دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست
هر که ما را این نصیحت میکند بیحاصلست
یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلست
بامدادان روی او دیدن صباح مقبلست
آن که در چاه زنخدانش دل بیچارگان
چون ملک محبوس در زندان چاه بابلست
پیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمی
باز میگویم که هر دعوی که کردم باطلست
زهر نزدیک خردمندان اگر چه قاتلست
چون ز دست دوست میگیری، شفای عاجلست
من قدم بیرون نمییارم نهاد از کوی دوست
دوستان معذور داریدم که پایم در گِلست
باش تا دیوانه گویندم همه فرزانگان
تَرک جان نتوان گرفتن تا تو گویی عاقلست
آن که میگوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همی بیند ز معنی غافلست
ساربان! آهسته ران کآرام جان در محملست
چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلست
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جانِ شیرین منزلست
سعدی! آسانست با هر کس گرفتن دوستی
لیک چون پیوند شد خو باز کردن مشکلست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف مشکلات و زیباییهای عشق و دوستی میپردازد. شاعر میگوید که دیدار محبوبان سخت است و نصیحتهایی که در این زمینه داده میشود بیفایده است. او اشاره میکند که زیبایی یار حتی با وجود هزاران ترس، عشق و شوق دیدار او را در دل دارد. شاعر همچنین به درد و رنج ناشی از دوری و خواستههای عاشقانه خود اعتراف میکند و میگوید که هر ادعایی درباره پرهیزگاریاش بیمعنی بوده است.
سپس به سودمندی محبت واقعی اشاره میکند که میتواند حتی زهر را به شفای درد بدل کند. او به عدم توانایی خود در ترک دوست اشاره دارد و میگوید که در این مسأله نیاز به درک و عذرخواهی دوستانش دارد، زیرا در عشق گرفتار است.
شاعر میگوید که حتی اگر فاصلهای میان او و معشوق باشد، محبتش همچنان در دل اوست. در نهایت، او به دشواریهای ایجاد دوستی و جدایی اشاره کرده و بیان میکند که ایجاد پیوندی عمیق با دیگران همیشه آسان نیست، اما حفظ آن بسیار چالشبرانگیز است.
دیدار: صورت / خوبان: جمعِ خوب، زیبارویان/ بی حاصل: بی فایده، بی نتیجه. / جناس اشتقاق: دیده، دیدار. / معنی: چشم از چهره زیبارویان برداشتن دشوار است و هر کس به ما پند می دهد که چشم از زیبارویان برداریم، کارش بی فایده است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
بامدادان: وقت بامداد، به هنگام صبح / صباح: صبح، بامداد/ مقبل: اسم فاعل از اقبال، خوش اقبال و سعادتمند، نیک. / معنی: اگر از یار زیبا هزاران دلتنگی و غم و اندوه در دلت باشد، وقتی در بامداد روی او را ببینی، آن صبح برای تو سعادتمندانه است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
زنخدان: چانه / مصراع دوم اشاره است به "داستان هاروت و ماروت که نام دو فرشته است و به جهت سرزنش آدمیان به گناه، در بابل عذاب می شوند. بنا بر اغلب روایات اسلامی، پس از آفرینش آدم، فرشتگان سبب تقرّب و بزهکاری آدمی را از حق تعالی را جویا شدند، خطاب رسید که سبب بزهکاری آدمی شهوت است و علّت عصمت شما عدم شهوت و به همین جهت ایشان را پاداش بیش دهیم. فرشتگان نیز مدّعی منزلت آدمی شدند و از میان خویش سه تن به نامهای عزا، عزایا و عزازیل را برگزیدند تا بر صورت آدمیان به زمین آیند. خداوند ایشان را از چند چیز نهی فرمود: شرک، قتل نفس، زنا و باده نوشی. عزازیل پوزش خواست و دو تای دیگر که هاروت و ماروت لقب یافتند، به وظیفه خویش مشغول شدند و میان مردم حکم می کردند، تا اینکه زنی را با شوی خصومت افتاد. نام این زن به تازی زهره و به پارسی بیدخت و به عبری آناهید بود. (تفسیر قرآن پاک، به اهتمام علی رواقی، ۵۸). حکم به پیش ایشان آوردند. هر کدام جدا جدا بر او دل باختند و با وی قرار گذاشتند که میان او و شویش حکم کنند و هر دو به یک وعده گاه آمدند. در آن ساعت که آن دو پیش زن بنشستند، ایزدتعالی فرمان داد تا درهای آسمان گشاده شد و فرشتگان آسمان فرو نگریستند و برگزیدگان خود را مشغول باده نوشی و زنا دیدند. از آن روز باز فرشتگان شفیع مومنان گشتند. این زن دعایی برخواند و به قدرت اسم اعظم که از ایشان آموخته بود، بر آسمان شد. ایزدتعالی او را مسخ گردانید و او به ستاره زهره یا رب النوع عشق، جمال، عیش، عشرت، شادی و طرب مبدّل گشت (لغت نامه). هاروت و ماروت پس از گناه، در بابل ماندند و به مردم سحر و جادو آموختند. راجع به عذاب آنها برخی معتقدند که این دو را در چاهی واژگون آویخته اند تا روز قیامت؛ زیرا خود آنان عذاب دنیا را برگزیدند و از شکنجه آخرت بترسیدند. قزوینی در آثار البلاد (ص ۳۰۵) نقل کرده که شخصی به نام مجاهد در سرزمین بابل آن دو را به شکل دو کوه عظیم سربه زیرآورده دیده است. اصل این قصّه بابلی است و در متن سومری و آکدی آن نیز آمده است." (اعلام قرآن، ۶۳۲) (فرهنگ اساطیر) / استعاره مصرّحه: چاه (گودی چانه) / تلمیح: اشاره به داستان هاروت و ماروت / تشبیه: چاه بابل به زندان (اضافه تشبیهی) / تشبیه مرکّب: افتادن دل بیچارگان در چاه زنخدان او مثل زندانی شدن آن دو فرشته در چاه بابل است. / معنی: آن محبوب کسی است که دل عاشقان درمانده در چاه زنخدانش چنان اسیر گشته که هاروت و ماروت در چاه بابل محبوس ماندهاند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
دعوی: ممال دعوا، ادّعا، لاف و گزاف. / معنی: قبل از عاشق شدن، من ادّعای تقوا و پاکی داشتم؛ اما اینک می گویم که تمام ادعاهای پیشینم باطل است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
دوست: معشوق / عاجل: سریع و زود. / جناس زاید: دست، دوست. / معنی: زهر اگرچه به اعتقاد خردمندان کشنده است؛ اما اگر آن را از دست یار بگیری، درمانی سریع است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
یارستن: توانستن. / کنایه: پای در گل بودن (سرگشته و گرفتار بودن). / معنی: من نمی توانم از کوی دوست قدم بیرون گذارم. ای یاران، عذر مرا بپذیرید؛ زیرا پایم در گِل کوی دوست فرورفته و حیران و گرفتار گشته ام و به همین دلیل قادر به ترک آنجا نیستم . - منبع: شرح غزلهای سعدی
تضاد: دیوانه، فرزانگان و عاقل / استعاره مصرّحه: جان (معشوق) / معنی: بگذار همه خردمندان مرا دیوانه تلقّی کنند؛ زیرا نمی توانم برای اینکه مرا عاقل بدانند از عشق جانان دست بردارم. عاشق بودن و دیوانه قلمداد شدن بهتر است از ترک عشق و عاقل تصوّر شدن. - منبع: شرح غزلهای سعدی
نظر: نگاه / خوبان: جمعِ خوب، زیبارویان / صورت: ظاهر / معنی: باطن و حقیقت. / تضاد: صورت، معنی. / معنی: کسی که ادّعا می کند نگریستن به چهره زیبارویان اشتباه و نادرست است؛ ظاهر را دیده و از باطن و حقیقت معنای زیبایی آگاهی ندارد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
ساربان --> ۵۹/۵ / محمل: کجاوه، هودج. / کنایه: بار بر دل بودن (رنج و ناراحتی و اندوه داشتن) / تناسب: ساربان، محمل، چارپا، بار. / جناس زاید: بار، بر / جناس لاحق: چار، بار / کنایه: آرام جان (معشوق). / معنی: ای ساربان، کاروان را به آرامی به حرکت در آور؛ زیرا یار آرام بخش جان ما در کجاوه بر پشت چهارپایانی است که از لطافت بار خویش بی خبرند؛ اما بار سنگین عشق او بر دوش دل ما نهاده شده و تحمّل آن برای ما آسان نیست. - منبع: شرح غزلهای سعدی
منزل: مرحله و قسمت --> ۷۲/۸ . / معنی: اگر میان ما و دوست به اندازه صد مرحله جدایی وجود داشته باشد، باز هم جایگاه او در میان جان شیرین ماست. - منبع: شرح غزلهای سعدی
لیک: حرف ربط در معنی استدراک است، امّا، ولی / خو باز کردن: ترک عادت کردن. / تضاد: آسان و مشکل، پیوند و بازکردن. / معنی: ای سعدی، دوست شدن با هر کس آسان است؛ اما هنگامی که پیمان دوستی بسته شد، ترک موانست و دست از دوست شستن دشوار است. / منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست
کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست
بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین
چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست
زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان
[...]
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست
عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
آنک باشد بر زبانها لا احب الافلین
باقیات الصالحات است آنک در دل حاصلست
دل مثال آسمان آمد زبان همچون زمین
[...]
صورت او را ز معنی آشنایی با دلست
ورنه صورتها بسی دانم که از آب و گلست
صورت بت کافری باشد پرستیدن ولی
بت پرست ار معنی بت بازیابد واصلست
هر که او را دیدهای باشد، شناسد صورتی
[...]
هر که مجنون نیست از احوال لیلی غافلست
وانک مجنون را بچشم عقل بیند عاقلست
قرب صوری در طریق عشق بعد معنویست
عاشق ار معشوق را بی وصل بیند واصلست
اهل معنی را از او صورت نمی بندد فراق
[...]
صفحهٔ دل بیخط زخم تو فرد باطلست
آبرو آیینهٔ ما را ز جوهر حاصلست
گر همه حرف حق است آندمکهگفتی باطلست
هرچه بیرون آمد از لب، خارج آهنگ دلست
نیست از دست تو بیرون اختیار صید ما
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.