گنجور

 
سعدی

ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش

با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش

دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد

با نفس خود کند به مراد و هوای خویش

از دست دیگران چه شکایت کند کسی

سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش

دزد از جفای شحنه چه فریاد می‌کند

گو گردنت نمی‌زند الا جفای خویش

خونت برای قالی سلطان بریختند

ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش

گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق

بهتر ز دیده‌ای که نبیند خطای خویش

چاه است و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب

تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش

چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود

بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش

با دیگران بگوی که ظالم به چه فتاد

تا چاه دیگران نکنند از برای خویش

گر گوش دل به گفتهٔ سعدی کند کسی

اول رضای حق طلبد پس رضای خویش

 
 
 
غزل ۳۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۸ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ادیب صابر

بی دوست مانده ام چو تو را دوست خوانده ام

کز دوست دوستانه ندیدم جزای خویش

گر عاشقی خطاست به نزدیک عاقلان

آن عاشقم که خوش بودم با بلای خویش

ماهی و دل هوای تو را کرده است خوش

[...]

خاقانی

خاقانیا به سائل اگر یک درم دهی

خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش

پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه

نام کرم به دادهٔ روی و ریای خویش

بر دادهٔ تو نام کرم کی بود سزا

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

هر کو کند تصّور رنج و بلای خویش

باشد بجای خود که نباشد بجای خویش

هر کام دل که چرخ کسی را دهد بطبع

عاقل نخواندش بجز از خونبهای خویش

دانا درین مقام گرش دسترس بود

[...]

امیرخسرو دهلوی

هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش

بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش

هم جان درون این دل و هم دوست، وه که من

خونابها خورم ز دل بی وفای خویش

فرداست ار به بنده جدایی، دلا، بیا

[...]

اوحدی

گر بنگری در آینه روزی صفای خویش

ای بس که بی‌خبر بدوی در قفای خویش

ما را زبان ز وصف و ثنای تو کند شد

دم در کشیم، تا تو بگویی ثنای خویش

منگر در آب و آینه زنهار! بعد ازین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه