بخش ۱ - سر آغاز: شه حسامالدین که نور انجمست
بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک: تو خلیل وقتی ای خورشیدهش
بخش ۳ - در سبب ورود این حدیث مصطفی صلوات الله علیه که الکافر یأکل فی سبعة امعاء و المؤمن یأکل فی معا واحد: کافران مهمان پیغامبر شدند
بخش ۴ - در حجره گشادن مصطفی علیهالسلام بر مهمان و خود را پنهان کردن تا او خیال گشاینده را نبیند و خجل شود و گستاخ بیرون رود: مصطفی صبح آمد و در را گشاد
بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانه مصطفی علیهالسلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود میشست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحه او بر خود و بر سعادت خود: کافرک را هیکلی بد یادگار
بخش ۶ - نواختن مصطفی علیهالسلام آن عرب مهمان را و تسکین دادن او را از اضطراب و گریه و نوحه کی بر خود میکرد در خجالت و ندامت و آتش نومیدی: این سخن پایان ندارد آن عرب
بخش ۷ - بیان آنک نماز و روزه و همه چیزهای برونی گواهیهاست بر نور اندرونی: این نماز و روزه و حج و جهاد
بخش ۸ - پاک کردن آب همه پلیدیها را و باز پاک کردن خدای تعالی آب را از پلیدی لاجرم قدوس آمد حق تعالی: آب چون پیگار کرد و شد نجس
بخش ۹ - استعانت آب از حق جل جلاله بعد از تیره شدن: ناله از باطن برآرد کای خدا
بخش ۱۰ - گواهی فعل و قول بیرونی بر ضمیر و نور اندرونی: فعل و قول آمد گواهان ضمیر
بخش ۱۲ - عرضه کردن مصطفی علیهالسلام شهادت را بر مهمان خویش: این سخن پایان ندارد مصطفی
بخش ۱۳ - بیان آنک نور که غذای جانست غذای جسم اولیا میشود تا او هم یار میشود روح را کی اسلم شیطانی علی یدی: گرچه آن مطعوم جانست و نظر
بخش ۱۴ - انکار اهل تن غذای روح را و لرزیدن ایشان بر غذای خسیس: قسم او خاکست گر دی گر بهار
بخش ۱۵ - مناجات: ای خدای بینظیر ایثار کن
بخش ۱۷ - تمثیل روشهای مختلف و همتهای گوناگون به اختلاف تحری متحریان در وقت نماز قبله را در وقت تاریکی و تحری غواصان در قعر بحر: همچو قومی که تحری میکنند
بخش ۱۸ - تفسیر یا حسرة علی العباد: او همی گوید که از اشکال تو
بخش ۱۹ - سبب آنک فرجی را نام فرجی نهادند از اول: صوفیی بدرید جبه در حرج
بخش ۲۰ - صفت طاوس و طبع او و سبب کشتن ابراهیم علیهالسلام او را: آمدیم اکنون به طاوس دورنگ
بخش ۲۲ - تفاوت عقول در اصل فطرت خلاف معتزله کی ایشان گویند در اصل عقول جزوی برابرند این افزونی و تفاوت از تعلم است و ریاضت و تجربه: این تفاوت عقلها را نیک دان
بخش ۲۳ - حکایت آن اعرابی کی سگ او از گرسنگی میمرد و انبان او پر نان و بر سگ نوحه میکرد و شعر میگفت و میگریست و سر و رو میزد و دریغش میآمد لقمهای از انبان به سگ دادن: آن سگی میمرد و گریان آن عرب
بخش ۲۴ - در بیان آنک هیچ چشم بدی آدمی را چنان مهلک نیست کی چشم پسند خویشتن مگر کی چشم او مبدل شده باشد به نور حق که بی یسمع و بی یبصر و خویشتن او بیخویشتن شده: پر طاوست مبین و پای بین
بخش ۲۵ - تفسیر و إن یکاد الذین کفروا لیزلقونک بأبصارهم الایه: یا رسولالله در آن نادی کسان
بخش ۲۶ - قصه آن حکیم کی دید طاوسی را کی پر زیبای خود را میکند به منقار و میانداخت و تن خود را کل و زشت میکرد از تعجب پرسید کی دریغت نمیآید گفت میآید اما پیش من جان از پر عزیزتر است و این پر عدوی جان منست: پر خود میکند طاوسی به دشت
بخش ۲۷ - در بیان آنک صفا و سادگی نفس مطمنه از فکرتها مشوش شود چنانک بر روی آینه چیزی نویسی یا نقش کنی اگر چه پاک کنی داغی بماند و نقصانی: روی نفس مطمئنه در جسد
بخش ۲۸ - در بیان قول رسول علیهالسلام لا رهبانیة فیالاسلام: بر مکن پر را و دل بر کن ازو
بخش ۲۹ - در بیان آنک ثواب عمل عاشق از حق هم حق است: عاشقان را شادمانی و غم اوست
بخش ۳۰ - در تفسیر قول رسول علیهالسلام ما مات من مات الا و تمنی ان یموت قبل ما مات ان کان برا لیکون الی وصول البر اعجل و ان کان فاجرا لیقل فجوره: زین بفرمودست آن آگه رسول
بخش ۳۱ - در بیان آنک عقل و روح در آب و گل محبوساند همچون هاروت و ماروت در چاه بابل: همچو هاروت و چو ماروت آن دو پاک
بخش ۳۲ - جواب گفتن طاوس آن سایل را: چون ز گریه فارغ آمد گفت رو
بخش ۳۳ - بیان آنک هنرها و زیرکیها و مال دنیا همچون پرهای طاوس عدو جانست: پس هنر آمد هلاکت خام را
بخش ۳۴ - در صفت آن بیخودان کی از شر خود و هنر خود آمن شدهاند کی فانیاند در بقای حق همچون ستارگان کی فانیاند روز در آفتاب و فانی را خوف آفت و خطر نباشد: چون فناش از فقر پیرایه شود
بخش ۳۶ - صفت کشتن خلیل علیهالسلام زاغ را کی آن اشارت به قمع کدام صفت بود از صفات مذمومه مهلکه در مرید: این سخن را نیست پایان و فراغ
بخش ۳۷ - مناجات: ای مبدل کرده خاکی را به زر
بخش ۳۸ - قال النبی علیهالسلام ارحموا ثلاثا عزیز قوم ذل و غنی قوم افتقر و عالما یلعب به الجهال: گفت پیغمبر که رحم آرید بر
بخش ۴۰ - حکایت محمد خوارزمشاه کی شهر سبزوار کی همه رافضی باشند به جنگ بگرفت اما جان خواستند گفت آنگه امان دهم کی ازین شهر پیش من به هدیه ابوبکر نامی بیارید: شد محمد الپ الغ خوارزمشاه
بخش ۴۱ - بقیه قصه آهو و آخر خران: روزها آن آهوی خوشناف نر
بخش ۴۲ - تفسیر انی اری سبع بقرات سمان یاکلهن سبع عجاف آن گاوان لاغر را خدا به صفت شیران گرسنه آفریده بود تا آن هفت گاو فربه را به اشتها میخوردند اگر چه آن خیالات صور گاوان در آینه خواب نمودند تو معنی بگیر: آن عزیز مصر میدیدی به خواب
بخش ۴۳ - بیان آنک کشتن خلیل علیهالسلام خروس را اشارت به قمع و قهر کدام صفت بود از صفات مذمومات مهلکان در باطن مرید: شهوتی است او و بس شهوتپرست
بخش ۴۴ - تفسیر خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین و تفسیر و من نعمره ننکسه فی الخلق: آدم حسن و ملک ساجد شده
بخش ۴۵ - تفسیر أسفل سافلین إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم أجر غیر ممنون: لیک گر باشد طبیبش نور حق
بخش ۴۶ - مثال عالم هست نیستنما و عالم نیست هستنما: نیست را بنمود هست و محتشم
بخش ۴۷ - در تفسیر قول مصطفی علیهالسلام لا بد من قرین یدفن معک و هو حی و تدفن معه و انت میت ان کان کریما اکرمک و ان کان لیما اسلمک و ذلک القرین عملک فاصلحه ما استطعت صدق رسولالله: پس پیمبر گفت بهر این طریق
بخش ۴۸ - تفسیر و هو معکم: یک سپد پر نان ترا بر فرق سر
بخش ۴۹ - در تفسیر قول مصطفی علیهالسلام من جعل الهموم هما واحدا کفاه الله سائر همومه و من تفرقت به الهموم لا یبالی الله فی ای واد اهلکه: هوش را توزیع کردی بر جهات
بخش ۵۰ - در معنی این بیت «گر راه روی راه برت بگشایند ور نیست شوی بهستیت بگرایند»: گر زلیخا بست درها هر طرف
بخش ۵۱ - قصه آن شخص کی دعوی پیغامبری میکرد گفتندش چه خوردهای کی گیج شدهای و یاوه میگویی گفت اگر چیزی یافتمی کی خوردمی نه گیج شدمی و نه یاوه گفتمی کی هر سخن نیک کی با غیر اهلش گویند یاوه گفته باشند اگر چه در آن یاوه گفتن مامورند: آن یکی میگفت من پیغامبرم
بخش ۵۲ - سبب عداوت عام و بیگانه زیستن ایشان به اولیاء خدا کی بحقشان میخوانند و با آب حیات ابدی: بلک از چفسیدگی در خان و مان
بخش ۵۳ - در بیان آنک مرد بدکار چون متمکن شود در بدکاری و اثر دولت نیکوکاران ببیند شیطان شود و مانع خیر گردد از حسد همچون شیطان کی خرمن سوخته همه را خرمن سوخته خواهد أرأیت الذي ینهی عبدا إذا صلی: وافیان را چون ببینی کرده سود
بخش ۵۴ - مناجات: ای دهنده قوت و تمکین و ثبات
بخش ۵۵ - پرسیدن آن پادشاه از آن مدعی نبوت کی آنک رسول راستین باشد و ثابت شود با او چه باشد کی کسی را بخشد یا به صحبت و خدمت او چه بخشش یابند غیر نصیحت به زبان کی میگوید: شاه پرسیدش که باری وحی چیست
بخش ۶۳ - بیان آنک عطای حق و قدرت موقوف قابلیت نیست همچون داد خلقان کی آن را قابلیت باید زیرا عطا قدیم است و قابلیت حادث عطا صفت حق است و قابلیت صفت مخلوق و قدیم موقوف حادث نباشد و اگر نه حدوث محال باشد: چاره آن دل عطای مبدلیست
بخش ۶۴ - در ابتدای خلقت جسم آدم علیهالسلام کی جبرئیل علیهالسلام را اشارت کرد کی برو از زمین مشتی خاک برگیر و به روایتی از هر نواحی مشت مشت بر گیر: چونک صانع خواست ایجاد بشر
بخش ۶۵ - فرستادن میکائیل را علیهالسلام به قبض حفنهای خاک از زمین جهت ترکیب ترتیب جسم مبارک ابوالبشر خلیفة الحق مسجود الملک و معلمهم آدم علیهالسلام: گفت میکائیل را تو رو به زیر
بخش ۶۶ - قصه قوم یونس علیهالسلام بیان و برهان آنست کی تضرع و زاری دافع بلای آسمانیست و حق تعالی فاعل مختارست پس تضرع و تعظیم پیش او مفید باشد و فلاسفه گویند فاعل به طبع است و بعلت نه مختار پس تضرع طبع را نگرداند: قوم یونس را چو پیدا شد بلا
بخش ۶۷ - فرستادن اسرافیل را علیهالسلام به خاک کی حفنهای بر گیر از خاک بهر ترکیب جسم آدم علیهالسلام: گفت اسرافیل را یزدان ما
بخش ۶۸ - فرستادن عزرائیل ملک العزم و الحزم را علیهالسلام ببر گرفتن حفنهای خاک تا شود جسم آدم چالاک عیلهالسلام و الصلوة: گفت یزدان زود عزرائیل را
بخش ۷۰ - جواب آمدن کی آنک نظر او بر اسباب و مرض و زخم تیغ نیاید بر کار تو عزرائیل هم نیاید کی تو هم سببی اگر چه مخفیتری از آن سببها و بود کی بر آن رنجور مخفی نباشد کی و هو اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون: گفت یزدان آنک باشد اصل دان
بخش ۷۱ - در بیان وخامت چرب و شیرین دنیا و مانع شدن او از طعام الله چنانک فرمود الجوع طعام الله یحیی به ابدان الصدیقین ای فی الجوع طعام الله و قوله ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی و قوله یرزقون فرحین: وا رهی زین روزی ریزه کثیف
بخش ۷۲ - جواب آن مغفل کی گفته است کی خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی وخوش بودی ملک دنیا اگر زوالش نبودی و علی هذه الوتیرة من الفشارات: آن یکی میگفت خوش بودی جهان
بخش ۷۳ - فیما یرجی من رحمة الله تعالی معطی النعم قبل استحقاقها و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و رب بعد یورث قربا و رب معصیة میمونة و رب سعادة تاتی من حیث یرجی النقم لیعلم ان الله یبدل سیاتهم حسنات: در حدیث آمد که روز رستخیز
بخش ۷۴ - قصه ایاز و حجره داشتن او جهت چارق و پوستین و گمان آمدن خواجه تاشانش را کی او را در آن حجره دفینه است به سبب محکمی در و گرانی قفل: آن ایاز از زیرکی انگیخته
بخش ۷۵ - بیان آنک آنچ بیان کرده میشود صورت قصه است وانگه آن صورتیست کی در خورد این صورت گیرانست و درخورد آینه تصویر ایشان و از قدوسیتی کی حقیقت این قصه راست نطق را ازین تنزیل شرم میآید و از خجالت سر و ریش و قلم گم میکند و العاقل یکفیه الاشاره: زانک پیلم دید هندستان به خواب
بخش ۷۶ - حکمت نظر کردن در چارق و پوستین کی فلینظر الانسان مم خلق: بازگردان قصه عشق ایاز
بخش ۷۷ - خلق الجان من مارج من نار و قوله تعالی فی حق ابلیس انه کان من الجن ففسق: شعله میزد آتش جان سفیه
بخش ۷۸ - در معنی این کی ارنا الاشیاء کما هی و معنی این کی لو کشف الغطاء ما از ددت یقینا و قوله در هر که تو از دیده بد مینگری از چنبره وجود خود مینگری پایه کژ کژ افکند سایه: ای خروسان از وی آموزید بانگ
بخش ۷۹ - بیان اتحاد عاشق و معشوق از روی حقیقت اگر چه متضادند از روی آنک نیاز ضد بینیازیست چنان که آینه بیصورتست و ساده است و بیصورتی ضد صورتست ولکن میان ایشان اتحادیست در حقیقت کی شرح آن درازست و العاقل یکفیه الاشاره: جسم مجنون را ز رنج و دوریی
بخش ۸۲ - بازگشتن نمامان از حجره ایاز به سوی شاه توبره تهی و خجل همچون بدگمانان در حق انبیا علیهمالسلام بر وقت ظهور برائت و پاکی ایشان کی یوم تبیض وجوه و تسود وجوه و قوله تری الذین کذبوا علی الله وجوههم مسودة: شاه قاصد گفت هین احوال چیست
بخش ۸۳ - حواله کردن پادشاه قبول و توبه نمامان و حجره گشایان و سزا دادن ایشان با ایاز کی یعنی این جنایت بر عرض او رفته است: این جنایت بر تن و عرض ویست
بخش ۸۵ - تعجیل فرمودن پادشاه ایاز را کی زود این حکم را به فیصل رسان و منتظر مدار و «ایام بیننا» مگو کی «الانتظار موت الاحمر»، و جواب گفتن ایاز شاه را: گفت ای شه جملگی فرمان تراست
بخش ۸۶ - حکایت در تقریر این سخن کی چندین گاه گفت ذکر را آزمودیم مدتی صبر و خاموشی را بیازماییم: چند پختی تلخ و تیز و شورگز
بخش ۸۹ - در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست او از حق همچو درخواست حقست از خویشتن کی کنت له سمعا و بصرا و لسانا و یدا و قوله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و آیات و اخبار و آثار درین بسیارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبه نصوح آورد: آن دعا از هفت گردون در گذشت
بخش ۹۰ - نوبت جستن رسیدن به نصوح و آواز آمدن که همه را جستیم نصوح را بجویید و بیهوش شدن نصوح از آن هیبت و گشاده شدن کار بعد از نهایت بستگی کماکان یقول رسول الله صلی الله علیه و سلم اذا اصابه مرض او هم اشتدی ازمة تنفرجی: جمله را جستیم پیش آی ای نصوح
بخش ۹۱ - یافته شدن گوهر و حلالی خواستن حاجبکان و کنیزکان شاهزاده از نصوح: بعد از آن خوفی هلاک جان بده
بخش ۹۲ - باز خواندن شهزاده نصوح را از بهر دلاکی بعد از استحکام توبه و قبول توبه و بهانه کردن او و دفع گفتن: بعد از آن آمد کسی کز مرحمت
بخش ۹۳ - حکایت در بیان آنک کسی توبه کند و پشیمان شود و باز آن پشیمانیها را فراموش کند و آزموده را باز آزماید در خسارت ابد افتد چون توبه او را ثباتی و قوتی و حلاوتی و قبولی مدد نرسد چون درخت بیبیخ هر روز زردتر و خشکتر نعوذ بالله: گازری بود و مر او را یک خری
بخش ۹۴ - تشبیه کردن قطب کی عارف واصلست در اجری دادن خلق از قوت مغفرت و رحمت بر مراتبی کی حقش الهام دهد و تمثیل به شیر که دد اجری خوار و باقی خوار ویند بر مراتب قرب ایشان بشیر نه قرب مکانی بلک قرب صفتی و تفاصیل این بسیارست والله الهادی: قطب شیر و صید کردن کار او
بخش ۹۶ - ناپسندیدن روباه گفتن خر را کی من راضیم به قسمت: گفت روبه جستن رزق حلال
بخش ۹۷ - جواب گفتن خر روباه را: گفت از ضعف توکل باشد آن
بخش ۹۸ - جواب گفتن روبه خر را: گفت روبه آن توکل نادرست
بخش ۹۹ - جواب گفتن خر روباه را: گفت این معکوس میگویی بدان
بخش ۱۰۱ - جواب دادن روبه خر را و تحریض کردن او خر را بر کسب: گفت روبه این حکایت را بهل
بخش ۱۰۲ - جواب گفتن خر روباه را کی توکل بهترین کسبهاست کی هر کسبی محتاجست به توکل کی ای خدا این کار مرا راست آر و دعا متضمن توکلست و توکل کسبی است کی به هیچ کسبی دیگر محتاج نیست الی آخره: گفت من به از توکل بر ربی
بخش ۱۰۳ - مثل آوردن اشتر در بیان آنک در مخبر دولتی فر و اثر آن چون نبینی جای متهم داشتن باشد کی او مقلدست در آن: آن یکی پرسید اشتر را که هی
بخش ۱۰۴ - فرق میان دعوت شیخ کامل واصل و میان سخن ناقصان فاضل فضل تحصیلی بر بسته: شیخ نورانی ز ره آگه کند
بخش ۱۰۶ - غالب شدن حیله روباه بر استعصام و تعفف خر و کشیدن روبه خر را سوی شیر به بیشه: روبه اندر حیله پای خود فشرد
بخش ۱۰۸ - بردن روبه خر را پیش شیر و جستن خر از شیر و عتاب کردن روباه با شیر کی هنوز خر دور بود تعجیل کردی و عذر گفتن شیر و لابه کردن روبه را شیر کی برو بار دگرش به فریب: چونک بر کوهش بسوی مرج برد
بخش ۱۰۹ - در بیان آنک نقض عهد و توبه موجب بلا بود بلک موجب مسخ است چنانک در حق اصحاب سبت و در حق اصحاب مایده عیسی و جعل منهم القردة و الخنازیر و اندرین امت مسخ دل باشد و به قیامت تن را صورت دل دهند نعوذ بالله: نقض میثاق و شکست توبهها
بخش ۱۱۰ - دوم بار آمدن روبه بر این خر گریخته تا باز بفریبدش: پس بیامد زود روبه سوی خر
بخش ۱۱۱ - جواب گفتن خر روباه را: گفت رو رو هین ز پیشم ای عدو
بخش ۱۱۲ - جواب گفتن روبه خر را: گفت روبه صاف ما را درد نیست
بخش ۱۱۳ - حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی قدس الله سره: زاهدی در غزنی از دانش مزی
بخش ۱۱۴ - آمدن شیخ بعد از چندین سال از بیابان به شهر غزنین و زنبیل گردانیدن به اشارت غیبی و تفرقه کردن آنچ جمع آید بر فقرا هر که را جان عز لبیکست نامه بر نامه پیک بر پیکست چنانک روزن خانه باز باشد آفتاب و ماهتاب و باران و نامه و غیره منقطع نباشد: رو به شهر آورد آن فرمانپذیر
بخش ۱۱۵ - در معنی لولاک لما خلقت الأفلاک: شد چنین شیخی گدای کو به کو
بخش ۱۱۶ - رفتن این شیخ در خانه امیری بهر کدیه روزی چهار بار به زنبیل به اشارت غیب و عتاب کردن امیر او را بدان وقاحت و عذر گفتن او امیر را: شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بخش ۱۱۷ - گریان شدن امیر از نصیحت شیخ و عکس صدق او و ایثار کردن مخزن بعد از آن گستاخی و استعصام شیخ و قبول ناکردن و گفتن کی من بیاشارت نیارم تصرفی کردن: این بگفت و گریه در شد های های
بخش ۱۱۹ - دانستن شیخ ضمیر سایل را بی گفتن و دانستن قدر وام وامداران بی گفتن کی نشان آن باشد کی اخرج به صفاتی الی خلقی: حاجت خود گر نگفتی آن فقیر
بخش ۱۲۰ - سبب دانستن ضمیرهای خلق: چون دل آن آب زینها خالیست
بخش ۱۲۱ - غالب شدن مکر روبه بر استعصام خر: خر بسی کوشید و او را دفع گفت
بخش ۱۲۲ - در بیان فضیلت احتما و جوع: جوع خود سلطان داروهاست هین
بخش ۱۲۳ - مثل: آن یکی میخورد نان فخفره
بخش ۱۲۴ - حکایت مریدی کی شیخ از حرص و ضمیر او واقف شد او را نصیحت کرد به زبان و در ضمن نصیحت قوت توکل بخشیدش به امر حق: شیخ میشد با مریدی بیدرنگ
بخش ۱۲۷ - حکایت آن راهب که روز با چراغ میگشت در میان بازار از سر حالتی کی او را بود: آن یکی با شمع برمیگشت روز
بخش ۱۲۸ - دعوت کردن مسلمان مغ را: مر مغی را گفت مردی کای فلان
بخش ۱۲۹ - مثل شیطان بر در رحمان: حاش لله ایش شاء الله کان
بخش ۱۳۲ - حکایت هم در بیان تقریر اختیار خلق و بیان آنک تقدیر و قضا سلب کننده اختیار نیست: گفت دزدی شحنه را کای پادشاه
بخش ۱۳۴ - معنی ما شاء الله کان یعنی خواست خواست او و رضا رضای او جویید از خشم دیگران و رد دیگران دلتنگ مباشید آن کان اگر چه لفظ ماضیست لیکن در فعل خدا ماضی و مستقبل نباشد کی لیس عند الله صباح و لا مساء: قول بنده ایش شاء الله کان
بخش ۱۳۵ - و همچنین قد جف القلم یعنی جف القلم و کتب لا یستوی الطاعة والمعصیة لا یستوی الامانة و السرقة جف القلم ان لا یستوی الشکر و الکفران جف القلم ان الله لا یضیع اجر المحسنین: همچنین تاویل قد جف القلم
بخش ۱۳۷ - باز جواب گفتن آن کافر جبری آن سنی را کی باسلامش دعوت میکرد و به ترک اعتقاد جبرش دعوت میکرد و دراز شدن مناظره از طرفین کی ماده اشکال و جواب را نبرد الا عشق حقیقی کی او را پروای آن نماند و ذلک فضل الله یتیه من یشاء: کافر جبری جواب آغاز کرد
بخش ۱۳۸ - پرسیدن پادشاه قاصدا ایاز را کی چندین غم و شادی با چارق و پوستین کی جمادست میگویی تا ایاز را در سخن آورد: ای ایاز این مهرها بر چارقی
بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازهایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را: ابلهان گفتند مجنون را ز جهل
بخش ۱۴۰ - حکایت جوحی کی چادر پوشید و در وعظ میان زنان نشست و حرکتی کرد زنی او را بشناخت کی مردست نعرهای زد: واعظی بد بس گزیده در بیان
بخش ۱۴۱ - فرمودن شاه به ایاز بار دگر کی شرح چارق و پوستین آشکارا بگو تا خواجه تاشانت از آن اشارت پند گیرد کی الدین النصیحة و موعظه یابند: سر چارق را بیان کن ای ایاز
بخش ۱۴۲ - حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان شو و جواب گفتن او ایشان را: بود گبری در زمان بایزید
بخش ۱۴۳ - حکایت آن مؤذن زشت آواز کی در کافرستان بانگ نماز داد و مرد کافری او را هدیه داد: یک مؤذن داشت بس آواز بد
بخش ۱۴۴ - حکایت آن زن کی گفت شوهر را کی گوشت را گربه خورد شوهر گربه را به ترازو بر کشید گربه نیم من برآمد گفت ای زن گوشت نیم من بود و افزون اگر این گوشتست گربه کو و اگر این گربه است گوشت کو: بود مردی کدخدا او را زنی
بخش ۱۴۷ - رفتن امیر خشمآلود برای گوشمال زاهد: میر چون آتش شد و برجست راست
بخش ۱۴۸ - حکایت مات کردن دلقک سید شاه ترمد را: شاه با دلقک همی شطرنج باخت
بخش ۱۴۹ - قصد انداختن مصطفی علیهالسلام خود را از کوه حری از وحشت دیر نمودن جبرئیل علیهالسلام خود را به وی و پیدا شدن جبرئیل به وی کی مینداز کی ترا دولتها در پیش است: مصطفی را هجر چون بفراختی
بخش ۱۵۰ - جواب گفتن امیر مر آن شفیعان را و همسایگان زاهد را کی گستاخی چرا کرد و سبوی ما را چرا شکست من درین باب شفاعت قبول نخواهم کرد کی سوگند خوردهام کی سزای او را بدهم: میر گفت او کیست کو سنگی زند
بخش ۱۵۱ - دو بار دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان و همسایگان زاهد: آن شفیعان از دم هیهای او
بخش ۱۵۲ - باز جواب گفتن آن امیر ایشان را: گفت نه نه من حریف آن میم
بخش ۱۵۴ - دگربار استدعاء شاه از ایاز کی تاویل کار خود بگو و مشکل منکران را و طاعنان را حل کن کی ایشان را در آن التباس رها کردن مروت نیست: این سخن از حد و اندازهست بیش
بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمانخانه و اندیشههای مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشههای غم و شادی چون شخص مهماندوست غریبنواز خلیلوار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی: هست مهمانخانه این تن ای جوان
بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند: آن یکی را بیگهان آمد قنق
بخش ۱۵۷ - تمثیل فکر هر روزینه کی اندر دل آید به مهمان نو کی از اول روز در خانه فرود آید و فضیلت مهماننوازی و ناز مهمان کشیدن و تحکم و بدخویی کند به خداوند خانه: هر دمی فکری چو مهمان عزیز
بخش ۱۵۸ - نواختن سلطان ایاز را: ای ایاز پر نیاز صدقکیش
بخش ۱۵۹ - وصیت کردن پدر دختر را کی خود را نگهدار تا حامله نشوی از شوهرت: خواجهای بودست او را دختری
بخش ۱۶۱ - نصیحت مبارزان او را کی با این دل و زهره کی تو داری کی از کلابیسه شدن چشم کافر اسیری دست بسته بیهوش شوی و دشنه از دست بیفتد زنهار زنهار ملازم مطبخ خانقاه باش و سوی پیکار مرو تا رسوا نشوی: قوم گفتندش به پیکار و نبرد
بخش ۱۶۳ - حکایت آن مجاهد کی از همیان سیم هر روز یک درم در خندق انداختی به تفاریق از بهر ستیزه حرص و آرزوی نفس و وسوسه نفس کی چون میاندازی به خندق باری به یکبار بینداز تا خلاص یابم کی الیاس احدی الراحتین او گفته کی این راحت نیز ندهم: آن یکی بودش به کف در چل درم
بخش ۱۶۴ - صفت کردن مرد غماز و نمودن صورت کنیزک مصور در کاغذ و عاشق شدن خلیفه مصر بر آن صورت و فرستادن خلیفه امیری را با سپاه گران بدر موصل و قتل و ویرانی بسیار کردن بهر این غرض: مر خلیفه مصر را غماز گفت
بخش ۱۶۵ - ایثار کردن صاحب موصل آن کنیزک را بدین خلیفه تا خونریز مسلمانان بیشتر نشود: چون رسول آمد به پیش پهلوان
بخش ۱۶۶ - پشیمان شدن آن سرلشکر از آن خیانت کی کرد و سوگند دادن او آن کنیزک را کی به خلیفه باز نگوید از آنچ رفت: چند روزی هم بر آن بد بعد از آن
بخش ۱۶۷ - حجت منکران آخرت و بیان ضعف آن حجت زیرا حجت ایشان به دین باز میگردد کی غیر این نمیبینیم: حجتش اینست گوید هر دمی
بخش ۱۶۸ - آمدن خلیفه نزد آن خوبروی برای جماع: آن خلیفه کرد رای اجتماع
بخش ۱۶۹ - خنده گرفتن آن کنیزک را از ضعف شهوت خلیفه و قوت شهوت آن امیر و فهم کردن خلیفه از خنده کنیزک: زن بدید آن سستی او از شگفت
بخش ۱۷۰ - فاش کردن آن کنیزک آن راز را با خلیفه از زخم شمشیر و اکراه خلیفه کی راست گو سبب این خنده را و گر نه بکشمت: زن چو عاجز شد بگفت احوال را
بخش ۱۷۲ - بیان آنک نحن قسمنا کی یکی را شهوت و قوت خران دهد و یکی را کیاست و قوت انبیا و فرشتگان بخشد سر ز هوا تافتن از سروریست ترک هوا قوت پیغامبریست تخمهایی کی شهوتی نبود بر آن جز قیامتی نبود: گر بدش سستی نری خران
بخش ۱۷۳ - دادن شاه گوهر را میان دیوان و مجمع به دست وزیر کی این چند ارزد و مبالغه کردن وزیر در قیمت او و فرمودن شاه او را کی اکنون این را بشکن و گفت وزیر کی این را چون بشکنم الی آخر القصه: شاه روزی جانب دیوان شتافت
بخش ۱۷۵ - تشنیع زدن امرا بر ایاز کی چرا شکستش و جواب دادن ایاز ایشان را: گفت ایاز ای مهتران نامور
بخش ۱۷۶ - قصد شاه به کشتن امرا و شفاعت کردن ایاز پیش تخت سلطان کی ای شاه عالم العفو اولی: پس ایاز مهرافزا بر جهید
بخش ۱۷۷ - تفسیر گفتن ساحران فرعون را در وقت سیاست با او کی لا ضیر انا الی ربنا منقلبون: نعره لا ضیر بشنید آسمان
بخش ۱۷۸ - مجرم دانستن ایاز خود را درین شفاعتگری و عذر این جرم خواستن و در آن عذرگویی خود را مجرم دانستن و این شکستگی از شناخت و عظمت شاه خیزد کی أنا أعلمکم بالله و أخشیکم للله و قال الله تعالی إنما یخشی الله من عباده العلماء: من کی آرم رحم خلم آلود را