گنجور

 
اوحدی

اگر چه از بر من بارها چو تیر بجستی

هم آخرم بکشیدیّ و چون کمان بشکستی

درآمدم که نشینم، برون شدی به شکایت

برون شدم که بیایم، درم به روی ببستی

مرا به داغ بکشتی، ولی ز باغ رخ خود

گلم به دست ندادی، دلم به خار بخستی

هلاک همچو منی در غم تو حیف نباشد؟

من ار ز پای درآیم چه باک؟ چون تو به دستی

مبین در آینه آن زلف و چهره را، که اگر تو

چنان جمال ببینی کسی دگر نپرستی

تو با کمال بزرگیّ و احتشام ندانم

که در درون دل تنگ من چگونه نشستی؟

مرا ز مستی و عشقست نام زلف تو بردن

که قصه‌های پریشان ز عشق خیزد و مستی

نماز شام ندیدی؟ که پیش روی چو ماهت

چگونه مهر عدم شد ز شرم با همه هستی

مبر ستیزه، چو من کام دل ز لعل تو جویم

چه حاجتست خصومت؟ بیار بوسه و رستی

تو خود نیایی و من پیشت آمدن نتوانم

مگر به دست رسولم حکایتی بفرستی

اگر هزار دلست از غمت یکی نرهانم

که باد و غمزهٔ چون تیر و باد و زلف چو شستی

مترس در غمش ای اوحدی، ز خواری و محنت

که اوفتاده نترسد ز خاکساری و پستی

گر آن دو نرگس جادو به جان خلاص دهندت

زهی عنایت و دولت! برو! که نیک برستی

 
 
 
سعدی

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی

مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی

بنای مهر نمودی که پایدار نماند

مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت

[...]

آشفتهٔ شیرازی

به خویشتن ز چه بستی دلا تو تهمت هستی؟

که تو حبابی و از بحر بود این همه مستی

فکند لطمه موج فراق چون به کنارت

به خود مبند تو تهمت گمان مدار ز هستی

خداپرستی و حق‌جوئی است تلخ به کامت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
قاآنی

دلم به‌ زلف تو عهدی که بسته بود شکستی

میان ما و تو مویی علاقه بود گسستی

ز شکل آن لب و دندان توان شناخت که‌ یزدان

ز تنگنای عدم آفرید گوهر هستی

حدیث طول امل را نمود زلف تو کوته

[...]

صغیر اصفهانی

الا که از می‌نخوت مدام بیخود و مستی

بخود نگر که چه بودی چه میشوی چه هستی

گرت بچرخ برین جا دهد بلندی طالع

اگر نه تن بتواضع دهی ملاف که پستی

چو در سجود خودستی مگو خدای پرستم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه