بیتو حرام است به خلوت نشست
حیف بود در به چنین روی بست
دامن دولت چو به دست اوفتاد
گر بهلی باز نیاید به دست
این چه نظر بود که خونم بریخت؟
وین چه نمک بود که ریشم بخست؟
هر که بیفتاد به تیرت نخاست
وان که درآمد به کمندت نجست
ما به تو یکباره مقید شدیم
مرغ به دام آمد و ماهی به شست
صبر قفا خورد و به راهی گریخت
عقل بلا دید و به کنجی نشست
بار مذلت بتوانم کشید
عهد محبت نتوانم شکست
وین رمقی نیز که هست از وجود
پیش وجودت نتوان گفت هست
هرگز اگر راه به معنی برد
سجدهٔ صورت نکند بتپرست
مستی خمرش نکند آرزو
هر که چو سعدی شود از عشق مست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر درباره گرفتار شدن و در دام عشق افتادن یک عاشق است که در آن به موضوعاتی همچون خلوت و اعتکاف، شانس و بخت، زیبایی معشوق، از دست رفتن صبر و عقل، بتپرستی و بادهنوشی پرداخته است.
چلهگرفتن و بهخلوت نشستن بیتو حرام است؛ حیف است در بهروی چون تویی بستن. [ به خلوت نشستن = خلوت نشینی کردن، عزلت گرفتن / حِیف = در تداول عامه کلمهای است برای نشان دان تحسّر و تأسف، دریغا، افسوس. و به فتح اول (حَیف) به معنی ظلم و ستم. - منبع: شرح غزلهای سعدی ]
اگر شانس را از دست بدهی؛ دوباره بهدست نمیآید. { اگر به نیکبختی (رسیدن به معشوق) دست یافتی و آن را رها کردی، بار دیگر بدان نخواهی رسید. (در این بیت سعادت به کسی مانند شده است که دارای دامن است.) [ دولت = بخت و اقبال / هلیدن = رها کردن، وانهادن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
این چه نگاهی بود که کردم که مرا بهکشتن داد؛ این چه نمک و جذابیتی بود که زخمم را تازهکرد. { این چه چشم و نگاهی بود که موجب قتلم گردید؟ و این چه ملاحتی بود که نمک بر زخم درونم پاشید و آن را ریش کرد؟ [ نظر = چشم، نگاه، توجّه، عنایت / ریش = زخم و جراحت / خستن = آزرده کردن، مجروح نمودن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
هر که به تیر تو زده شد دیگر بلند نشد و خوب نشد؛ هرکس که به کمند تو گرفتار شد رها نگشت. { هر کس را که تیر تو به خاک و خون کشید، برنخواهد خاست و آن کس که اسیر کمندت گردد، خود را از آن رها نخواهد ساخت. یعنی بودن در کمند تو خوش تر از رهایی است. [ خاستن = برخاستن / جستن = رها شدن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
ما کاملا و تماما گرفتار تو شدیم، پرنده به دام آمد و ماهی شکار شد. { ما آنچنان به سرعت و بی آنکه خود متوجّه باشیم اسیرت گشتیم. هم بدان سان که مرغی به دامِ صیّادی افتد و ماهیای به قلّاب ماهیگیری. [ مقیّد = اسیر، دربند / شست = قلّابِ ماهیگیری ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
صبر تنبیه شد و گریخت. عقل بهسختی گرفتار آمد و بهگوشهای نشست. { شکیبایی به دلیل بی تابی سیلی خورد و گریزان به سویی گریخت. عقل نیز دچار مصیبت و گرفتاری شد و به گوشهای خزید. [ قفا خوردن = پس گردنی و سیلی خوردن، آسیب دیدن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
میتوانم حتی بار حقارت را تحمل کنم اما پیمان عشق را نمیتوانم بشکنم. { میتوانم سنگینی و مشقّت را تاب آورم. ولی پیمان دوستی را شکستن در توانم نیست. [ مذلّت = خواری، ذلّت / عهد = پیمان ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
اگر کمی رمق یا نیرویی نیز وجود دارد، در حضور تو نمیتوان گفت که هست. { این نیمه جانی که از هستیام باقی است، در برابر وجود تو نمی توان ادّعا کرد که وجود دارد. [ رَمق = باقی جان، بقیّه حیات، تاب و توان ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
اگر بتپرست و ظاهربین به حقیقت و معنا برسد، دیگر بتپرستی نخواهد کرد. { اگر بت پرست به معنا و حقیقت پی می بُرد و بدآن آگاهی می یافت، دیگر هرگز در برابر صورت و ظاهر زیبای بتان سر به سجده فرود نمی آورد. [ معنی = حقیقت / راه بردن = رسیدن، دریافتن / «هرگز» متعلّق به مصراع دوم است. ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
هر کس که مانند سعدی از عشق سرمست شود، دیگر آرزوی شراب نخواهد کرد. { هر کس همانند سعدی در راه عشق و دوستی مست گردد، دیگر مستی بادهٔ انگوری را آرزو نمی کند. [ خمر = شراب، بادهٔ انگوری / مست شدن = بی تاب و بی قرار و بی خود گشتن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی }
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بود و نبود آنچه بلندست و پست
باشد و این نیز نباشد که هست
نیم شبی سیم برم نیم مست
نعرهزنان آمد و در در نشست
هوش بشد از دل من کاو رسید
جوش بخاست از جگرم کاو نشست
جام می آورد مرا پیش و گفت
[...]
من به عذاب اندرم، آری رواست
مجلس عالی به شراب اندرست
صبحدمان، از می گل بوی مست
همچو نسیم سحر از جا بجَست
خواب نهان، در سر شهلای شوخ
تاب عیان، در سر مرغول شست
خانه به هم بر زده چون عهد تُرک
[...]
همچو گل سرخ برو دست دست
همچو میی خلق ز تو مست مست
بازوی تو قوس خدا یافت یافت
تیر تو از چرخ برون جست جست
غیرت تو گفت برو راه نیست
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.