گنجور

 
سعدی

آسوده خاطرم که تو در خاطر منی

گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی

ای چشم عقل، خیره در اوصاف روی تو

چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی

شهری به تیغ غمزهٔ خونخوار و لعلِ لب

مجروح می‌کنی و نمک می‌پراکنی

ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم

باری نگه کن ای که خداوند خرمنی

گیرم که بَر کَنی دل سنگین ز مهر من

مهر از دلم چگونه توانی که بَر کَنی؟

حکم آن توست اگر بکُشی بی‌گنه و لیک

عهد وفای دوست نشاید که بشکنی

این عشق را زوال نباشد به حکم آنْک

ما پاکْ‌دیده‌ایم و تو پاکیزه دامنی

از من گمان مَبَر که بیاید خلاف دوست

ور مُتّفق شوند جهانی به دشمنی

خواهی که دل به کس ندهی، دیده‌ها بدوز

پیکان چرخ را سپری باشد آهنی

با مُدّعی بگوی که ما خود شکسته‌ایم

محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی

سعدی چو سَروَری نتوان کرد لازم است

با سختْ بازوان، به ضرورتْ فروتنی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۶۰۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۶۰۲ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فرخی سیستانی

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی

درشرط ما نبود که با من تو این کنی

دل پیش من نهادی و بفریفتی مرا

آگه نبوده‌ام که همی دانه افکنی

پنداشتم همی که دل از دوستی دهی

[...]

سنایی

ای اصل تو ز خاک سیاه و تن از منی

در سر منی مکن که به ترکیب چون منی

آنکو ز خاک باشد آخر رود به خاک

او را کجا رسد سخن مایی و منی

از آهن مذهب معمور کرده باش

[...]

نصرالله منشی

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی

در شرط تو نبود که با من تواین کنی

جمال‌الدین عبدالرزاق

از مرگ تو نشست بهر گوشه ماتمی

وزسوگ تو بخاست زهر کلبه شیونی

زین سهمگین مصیبت وزین سهمناک مرگ

آتش فتاد دردل هر سنگ و آهنی

مولانا

ای آسمان که بر سر ما چرخ می‌زنی

در عشق آفتاب تو همخرقه منی

والله که عاشقی و بگویم نشان عشق

بیرون و اندرون همه سرسبز و روشنی

از بحر تر نگردی و ز خاک فارغی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه