بخش ۱ - سر آغاز: ای ضیاء الحق حسام الدین توی
بخش ۲ - تمامی حکایت آن عاشق که از عسس گریخت در باغی مجهول خود معشوق را در باغ یافت و عسس را از شادی دعای خیر میکرد و میگفت کی عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم: اندر آن بودیم کان شخص از عسس
بخش ۳ - حکایت آن واعظ کی هر آغاز تذکیر دعای ظالمان و سختدلان و بیاعتقادان کردی: آن یکی واعظ چو بر تخت آمدی
بخش ۴ - سؤال کردن از عیسی علیهالسلام کی در وجود از همه صعبها صعبتر چیست: گفت عیسی را یکی هشیار سر
بخش ۵ - قصد خیانت کردن عاشق و بانگ بر زدن معشوق بر وی: چونک تنهااش بدید آن ساده مرد
بخش ۶ - قصه آن صوفی کی زن خود را بیگانهای بگرفت: صوفیی آمد به سوی خانه روز
بخش ۷ - معشوق را زیر چادر پنهان کردن جهت تلبیس و بهانه گفتن زن کی ان کید کن عظیم: چادر خود را برو افکند زود
بخش ۸ - گفتن زن کی او در بند جهاز نیست مراد او ستر و صلاحست و جواب گفتن صوفی این را سرپوشیده: گفت گفتم من چنین عذری و او
بخش ۹ - غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را: از پی آن گفت حق خود را بصیر
بخش ۱۰ - مثال دنیا چون گولخن و تقوی چون حمام: شهوت دنیا مثال گلخنست
بخش ۱۱ - قصه آن دباغ کی در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شد: آن یکی افتاد بیهوش و خمید
بخش ۱۲ - معالجه کردن برادر دباغ دباغ را به خفیه به بوی سرگین: خلق را میراند از وی آن جوان
بخش ۱۳ - عذر خواستن آن عاشق از گناه خویش به تلبیس و روی پوش و فهم کردن معشوق آن را نیز: گفت عاشق امتحان کردم مگیر
بخش ۱۴ - رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدن: در جوابش بر گشاد آن یار لب
بخش ۱۵ - گفتن آن جهود علی را کرم الله وجهه کی اگر اعتماد داری بر حافظی حق از سر این کوشک خود را در انداز و جواب گفتن امیرالمؤمنین او را: مرتضی را گفت روزی یک عنود
بخش ۱۶ - قصه مسجد اقصی و خروب و عزم کردن داود علیهالسلام پیش از سلیمان علیهالسلام بر بنای آن مسجد: چون درآمد عزم داودی به تنگ
بخش ۱۸ - بقیه قصه بنای مسجد اقصی: چون سلیمان کرد آغاز بنا
بخش ۱۹ - قصه آغاز خلافت عثمان رضی الله عنه و خطبه وی در بیان آنک ناصح فعال به فعل به از ناصح قوال به قول: قصه عثمان که بر منبر برفت
بخش ۲۰ - در بیان آنک حکما گویند آدمی عالم صغریست و حکمای اللهی گویند آدمی عالم کبریست زیرا آن علم حکما بر صورت آدمی مقصور بود و علم این حکما در حقیقت حقیقت آدمی موصول بود: پس به صورت عالم اصغر توی
بخش ۲۱ - تفسیر این حدیث کی مثل امتی کمثل سفینة نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها غرق: بهر این فرمود پیغامبر که من
بخش ۲۲ - قصه هدیه فرستادن بلقیس از شهر سبا سوی سلیمان علیهالسلام: هدیه بلقیس چل استر بدست
بخش ۲۳ - کرامات و نور شیخ عبدالله مغربی قدس الله سره: گفت عبدالله شیخ مغربی
بخش ۲۴ - بازگردانیدن سلیمان علیهالسلام رسولان بلقیس را به آن هدیهها کی آورده بودند سوی بلقیس و دعوت کردن بلقیس را به ایمان و ترک آفتابپرستی: باز گردید ای رسولان خجل
بخش ۲۵ - قصه عطاری کی سنگ ترازوی او گل سرشوی بود و دزدیدن مشتری گل خوار از آن گل هنگام سنجیدن شکر دزدیده و پنهان: پیش عطاری یکی گلخوار رفت
بخش ۲۶ - دلداری کردن و نواختن سلیمان علیهالسلام مر آن رسولان را و دفع وحشت و آزار از دل ایشان و عذر قبول ناکردن هدیه شرح کردن با ایشان: ای رسولان میفرستمتان رسول
بخش ۲۷ - دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست کردن روزی حلال بیمشغول شدن به کسب و از عبادت ماندن و ارشاد ایشان او را و میوههای تلخ و ترش کوهی بر وی شیرین شدن به داد آن مشایخ: آن یکی درویش گفت اندر سمر
بخش ۲۸ - نیت کردن او کی این زر بدهم بدان هیزمکش چون من روزی یافتم به کرامات مشایخ و رنجیدن آن هیزمکش از ضمیر و نیت او: آن یکی درویش هیزم میکشید
بخش ۲۹ - تحریض سلیمان علیهالسلام مر رسولان را بر تعجیل به هجرت بلقیس بهر ایمان: همچنان که شه سلیمان در نبرد
بخش ۳۰ - سبب هجرت ابراهیم ادهم قدس الله سره و ترک ملک خراسان: ملک برهم زن تو ادهموار زود
بخش ۳۱ - حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز بن جوز میریخت در جوی آب کی در گو بود و به آب نمیرسید تا به افتادن جوز بانگ آب# بشنود و او را چو سماع خوش بانگ آب اندر طرب میآورد: در نغولی بود آب آن تشنه راند
بخش ۳۲ - تهدید فرستادن سلیمان علیهالسلام پیش بلقیس کی اصرار میندیش بر شرک و تاخیر مکن: هین بیا بلقیس ورنه بد شود
بخش ۳۳ - پیدا کردن سلیمان علیهالسلام کی مرا خالصا لامر الله جهدست در ایمان تو یک ذره غرضی نیست مرا نه در نفس تو و حسن تو و نه در ملک تو خود بینی چون چشم جان باز شود به نورالله: هین بیا که من رسولم دعوتی
بخش ۳۴ - باقی قصه ابراهیم ادهم قدسالله سره: بر سر تختی شنید آن نیکنام
بخش ۳۵ - بقیه قصه اهل سبا و نصیحت و ارشاد سلیمان علیهالسلام آل بلقیس را هر یکی را اندر خور خود و مشکلات دین و دل او و صید کردن هر جنس مرغ ضمیری به صفیر آن جنس مرغ و طعمه او: قصه گویم از سبا مشتاقوار
بخش ۳۶ - آزاد شدن بلقیس از ملک و مست شدن او از شوق ایمان و التفات همت او از همه ملک منقطع شدن وقت هجرت الا از تخت: چون سلیمان سوی مرغان سبا
بخش ۳۷ - چاره کردن سلیمان علیهالسلام در احضار تخت بلقیس از سبا: گفت عفریتی که تختش را به فن
بخش ۳۸ - قصه یاری خواستن حلیمه از بتان چون عقیب فطام مصطفی را علیهالسلام گم کرد و لرزیدن و سجده بتان و گواهی دادن ایشان بر عظمت کار مصطفی صلیالله علیه و سلم: قصه راز حلیمه گویمت
بخش ۳۹ - حکایت آن پیر عرب کی دلالت کرد حلیمه را به استعانت به بتان: پیرمردی پیشش آمد با عصا
بخش ۴۰ - خبر یافتن جد مصطفی عبدالمطلب از گم کردن حلیمه محمد را علیهالسلام و طالب شدن او گرد شهر و نالیدن او بر در کعبه و از حق درخواستن و یافتن او محمد را علیهالسلام: چون خبر یابید جد مصطفی
بخش ۴۱ - نشان خواستن عبدالمطلب از موضع محمد علیهالسلام کی کجاش یابم و جواب آمدن از اندرون کعبه و نشان یافتن: از درون کعبه آوازش رسید
بخش ۴۲ - بقیه قصه دعوت رحمت بلقیس را: خیز بلقیسا بیا و ملک بین
بخش ۴۳ - مثل قانع شدن آدمی به دنیا و حرص او در طلب دنیا و غفلت او از دولت روحانیان کی ابنای جنس ویاند و نعرهزنان کی یا لیت قومي یعلمون: آن سگی در کو گدای کور دید
بخش ۴۴ - بقیه عمارت کردن سلیمان علیهالسلام مسجد اقصی را به تعلیم و وحی خدا جهت حکمتهایی کی او داند و معاونت ملایکه و دیو و پری و آدمی آشکارا: ای سلیمان مسجد اقصی بساز
بخش ۴۵ - قصه شاعر و صله دادن شاه و مضاعف کردن آن وزیر بوالحسن نام: شاعری آورد شعری پیش شاه
بخش ۴۶ - باز آمدن آن شاعر بعد چند سال به امید همان صله و هزار دینار فرمودن بر قاعده خویش و گفتن وزیر نو هم حسن نام شاه را کی این سخت بسیارست و ما را خرجهاست و خزینه خالیست و من او را بده یک آن خشنود کنم: بعد سالی چند بهر رزق و کشت
بخش ۴۷ - مانستن بدرایی این وزیر دون در افساد مروت شاه به وزیر فرعون یعنی هامان در افساد قابلیت فرعون: چند آن فرعون میشد نرم و رام
بخش ۴۸ - نشستن دیو بر مقام سلیمان علیهالسلام و تشبه کردن او به کارهای سلیمان علیهالسلام و فرق ظاهر میان هر دو سلیمان و دیو خویشتن را سلیمان بن داود نام کردن: ورچه عقلت هست با عقل دگر
بخش ۴۹ - درآمدن سلیمان علیهالسلام هر روز در مسجد اقصی بعد از تمام شدن جهت عبادت و ارشاد عابدان و معتکفان و رستن عقاقیر در مسجد: هر صباحی چون سلیمان آمدی
بخش ۵۰ - آموختن پیشه گورکنی قابیل از زاغ پیش از آنک در عالم علم گورکنی و گور بود: کندن گوری که کمتر پیشه بود
بخش ۵۱ - قصه صوفی کی در میان گلستان سر به زانو مراقب بود یارانش گفتند سر برآور تفرج کن بر گلستان و ریاحین و مرغان و آثار رحمةالله تعالی: صوفیی در باغ از بهر گشاد
بخش ۵۲ - قصه رستن خروب در گوشه مسجد اقصی و غمگین شدن سلیمان علیهالسلام از آن چون به سخن آمد با او و خاصیت و نام خود بگفت: پس سلیمان دید اندر گوشهای
بخش ۵۳ - بیان آنک حصول علم و مال و جاه بدگوهران را فضیحت اوست و چون شمشیریست کی افتادست به دست راهزن: بدگهر را علم و فن آموختن
بخش ۵۴ - تفسیر یا ایها المزمل: خواند مزمل نبی را زین سبب
بخش ۵۵ - در بیان آنک ترک الجواب جواب مقرر این سخن کی جواب الاحمق سکوت شرح این هر دو درین قصه است کی گفته میآید: بود شاهی بود او را بندهای
بخش ۵۶ - در تفسیر این حدیث مصطفی علیهالسلام کی ان الله تعالی خلق الملائکة و رکب فیهم العقل و خلق البهائم و رکب فیها الشهوة و خلق بنی آدم و رکب فیهم العقل و الشهوة فمن غلب عقله شهوته فهو اعلی من الملائکة و من غلب شهوته عقله فهو ادنی من البهائم: در حدیث آمد که یزدان مجید
بخش ۵۷ - در تفسیر این آیت کی و اما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا و قوله یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا: زانک استعداد تبدیل و نبرد
بخش ۵۸ - چالیش عقل با نفس هم چون تنازع مجنون با ناقه میل مجنون سوی حره میل ناقه واپس سوی کره چنانک گفت مجنون هوا ناقتی خلفی و قدامی الهوی و انی و ایاها لمختلفان: همچو مجنوناند و چون ناقهش یقین
بخش ۵۹ - نوشتن آن غلام قصه شکایت نقصان اجری سوی پادشاه: قصه کوته کن برای آن غلام
بخش ۶۰ - حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ میزد کی باز کن ببین کی چه میبری آنگه ببر: یک فقیهی ژندهها در چیده بود
بخش ۶۱ - نصیحت دنیا اهل دنیا را به زبان حال و بیوفایی خود را نمودن به وفا طمع دارندگان ازو: گفت بنمودم دغل لیکن ترا
بخش ۶۲ - بیان آنک عارف را غذاییست از نور حق کی ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی و قوله الجوع طعام الله یحیی به ابدان الصدیقین ای فی الجوع یصل طعامالله: زانک هر کره پی مادر رود
بخش ۶۳ - تفسیر اوجس فی نفسه خیفة موسی قلنا لا تخف انک انت الاعلی: گفت موسی سحر هم حیرانکنیست
بخش ۶۴ - زجر مدعی از دعوی و امر کردن او را به متابعت: بو مسیلم گفت خود من احمدم
بخش ۶۵ - بقیه نوشتن آن غلام رقعه به طلب اجری: رفت پیش از نامه پیش مطبخی
بخش ۶۶ - حکایت آن مداح کی از جهت ناموس شکر ممدوح میکرد و بوی اندوه و غم اندرون او و خلاقت دلق ظاهر او مینمود کی آن شکرها لافست و دروغ: آن یکی با دلق آمد از عراق
بخش ۶۷ - دریافتن طبیبان الهی امراض دین و دل را در سیمای مرید و بیگانه و لحن گفتار او و رنگ چشم او و بی این همه نیز از راه دل کی انهم جواسیس القلوب فجالسوهم بالصدق: این طبیبان بدن دانشورند
بخش ۶۸ - مژده دادن ابویزید از زادن ابوالحسن خرقانی قدس الله روحهما پیش از سالها و نشان صورت او سیرت او یک به یک و نوشتن تاریخنویسان آن در جهت رصد: آن شنیدی داستان بایزید
بخش ۶۹ - قول رسول صلی الله علیه و سلم انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن: گفت زین سو بوی یاری میرسد
بخش ۷۰ - نقصان اجرای جان و دل صوفی از طعام الله: صوفیی از فقر چون در غم شود
بخش ۷۱ - آشفتن آن غلام از نارسیدن جواب رقعه از قبل پادشاه: این بیابان خود ندارد پا و سر
بخش ۷۲ - کژ وزیدن باد بر سلیمان علیهالسلام به سبب زلت او: باد بر تخت سلیمان رفت کژ
بخش ۷۳ - شنیدن شیخ ابوالحسن رضی الله عنه خبر دادن ابویزید را و بود او و احوال او: همچنان آمد که او فرموده بود
بخش ۷۴ - رقعه دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون جواب آن رقعه اول نیافت: نامه دیگر نوشت آن بدگمان
بخش ۷۵ - قصه آنک کسی به کسی مشورت میکرد گفتش مشورت با دیگری کن کی من عدوی توم: مشورت میکرد شخصی با کسی
بخش ۷۶ - امیر کردن رسول علیهالسلام جوان هذیلی را بر سریهای کی در آن پیران و جنگ آزمودگان بودند: یک سریه میفرستادش رسول
بخش ۷۷ - اعتراض کردن معترضی بر رسول علیهالسلام بر امیر کردن آن هذیلی: چون پیمبر سروری کرد از هذیل
بخش ۷۸ - جواب گفتن مصطفی علیهالسلام اعتراض کننده را: در حضور مصطفای قندخو
بخش ۷۹ - قصه «سبحانی، ما اعظم شأنی» گفتن ابویزید قدس الله سره و اعتراض مریدان و جواب این مر ایشان را نه به طریق گفت زبان بلک از راه عیان: با مریدان آن فقیر محتشم
بخش ۸۰ - بیان سبب فصاحت و بسیارگویی آن فضول به خدمت رسول علیهالسلام: پرتو مستی بیحد نبی
بخش ۸۱ - بیان رسول علیه السلام سبب تفضیل و اختیار کردن او آن هذیلی را به امیری و سرلشکری بر پیران و کاردیدگان: حکم اغلب راست چون غالب بدند
بخش ۸۲ - علامت عاقل تمام و نیمعاقل و مرد تمام و نیممرد و علامت شقی مغرور لاشی: عاقل آن باشد که او با مشعلهست
بخش ۸۳ - قصه آن آبگیر و صیادان و آن سه ماهی یکی عاقل و یکی نیم عاقل وان دگر مغرور و ابله مغفل لاشی و عاقبت هر سه: قصه آن آبگیرست ای عنود
بخش ۸۴ - سر خواندن وضو کننده اوراد وضو را: در وضو هر عضو را وردی جدا
بخش ۸۵ - شخصی به وقت استنجا میگفت اللهم ارحنی رائحة الجنه به جای آنک اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من المتطهرین کی ورد استنجاست و ورد استنجا را به وقت استنشاق میگفت عزیزی بشنید و این را طاقت نداشت: آن یکی در وقت استنجا بگفت
بخش ۸۶ - قصه آن مرغ گرفته کی وصیت کرد کی بر گذشته پشیمانی مخور تدارک وقت اندیش و روزگار مبر در پشیمانی: آن یکی مرغی گرفت از مکر و دام
بخش ۸۷ - چاره اندیشیدن آن ماهی نیمعاقل و خود را مرده کردن: گفت ماهی دگر وقت بلا
بخش ۸۸ - بیان آنک عهد کردن احمق وقت گرفتاری و ندم هیچ وفایی ندارد کی لو ردوالعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون صبح کاذب وفا ندارد: عقل میگفتش حماقت با توست
بخش ۸۹ - در بیان آنک وهم قلب عقلست و ستیزه اوست بدو ماند و او نیست و قصه مجاوبات موسی علیهالسلام کی صاحب عقل بود با فرعون کی صاحب وهم بود: عقل ضد شهوتست ای پهلوان
بخش ۹۰ - بیان آنک عمارت در ویرانیست و جمعیت در پراکندگیست و درستی در شکستگیست و مراد در بیمرادیست و وجود در عدم است و علی هذا بقیة الأضداد و الأزواج: آن یکی آمد زمین را میشکافت
بخش ۹۲ - حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان و تاختن بردن تا سینور ذر و نسل کی سر حد غیب است و غفلت ایشان از کمین کی چون غازی به غزا نرود کافر تاختن آورد: حمله بردند اسپه جسمانیان
بخش ۹۳ - بیان آنک تن خاکی آدمی همچون آهن نیکو جوهر قابل آینه شدن است تا درو هم در دنیا بهشت و دوزخ و قیامت و غیر آن معاینه بنماید نه بر طریق خیال: پس چو آهن گرچه تیرههیکلی
بخش ۹۴ - باز گفتن موسی علیهالسلام اسرار فرعون را و واقعات او را ظهر الغیب تا به خبیری حق ایمان آورد یا گمان برد: ز آهن تیره بقدرت مینمود
بخش ۹۵ - بیان آنک در توبه بازست: هین مکن زین پس فراگیر احتراز
بخش ۹۶ - گفتن موسی علیهالسلام فرعون را کی از من یک پند قبول کن و چهار فضیلت عوض بستان: هین ز من بپذیر یک چیز و بیار
بخش ۹۷ - شرح کردن موسی علیهالسلام آن چهار فضیلت را جهت پای مزد ایمان فرعون: گفت موسی که اولین آن چهار
بخش ۹۸ - تفسیر کنت کنزا مخفیا فأحببت ان اعرف: خانه بر کن کز عقیق این یمن
بخش ۹۹ - غره شدن آدمی به ذکاوت و تصویرات طبع خویشتن و طلب ناکردن علم غیب کی علم انبیاست: دیدم اندر خانه من نقش و نگار
بخش ۱۰۰ - بیان این خبر کی کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم حتی لا یکذبوا الله و رسوله: چونک با کودک سر و کارم فتاد
بخش ۱۰۱ - قوله علیه السلام من بشرنی بخروج صفر بشرته بالجنة: احمد آخر زمان را انتقال
بخش ۱۰۲ - مشورت کردن فرعون با ایسیه در ایمان آوردن به موسی علیهالسلام: باز گفت او این سخن با ایسیه
بخش ۱۰۳ - قصه باز پادشاه و کمپیر زن: باز اسپیدی به کمپیری دهی
بخش ۱۰۴ - قصه آن زن کی طفل او بر سر ناودان غیژید و خطر افتادن بود و از علی کرمالله وجهه چاره جست: یک زنی آمد به پیش مرتضی
بخش ۱۰۵ - مشورت کردن فرعون با وزیرش هامان در ایمان آوردن به موسی علیهالسلام: گفت با هامان چون تنهااش بدید
بخش ۱۰۶ - تزییف سخن هامان علیه اللعنة: دوست از دشمن همی نشناخت او
بخش ۱۰۷ - نومید شدن موسی علیهالسلام از ایمام فرعون به تاثیر کردن سخن هامان در دل فرعون: گفت موسی لطف بنمودیم و جود
بخش ۱۰۸ - منازعت امیران عرب با مصطفی علیهالسلام کی ملک را مقاسمت کن با ما تا نزاعی نباشد و جواب فرمودن مصطفی علیهالسلام کی من مامورم درین امارت و بحث ایشان از طرفین: آن امیران عرب گرد آمدند
بخش ۱۰۹ - در بیان آنک شناسای قدرت حق نپرسد کی بهشت و دوزخ کجاست: هر کجا خواهد خدا دوزخ کند
بخش ۱۱۰ - جواب دهری کی منکر الوهیت است و عالم را قدیم میگوید: دی یکی میگفت عالم حادثست
بخش ۱۱۱ - تفسیر این آیت کی و ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما الا بالحق نیافریدمشان بهر همین کی شما میبینید بلک بهر معنی و حکمت باقیه کی شما نمیبینید آن را: هیچ نقاشی نگارد زین نقش
بخش ۱۱۲ - وحی کردن حق به موسی علیهالسلام کی ای موسی من کی خالقم تعالی ترا دوست میدارم: گفت موسی را به وحی دل خدا
بخش ۱۱۳ - خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن مغضوب علیه را و از پادشاه درخواستن و پادشاه شفاعت او قبول کردن و رنجیدن ندیم از این شفیع کی چرا شفاعت کردی: پادشاهی بر ندیمی خشم کرد
بخش ۱۱۴ - گفتن خلیل مر جبرئیل را علیهماالسلام چون پرسیدش کی الک حاجة خلیل جوابش داد کی اما الیک فلا: من خلیل وقتم و او جبرئیل
بخش ۱۱۵ - مطالبه کردن موسی علیهالسلام حضرت را کی خلقت خلقا اهلکتهم و جواب آمدن: گفت موسی ای خداوند حساب
بخش ۱۱۶ - بیان آنک روح حیوانی و عقل جز وی و وهم و خیال بر مثال دوغند و روح کی باقیست درین دوغ همچون روغن پنهانست: جوهر صدقت خفی شد در دروغ
بخش ۱۱۷ - مثال دیگر هم درین معنی: هست بازیهای آن شیر علم
بخش ۱۱۹ - عروس آوردن پادشاه فرزند خود را از خوف انقطاع نسل: پس عروسی خواست باید بهر او
بخش ۱۲۰ - اختیار کردن پادشاه دختر درویش زاهدی را از جهت پسر و اعتراض کردن اهل حرم و ننگ داشتن ایشان از پیوندی درویش: مادر شهزاده گفت از نقص عقل
