سوارکاری بیفتد.
هوش مصنوعی: غم تو بر درخشش آن تاثیری ندارد، مانند شمعی که هرگز از نور خود نکاسته است.
هوش مصنوعی: من بار سنگین تو را به دوش میکشم، هرگز در میدان نبرد از کلاه خود و سلاحم دست نمیکشیم.
هوش مصنوعی: او جان خود را فدای مردم کرد و در دلش هیچ کینهای نداشت، حتی وقتی که درد و رنج میکشید، هیچ سخنی بر زبان نیاورد.
هوش مصنوعی: روزی به کسی گفتم که هیچکس مانند من برای تو جانش را در خطر نمیاندازد.
هوش مصنوعی: او گفت نه، زیرا تیر نگاه افسونگر من هرگز به کسانی که از تو ضعیفتر هستند نمیخورد.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه همه به او نگاه میکنند، اما او هیچگاه نگاهی به ما نمیکند.
هوش مصنوعی: من ناامید نیستم که نگاهی مهربانانه به من بیندازند، حتی اگر این نگاه به من نیفتد.
هوش مصنوعی: بنشینم و صبر داشته باشم تا کارهایم را پیگیری کنم.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت فرد اشاره دارد و میگوید که زیبایی تو به قدری است که مانند یک لباس زیبا و بهطور خاص طراحی شده به نظر میرسد. محبت تو باعث شده که این زیبایی شکوه و جذابیت بیشتری پیدا کند. در واقع، این ابراز محبت و احساسات عمیق به نوعی جلوهای خاص به زیبایی تو میدهد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در حضور تو، فروتنی و احترام حکمفرماست، مثل اینکه خورشید بر زمین میافتد و زیبایی و روشنی را به آن میبخشد.
هوش مصنوعی: ما به خاک تبدیل میشویم و حتی خاکی که بر در تو نشسته، از پیشانی ما پاک نخواهد شد.
هوش مصنوعی: آیا میتوان از عشق تو دست برداشت؟ هرگز نمیتوان به کسی غیر از تو دل بست. چنین چیزی امکان ندارد.
هوش مصنوعی: نخست، دلِ ربودهشدهات را بازگردان تا بتوانم از دام این عشق رها شوم.
هوش مصنوعی: بعد از تو هیچکس را امیدی ندارم و از هیچکس هم ترسی ندارم.
هوش مصنوعی: دردی که به خاطر تو به وجود میآید، برای من مانند دارو است و زهر و آسیبهایی که از طرف تو میآید، فقط مثل تریاک است.
هوش مصنوعی: اشتیاق و longing برای تو مانند آتش سوزانی است که همه جا را ویران میکند و فاصلهای که بین ماست، خطرناک و پر از چالش است.
هوش مصنوعی: شما چقدر زیبا و جذاب هستید که حتی سحر و جادوهای افسانهای نیز در برابر زیبایی شما بیفایده است. موهای شما هم مانند موی مار ضحاک، افسونگر و جادویی نیستند.
هوش مصنوعی: سعدی بعد از این کلام میگوید که توصیف او فراتر از توانایی درک انسانهاست و نمیتوان به راحتی فهمیدش.
هوش مصنوعی: هرچند که بسیاری از ابرها به آسمان بیایند، ولی هرگز به گرد و غبار کهکشانها نمیرسند.
هوش مصنوعی: من میبینم که در راه خواستهام از دیگران عقب ماندهام و هیچگونه فریبی در کار نیست جز آنکه تلاش و کوشش واقعی است.
هوش مصنوعی: مینشینم و صبر میکنم تا کارهای خود را پیگیری کنم.
هوش مصنوعی: ای کسی که لبانت به زیبایی لعل میماند و مانند شکر شیرین است، چشمت هم مانند نعمت نیکویی است. ای پسر!
هوش مصنوعی: فقط به سمت تو فکر میکنم و جز زیبایی تو چیزی دیگر را نمیبینم.
هوش مصنوعی: در این جهان، تنها تو را دیدم که به چابکی و سرعتی که داری، هیچ کس دیگری را ندارم.
هوش مصنوعی: پیران و بزرگترهای دنیا هیچگاه کسی را مانند تو نشان ندادهاند، در هیچ دورهای.
هوش مصنوعی: ای کسی که در باغ عشق جای داری، مانند قامت زیبا و دلربای تو هیچ درختی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من درختان وفا را کاشتم، اما از پیوند تو حتی ذرهای ثمر نمیبینم.
هوش مصنوعی: آوازه و شهرت من از آسمانها فراتر رفته، اما از درد و رنج دلم، تو هیچ خبری نداری.
هوش مصنوعی: نگران نباش که من میروم، زیرا با آمدنت هم، تأثیری ندارد.
هوش مصنوعی: اگر اجازه بدهی دوباره به تو برگردم ای آرامش جانم، و اگر نه...
هوش مصنوعی: من نشسته و صبر میکنم تا ادامهی کارهایم را دنبال کنم.
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده است که طبیعت سبز و زیبا شده، بیایید تا به دل طبیعت برویم و از زیباییهای آن لذت ببریم.
هوش مصنوعی: فتنهای که زیبایی دارد، هر جا که حاضر شود، غوغایی به پا میکند.
هوش مصنوعی: آدمی که به زیبایی و جذابیت محبوبش نگریست، به شدت عاشق و دیوانهوار شیفتهاش شد.
هوش مصنوعی: آیا میدانی که دیوانه هرگز سخن خردمند را نمیپذیرد؟
هوش مصنوعی: من چشم به راه دیدار تو هستم و بی تو مانند گیاهی خشک در کنار دریا به سر میبرم.
هوش مصنوعی: من از ظلم و ستم رقیب تو نمینالم، زیرا درخت خرما در ابتدا خار دارد.
هوش مصنوعی: غم و ناراحتیهای دل را در دل نگهدار تا اینکه بدون اینکه رسوا شوی، از دیگران جدا نشوی.
هوش مصنوعی: تو را از رفتن به آنجا برحذر میکنم، چرا که شاید حسود به تو نزدیک شده باشد. پس بهتر است از آنجا دور بمانی.
هوش مصنوعی: اگرچه من صبر و تحمل کمی دارم، اما به خاطر مصلحت، روزی دو بار هم تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: بنشینم و صبر کنم تا کارهایم به خوبی پیش بروند و به نتیجه برسند.
هوش مصنوعی: ای ماه نو، جمال و زیباییات نورانیتر از نور ماه شب چهاردهم است.
هوش مصنوعی: وقتی از کنار طاوس زیبا میگذری، بگو که اگر به زیباییاش میافزاید، همچنان با چنین چهرهای ادامه دهد.
هوش مصنوعی: اگر بگویی که من بعد از تو صبور هستم، این یک داستان است و به آن گوش ندهید.
هوش مصنوعی: دل من تحت تأثیر غم تو قرار دارد و چشمانم از زیبایی تو پر از اشک شده است.
هوش مصنوعی: یا به جمع عاشقان بپیوند و در دل آنها وارد شو، یا از قلب طلبکاران دور شو و فاصله بگیر.
هوش مصنوعی: این چه نوع تربیتی است و هدفش چیست؟ چرا وجود ما را زیر نظر گرفتهای و باید بروی؟
هوش مصنوعی: ای کسی که جان و دل مرا به خطر میاندازی، خداوند تو را از حضور عذاب محفوظ دارد.
هوش مصنوعی: چو من با محبت و عشق به معشوق نمیتوانم جویی پیدا کنم، او هم از من بیخبر است و هیچ خبری از حال من نمیگیرد.
هوش مصنوعی: من به او گفتم که دیگر به گذشتهام نگاه نکن، روزی خواهد آمد که من به شکلی نو و تازه ظهور خواهم کرد.
هوش مصنوعی: در زیر سایهٔ بزرگوارانهٔ آسمان، ارزش و مقام ماه به اندازهٔ درخشش آفتاب است.
هوش مصنوعی: اگر صحبتهای شیرین من به گوش خسرو نمیرسد، چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: بنشینم و صبر کنم تا کارهایم به پایان برسد و سپس به دنبال کارهای خود بروم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خوانش بسیار با احساس و صحیحی است اما در کلمات عربی ایراداتی به این شرح وجود دارد
بند 3 بیت 3 مُحرِقتی مَحرِقتی خوانده شده
بیند 3 بیت 3 مِن جِمْرَتِها السِّراج به شکل مِن جُمْرَتِها السِّراجِ (ج باید با فتحه خوانده شود و السراج مجرور نیست بلکه مرفوع است)
بند 3 بیت 5 اَسْتقبله و اَسْتأنسه (فعل مضارع متکلم) به صورت اِسْتقبله و اِستأنسه (امر مخاطب) خوانده شده که کاملا معنا را به هم می ریزد
بند 32 بیت 5 (فعل مضارع متکلم) به صورت اِسْتقبله (امر مخاطب) خوانده شده
بند 4 بیت 3 لحظٍ به صورت منصوب (لحظاً) خوانده شده
بند 4 بیت 6 لا یَأْتِ بمثلِها به صورت لایَاتُ بمثلُها (هر دو کلمه عربی اشتباه خوانده شده)
بند 4 بیت 8 کم تَزْجُرُنی و کم اُداریک کم تَزْجِرَنی و کم اَداریک
یا مُتْلِفَ و یقیکَ و محضرَ به صورت مُتْلَفَ و یقیکُ و محضرِ
بند 3 بیت 3 تَقْبَس به شکل مجهول خوانده شده (تُقبَس) در حالی که فعل معلوم است و فاعل آن هي است که به نار برمی گردد.
بند 4 بیت 6 لایأتِ بمثلها به شکل لایأتَ بمثلها خوانده شده
بند 4 بیت 8 کم تَزْجُرُنی و کم اُداریک کم تَزْجُرَنی خوانده شده فعل مضارع آخرش ضمه است (مرفوع است)
بند آخر بیت 7 یقیکَ به صورت یقیکُ خوانده شده – ضمیر کُ در عربی وجود ندارد
بند 3 بیت 3 السِّراج به شکل الْسُراج خوانده شده همچنین مجرور خوانده شده که صحیح نیست
تَقْبَس به شکل مجهول خوانده شده (تُقبَس) که با توضیحاتی که عرض شده مشخص است که صحیح نیست
بند 4 بیت 3 قَتَلتِ (مخاطب) به صورت قتلتُ (متکلم) خوانده شده با وجود ضمیر مفعولی «ی» این خوانش بی معناست (مرا کشتم)
بند 4 بیت 6 لایأتِ بمثلهابه شکل لایأتَ بمثلها (کسره یأتِ مربوط به وزن یفعِلُ است که در اینجا فعل مجزوم شده و حذف حرف عله «ی» حذف شده یأتی بوده)
بند 4 بیت 8 کم تَزْجُرُنی و کم اُداریک کم تَزْجُرَنی و کم اَداریک خوانده شده (اُداری فعل مضارع متکلم باب مفاعله است)
بند آخر بیت 7 یقیکَ به صورت یقیکُ خوانده شده
هرچه در وصف زیبایی این خوانش بگویم کم است
عالی هم وقف و وصل و استرس ها بجاست هم احساس ترجیع بند را بیان می کند
فقط دو سه مورد کوچک از اعراب وجود داشت
بند 3 بیت 3 جَمرةِ حرف جر دارد و مجرور است اما جمرةَ (منصوب) خوانده شده
بند 3 بیت 3 تَقْبَس به شکل مجهول خوانده شده (تُقبَس) در حالی که فعل معلوم است
بند 22 بیت 7 محضر مجرور (محضرِ) خوانده شده باید منصوب (محضرَ) باشد
خوانش آقای کاوه با احساسی بسیار زیبا و دلنشین است اما آهنگ های طولانی بین بندها کار را طولانی کرده است
بند 3 بیت 3 مِنْ جَمْرَتِهَا السِّراجَ تَقْبَس – السِّراجَ مرفوع خوانده شده (السِّراجُ) و تَقْبَس، تُقْبَس خوانده شده است.
أَسْتَقْبِلُهُ و أَسْتَأنِسُهُ هر دو به شکل ماضی خوانده شده اند (ماضی برای هُوَ) اِسْتَقْبَلَ و اِسْتَأنِسُ و اساسا فعل اِسْتَأنِسُ در زبان عربی وجود ندارد و حرکات ماضی و مضارع در هم آمیخته شده اند
بند 4 بیت 1 فاكِ با ضمیر مذکر (فاكَ)خوانده شده که با توجه به ابیات بعد، باید مؤنث باشد
بند 4 بیت 3 قَتَلْتِنی به صورت قَتَلْتَنی خوانده شده اما به توجه به قاتلتی، باید مؤنث خوانده شود.
بند 4 بیت 6 لایأتِ به فتح ت خوانده شده است.
بند 4 بیت 8 في الجمله لام تلفظ نمی شود - تَزْجُرُنی به فتح ر خوانده شده (تَزْجُرَنی) – أُداریک به شکل مُداریک خوانده شده
بند 6 بیت 3 هرچند که میکَشی پَرم نیست به ضم کاف خوانده شده است.
بند 7 بیت 2 بر تیغ زدی و زخم خُوردی – خُوردی به صورت خَوردی خوانده شده که نیازی نیست به این شکل باشد. چون قافیه حروف الحاقی داره تفاوت مصوت کوتاه مشکلی ایجاد نمی کنه
بند 10 بیت 3 یا قوم إلی مَتیٰ و حَتّام؟ باید پرسشی خوانده شود چون دو کلمه پرسشی دارد.
بند 12 بیت 1 آیا که به لب رسید جانم – آیا حرف استفهام نیست و نباید پرسشی خوانده شود، فعل امر است به معنی بیا – مصرع بعد هم استفهامی خوانده شده است.
بند 14 بیت 1 طاقت برسید و هم بگفتم – طاقت یک کلمه است اما طوری خوانده شده که ت ضمیر است (طاقِ تو)
بند 15 بیت 5 تا خیمه زنیم در وُثاقت؟ - وِثاق خوانده شده، وَثاق به معنی طناب و بند است
بند 17 بیت 6 تسلیم قضا شود کزین قید – شود، شوم خوانده شده
بند 22 بیت 7 مُتْلِفَ به فتح لام خوانده شده است. – اللهُ به صورت اللهَ خوانده شده - یَقیکَ به ضم کاف (یَقیکُ) خوانده شده. ضمیر کُ در عربی نداریم.
خوانش خانم فقیهی
بند 1 بیت 1 ای سرو بلندِ قامت دوست به سکون و وقفِ بلند خوانده شده.
بند 3 بیت 3 مِنْ جَمْرَتِهَا السِّراجَ تَقْبَس – السِّراجَ مرفوع خوانده شده (السِّراجُ)
بند 3 بیت 5 أَسْتَقْبِلُهُ به کسر همزه خوانده شده إِسْتَقْبِلُهُ
بند 4 بیت 1 أَطْیبَ به ضم ب (أَطْیبُ) خوانده شده فاكِ با ضمیر مذکر (فاكَ)خوانده شده
بند 4 بیت 3 قَتَلْتِنی به صورت قَتَلْتَنی خوانده شده اما به توجه به قاتلتی، باید مؤنث خوانده شود.
بند 11 بیت 3 ای آینه ایمنی که ناگاه / در تو رسد آه دردمندی؟ باید به صورت پرسشی خوانده شود
بند 11 بیت 6 ای تَنگ شکر، بیار قندی – تُنگ خوانده شده
بند 13 بیت 7 مُسْتَغْرِق به فتح ر خوانده شده است.
بند 21 بیت 8 گفتست مگر حسود با تو؟ باید پرسشی خوانده شود.
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
همین شعر » بیت ۱۳۵
جز نقش تو نیست در ضمیرم
جز نام تو نیست بر زبانم
همین شعر » بیت ۲۱۱
اول دل برده باز پس ده
تا دست بدارمت ز فتراک
یا آن دل برده باز پس ده
یا این تن مرده نیز بگذار
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۷۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.