پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا
گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس
من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا
روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید
پوشیده چند داریم این درد بیدوا را؟
تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران؟
مُردم ز جورت آخر، مَردم نه سنگ خارا
آخر مرا ببینی در پای خویش مرده
کاول ندیده بودم پایان این بلا را
باد صبا ندارد پیش تو راه، ورنه
با ناله های خونین بفرستمی صبا را
چون اوحدی بنالد، گویی که: صبر میکن
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد جدایی است. شاعر به معشوق خود میگوید که تمام وجودش برای عشق اوست و اگر او صبر داشته باشد، نمیتواند بیش از این طاقت بیاورد. هرچند که شاعر با دوستان دیگری هم دارد، اما تنها عشق او برایش مهم است. او از درد جدایی میگوید و اینکه نمیداند این درد به کجا خواهد انجامید. شاعر احساس میکند که در نهایت به مرگ خواهد رسید و نمیتواند تحمل کند. او در آخر به شدت احساس دلتنگی میکند و از نامیدی در انتظار دیدن معشوقش سخن میگوید.
هوش مصنوعی: استاد ما در مسیر ریاضت، عشق تو را پرورش داد. ای دوست، اگر تو صبر و تحمل داشته باشی، دیگر برای ما طاقت و توانی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: اگرچه تو هم مانند من رازهایی داری، ولی من هیچ دوستی جز تو ندارم، چه در خفا و چه در آشکار.
هوش مصنوعی: روزی داستان ما ناگهان به زبان خواهد آمد، در حالی که چندان پوشیده و پنهان داریم این درد بیدرمان را؟
هوش مصنوعی: چه زمانی باید این دل را همچنان در زخم جدایی نگهدارم؟ من از درد عشق تو جان سپردم، من مرد نیستم بلکه از سختی سنگ هم فراتر هستم.
هوش مصنوعی: سرانجام مرا در پای خود میبینی که مردهام. هرگز پایان این درد و رنج را ندیده بودم.
هوش مصنوعی: باد صبا نمیتواند به تو نزدیک بشود، وگرنه با نالههای دلخراش، آن را برای تو میفرستم.
هوش مصنوعی: وقتی اوحدی ناله میکند، به نظر میرسد که میگوید: ای دوست، من در انتظار ماندهام و صبرم دیگر به پایان رسیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
همین شعر » بیت ۱
پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا
گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
با آن که میرسانی، آن بادهٔ بقا را
بی تو نمیگوارد، این جام باده ما را
مطرب قدح رها کن، زین گونه نالهها کن
جانا یکی بها کن، آن جنس بیبها را
آن عشق سلسلت را، وان آفت دلت را
[...]
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
[...]
با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را
گفتن ادب نباشد پیمانشکن نگارا
هستند پادشاهان پیش درت گدایان
بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را
از چشم من نهانی ای آب زندگانی
[...]
دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا
تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا
زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد
شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را
گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید
[...]
آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا
یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را
غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی
تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را
جولان کند سمندش چون سم او ببوسم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.