گنجور

 
سعدی

چشم تو طلسم جاودانست

یا فتنهٔ آخرالزمانست

تا چشم بدی به زیر بنهد

دیگر به کرشمه در نهانست

ما را به کرشمه صید کردست

چشمت که چو چشم آهوانست

با لشکر غمزهٔ تو در شهر

( ... ) الامانست

پیکان خدنگ غمزهٔ تو

شک نیست که زهر بی‌کمانست

از لعل لب شکرفشانت

یک بوسه به صد هزار جانست

ارزان شده است بوسهٔ تو

ارزان چه بود که رایگانست

هستم همه ساله دست بر سر

چون پای فراق در میانست

گویند صبور باش سعدی

این کار به گفت دیگرانست