گنجور

 
اوحدی

خورشید که خاک ازو چو زر می‌گردد

از شوق رخ تو دربه‌در می‌گردد

یک جرعه می صاف تو در صافی ریخت

شد مست و درین میان به سر می‌گردد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode