گنجور

 
اوحدی

آن ترک پری چهره، که مانند فرشتست

یارب، گل پاکش ز چه ترکیب سرشتست؟

انصاف توان داد که: با لطف وجودش

بنیاد وجود دگران از گل و خشتست

زین بیش مده وعده به فردای بهشتم

کامروز به نقد از رخ او خانه بهشتست

با قامت او هر که نشاند پس ازین سرو

بسیار کند سرزنش آن سرو که کشتست

گفتم که: بگویم به کسی درد دل خویش

از خود به جهان یک دل بی‌درد نهشتست

جان را نبود قیمت و دل چیست بر او؟

کس نام چنین ها نتوان برد، که زشتست

ای اوحدی، از سر بنهی بر خط او نه

کامروز کسی بهتر ازین خط ننوشتست

 
 
 
سعدی

هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟

یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟

نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست

از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست

نظیری نیشابوری

این نخل که از چشمه جان رسته که کشتست؟

وین خط که دهد یاد ز معجز که نوشتست؟

ما فتنه ز مشاطه حسنیم نه از عشق

زنار مغان رشته خط و زلف که رشتست؟

جز از اثر دهشت ما وحشت ما نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه