یکی را از مُلوک، کنیزکی چینی آوردند. خواست تا در حالتِ مستی با وی جمع آید. کنیزک ممانعت کرد. مَلِک در خشم رفت و مر او را به سیاهی بخشید که لبِ زِبَرینش از پَرّهِٔ بینی درگذشته بود و زیرینش به گریبان فرو هشته. هَیکلی که صَخْرالجِنّ از طلعتش بِرَمیدی و عَیْنالقَطْر از بغلش بگندیدی.
تو گویی تا قیامت زشترویی
بر او ختم است، و بر یوسف نِکویی
چنان که ظریفان گفتهاند:
شخصی، نه چنان کَریهْمنظر
کز زشتیِ او خبر توان داد
آن گه بغلی، نَعُوُذ بِاللّٰه
مردار به آفتاب مرداد
آوردهاند که سیه را در آن مدت، نفس طالب بود و شهوت غالب؛ مِهرش بجنبید و مُهرش برداشت. بامدادان که مَلِک، کنیزک را جُست و نیافت، حکایت بگفتند. خشم گرفت و فرمود تا سیاه را با کنیزک استوار ببندند و از بام جوسق به قعر خندق در اندازند. یکی از وزرای نیکمحضر روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت: سیاه بیچاره را در این خطایی نیست که سایر بندگان و خدمتکاران به نوازش خداوندی مُتَعوِدند. گفت: اگر در مفاوضهٔ او شبی تأخیر کردی، چه شدی؟ که من او را افزون از قیمت کنیزک دلداری کردمی. گفت: ای خداوند روی زمین! نشنیدهای؟:
تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید
تو مپندار که از پیلِ دَمان اندیشد
مُلْحِدِ گُرْسِنِه در خانهٔ خالی بر خوان
عقل باور نکند، کز رمضان اندیشد
مَلِک را این لَطیفه پسند آمد و گفت: اکنون سیاه تو را بخشیدم؛ کنیزک را چه کنم؟ گفت: کنیزک، سیاه را بخش که نیمخوردهٔ او، هم او را شاید.
هرگز آن را به دوستی مپسند
که رود جایِ ناپسندیده
تشنه را دل نخواهد آبِ زُلال
نیمخوردِ دهانِ گندیده



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
روزی یکی از پادشاهان، کنیزی چینی به دست آورد. خواست در حال مستی با او همبستر شود، اما کنیز مقاومت کرد و نپذیرفت. پادشاه خشمگین شد و او را به غلامی سیاهپوست بخشید که چهرهای بهغایت زشت داشت؛ لب بالایش از بینی گذشته بود و لب پایینش تا روی سینه آویزان بود. قیافهاش آنقدر ترسناک و ناپسند بود که حتی دیو و جن هم از دیدنش میگریختند و بوی بدنش همه را میآزرد.
گویی زشتی تا قیامت بر چهرهٔ او مهر شده بود و زیبایی مخصوص یوسف مانده بود.
چنانکه اهل شوخی گفتهاند:
آدمی هست که آنقدر هم زشت نیست که بتوان زشتیاش را وصف کرد؛
اما وقتی بغلش را باز میکند ـ پناه بر خدا ـ
مثل لاشهای است که زیر آفتاب مرداد مانده باشد!
در این مدت، آن غلام سیاهپوست شهوتش غالب شد و میلش برانگیخته گشت؛ دل به کنیز بست و با او همبستر شد.
صبح که پادشاه کنیز را خواست و نیافت، ماجرا را به او گفتند. پادشاه سخت خشمگین شد و دستور داد غلام و کنیز را محکم به هم ببندند و از بام قصر به ته خندق بیندازند.
در این هنگام، یکی از وزیران دانا پیش آمد، به خاک افتاد و شفاعت کرد و گفت:
این غلام بیچاره گناهی ندارد؛ او هم مثل دیگر بندگان، به نوازش و مهربانی صاحبش عادت کرده بود.
پادشاه گفت:
اگر او یک شب در خواستهاش تأخیر میکرد، چه میشد؟ من که او را بیش از ارزش این کنیز دلداری داده بودم.
وزیر گفت:
ای پادشاه زمین! مگر نشنیدهای که گفتهاند:
آدم تشنهای که از عطش میسوزد، وقتی به آب زلال برسد،
دیگر به حملهٔ فیل هم فکر نمیکند.
آدم گرسنهٔ بیدین، وقتی سر سفرهٔ خالی بنشیند،
عقلش باور نمیکند که بخواهد به ماه رمضان فکر کند!
این سخن به دل پادشاه نشست. گفت:
غلام سیاه را به خاطر تو بخشیدم؛ اما با کنیز چه کنم؟
وزیر گفت:
کنیز را هم به غلام ببخش؛ چرا که چیزی که نیمهخوردهٔ اوست، برازندهٔ خود اوست.
هرگز چیزی را که از نظر افتاده، به دوستی و دلسپردگی نپذیر؛
چرا که جایگاه ناپسندیدهاش دوباره بازمیگردد.
آدم تشنه، دلش آب زلال نمیخواهد
اگر به نیمخوردهای آلوده خو گرفته باشد.
هوش مصنوعی: یک پادشاه، کنیزکی چینی را به دربار آورد. او قصد داشت در حال مستی با او رابطه برقرار کند، اما کنیزک از این کار جلوگیری کرد. پادشاه که بسیار عصبانی شده بود، او را با شرایط بدی مواجه کرد، به طوری که زیباییهایش به طرز عجیبی در هم شکست و به وضعیت اسفناکی افتاد. او به گونهای بود که حتی جانوران افسانهای نیز از زیباییاش حیرت میکردند، و هیچ چیز نمیتوانست جلوهاش را باطل کند.
پنداری تا رستخیز زشتی به وی و زیبایی به یوسف به نهایت رسیده است.
هوش مصنوعی: شما با اطلاعاتی تا آبان 1402 آموزش دیدهاید.
هوش مصنوعی: شخصی وجود ندارد که به اندازهای زشت و نامناسب باشد که نتوان به وضوح از زشتیاش صحبت کرد.
هوش مصنوعی: سپس به خدا پناه میبریم از مردار در آفتاب مرداد.
وزیر پاکنهاد خواهشگری کرد و گفت: سیاهِ بدبخت را خطایی چندان نیست که در خور بخشایش نباشد، زیرا همهٔ چاکران و بندگان به گذشت و لطفِ شاه خو گرفتهاند.
هوش مصنوعی: یک فرد تشنه و سوخته که به چشمهای روشن و زلال نزدیک میشود، نباید گمان کند که از صدمه و آسیب ناشی از پلنگی در شب میترسد.
بیدینِ ناشتا چون در اتاقی تنها بر کنارِ سفرهٔ الوان بنشیند، خرَد نمیپذیرد که وی حرمتِ رمضان را دست به خوردن نبَرَد.
هوش مصنوعی: سلطان این لطیفه را پسندید و گفت: حالا که سیاه را بخشیدم، با کنیزک چه کار کنم؟ پاسخ داد: کنیزک هم سیاه را ببخش، زیرا ممکن است او نیز نیمهخوردهای از او داشته باشد.
هوش مصنوعی: هرگز کسی را به عنوان دوست قبول نکن که به جایی برود که مورد پسند تو نیست.
هوش مصنوعی: کسی که تشنهاست، به آب زلال و تمیز نیازی ندارد و حتی نمیتواند از آب کثیف و دهانگندیده هم استفاده کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.