بخش ۱۲۱ - مستجاب شدن دعای پادشاه در خلاص پسرش از جادوی کابلی: او شنیده بود از دور این خبر
بخش ۱۲۲ - در بیان آنک شهزاده آدمی بچه است خلیفه خداست پدرش آدم صفی خلیفه حق مسجود ملایک و آن کمپیر کابلی دنیاست کی آدمیبچه را از پدر ببرید به سحر و انبیا و اولیا آن طبیب تدارک کننده: ای برادر دانک شهزاده توی
بخش ۱۲۳ - حکایت آن زاهد کی در سال قحط شاد و خندان بود با مفلسی و بسیاری عیان و خلق میمردند از گرسنگی گفتندش چه هنگام شادیست کی هنگام صد تعزیت است گفت مرا باری نیست: همچنان کن زاهد اندر سال قحط
بخش ۱۲۵ - قصه فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست: همچو پوران عزیر اندر گذر
بخش ۱۲۶ - تفسیر این حدیث کی ائنی لاستغفر الله فی کل یوم سبعین مرة: همچو پیغامبر ز گفتن وز نثار
بخش ۱۲۷ - بیان آنک عقل جزوی تا بگور بیش نبیند در باقی مقلد اولیا و انبیاست: پیشبینی این خرد تا گور بود
بخش ۱۲۸ - بیان آنک یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله چون نبی نیستی ز امت باش چونک سلطان نهای رعیت باش پس رو خاموش باش از خود زحمتی و رایی متراش: پس برو خاموش باش از انقیاد
بخش ۱۲۹ - قصه شکایت استر با شتر کی من بسیار در رو میافتم در راه رفتن تو کم در روی میآیی این چراست و جواب گفتن شتر او را: اشتری را دید روزی استری
بخش ۱۳۰ - تصدیق کردن استر جوابهای شتر را و اقرار کردن بفضل او بر خود و ازو استعانت خواستن و بدو پناه گرفتن به صدق و نواختن شتر او را و ره نمودن و یاری دادن پدرانه و شاهانه: گفت استر راست گفتی ای شتر
بخش ۱۳۱ - لابه کردن قبطی سبطی را کی یک سبو به نیت خویش از نیل پر کن و بر لب من نه تا بخورم به حق دوستی و برادری کی سبو کی شما سبطیان بهر خود پر میکنید از نیل آب صاف است و سبوکی ما قبطیان پر میکنیم خون صاف است: من شنیدم که در آمد قبطیی
بخش ۱۳۲ - در خواستن قبطی دعای خیر و هدایت از سبطی و دعا کردن سبطی قبطی را به خیر و مستجاب شدن از اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین: گفت قبطی تو دعایی کن که من
بخش ۱۳۴ - باقی قصه موسی علیهالسلام: کآمدش پیغام از وحی مهم
بخش ۱۳۵ - اطوار و منازل خلقت آدمی از ابتدا: آمده اول به اقلیم جماد
بخش ۱۳۶ - بیان آنک خلق دوزخ گرسنگانند و نالانند به حق کی روزیهای ما را فربه گردان و زود زاد به ما رسان کی ما را صبر نماند: این سخن پایان ندارد موسیا
بخش ۱۳۸ - موری بر کاغذ میرفت نبشتن قلم دید قلم را ستودن گرفت موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت ستایش انگشتان را کن کی آن هنر ازیشان میبینم موری دگر کی از هر دو چشم روشنتر بود گفت من بازو را ستایم کی انگشتان فرع بازواند الی آخره: مورکی بر کاغذی دید او قلم
بخش ۱۳۹ - نمودن جبرئیل علیه السلام خود را به مصطفی صلیالله علیه و سلم به صورت خویش و از هفتصد پر او چون یک پر ظاهر شد افق را بگرفت و آفتاب محجوب شد با همه شعاعش: مصطفی میگفت پیش جبرئیل