بخش ۴۰ - حکایت محمد خوارزمشاه کی شهر سبزوار کی همه رافضی باشند به جنگ بگرفت اما جان خواستند گفت آنگه امان دهم کی ازین شهر پیش من به هدیه ابوبکر نامی بیارید
شد محمد الپ الغ خوارزمشاه
در قتال سبزوار پر پناه
تنگشان آورد لشکرهای او
اسپهش افتاد در قتل عدو
سجده آوردند پیشش کالامان
حلقهمان در گوش کن وا بخش جان
هر خراج و صلتی که بایدت
آن ز ما هر موسمی افزایدت
جان ما آن توست ای شیرخو
پیش ما چندی امانت باش گو
گفت نرهانید از من جان خویش
تا نیاریدم ابوبکری به پیش
تا مرا بوبکر نام از شهرتان
هدیه نارید ای رمیده امتان
بدرومتان همچو کشت ای قوم دون
نه خراج استانم و نه هم فسون
بس جوال زر کشیدندش به راه
کز چنین شهری ابوبکری مخواه
کی بود بوبکر اندر سبزوار
یا کلوخ خشک اندر جویبار
رو بتابید از زر و گفت ای مغان
تا نیاریدم ابوبکر ارمغان
هیچ سودی نیست کودک نیستم
تا به زر و سیم حیران بیستم
تا نیاری سجده نرهی ای زبون
گر بپیمایی تو مسجد را به کون
منهیان انگیختند از چپ و راست
که اندرین ویرانه بوبکری کجاست
بعد سه روز و سه شب که اشتافتند
یک ابوبکری نزاری یافتند
ره گذر بود و بمانده از مرض
در یکی گوشهٔ خرابه پر حرض
خفته بود او در یکی کنجی خراب
چون بدیدندش بگفتندش شتاب
خیز که سلطان ترا طالب شدست
کز تو خواهد شهر ما از قتل رست
گفت اگر پایم بدی یا مقدمی
خود به راه خود به مقصد رفتمی
اندرین دشمنکده کی ماندمی
سوی شهر دوستان میراندمی
تختهٔ مردهکشان بفراشتند
وان ابوبکر مرا برداشتند
سوی خوارمشاه حمالان کشان
میکشیدندش که تا بیند نشان
سبزوارست این جهان و مرد حق
اندرین جا ضایعست و ممتحق
هست خوارمشاه یزدان جلیل
دل همی خواهد ازین قوم رذیل
گفت لا ینظر الی تصویرکم
فابتغوا ذا القلب فیتدبیر کم
من ز صاحبدل کنم در تو نظر
نه به نقش سجده و ایثار زر
تو دل خود را چو دل پنداشتی
جست و جوی اهل دل بگذاشتی
دل که گر هفصد چو این هفت آسمان
اندرو آید شود یاوه و نهان
این چنین دل ریزهها را دل مگو
سبزوار اندر ابوبکری بجو
صاحب دل آینهٔ ششرو شود
حق ازو در شش جهت ناظر بود
هر که اندر شش جهت دارد مقر
نکندش بیواسطهٔ او حق نظر
گر کند رد از برای او کند
ور قبول آرد همو باشد سند
بیازو ندهد کسی را حق نوال
شمهای گفتم من از صاحبوصال
موهبت را بر کف دستش نهد
وز کفش آن را به مرحومان دهد
با کفش دریای کل را اتصال
هست بیچون و چگونه و بر کمال
اتصالی که نگنجد در کلام
گفتنش تکلیف باشد والسلام
صد جوال زر بیاری ای غنی
حق بگوید دل بیار ای منحنی
گر ز تو راضیست دل من راضیم
ور ز تو معرض بود اعراضیم
ننگرم در تو در آن دل بنگرم
تحفه او را آر ای جان بر درم
با تو او چونست هستم من چنان
زیر پای مادران باشد جنان
مادر و بابا و اصل خلق اوست
ای خنک آنکس که داند دل ز پوست
تو بگویی نک دل آوردم به تو
گویدت پرست ازین دلها قتو
آن دلی آور که قطب عالم اوست
جان جان جان جان آدم اوست
از برای آن دل پر نور و بر
هست آن سلطان دلها منتظر
تو بگردی روزها در سبزوار
آنچنان دل را نیابی ز اعتبار
پس دل پژمردهٔ پوسیدهجان
بر سر تخته نهی آن سو کشان
که دل آوردم ترا ای شهریار
به ازین دل نبود اندر سبزوار
گویدت این گورخانهست ای جری
که دل مرده بدینجا آوری
رو بیاور آن دلی کو شاهخوست
که امان سبزوار کون ازوست
گویی آن دل زین جهان پنهان بود
زانک ظلمت با ضیا ضدان بود
دشمنی آن دل از روز الست
سبزوار طبع را میراثی است
زانک او بازست و دنیا شهر زاغ
دیدن ناجنس بر ناجنس داغ
ور کند نرمی نفاقی میکند
ز استمالت ارتفاقی میکند
میکند آری نه از بهر نیاز
تا که ناصح کم کند نصح دراز
زانک این زاغ خس مردارجو
صد هزاران مکر دارد تو به تو
گر پذیرند آن نفاقش را رهید
شد نفاقش عین صدق مستفید
زانک آن صاحب دل با کر و فر
هست در بازار ما معیوبخر
صاحب دل جو اگر بیجان نهای
جنس دل شو گر ضد سلطان نهای
آنک زرق او خوش آید مر ترا
آن ولی تست نه خاص خدا
هر که او بر خو و بر طبع تو زیست
پیش طبع تو ولی است و نبیست
رو هوا بگذار تا بویت شود
وان مشام خوش عبرجویت شود
از هوارانی دماغت فاسدست
مشک و عنبر پیش مغزت کاسدست
حد ندارد این سخن و آهوی ما
میگریزد اندر آخر جابجا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر دربارهی جنگی است که محمد الپ الغ خوارزمشاه در سبزوار انجام میدهد. او با لشکر خود به جنگ میرود و در این نبرد، مشاجرهای میان او و مردم شهر دربارهی ابوبکر (شخصیتی که در متن به او اشاره شده) به وقوع میپیوندد. مردم به محمد باج و خراج میدهند و از او میخواهند که جانشان را نجات دهد، اما او میخواهد تا ابوبکر را به دست آورد.
ابوبکر در حالی که بیمار است، توسط کمکیها به سوی محمد آورده میشود. وی تلاش میکند تا از جنگ و شکاف میان مردم و خوارزمشاه جلوگیری کند و نگرانیهایی دربارهی نفاق و دروغ در جامعه را مطرح میکند. در پایان، شاعر بر اهمیت دلهای پاک و صاحب دل تاکید میکند و به دنبال انسانهای واقعی و با صداقت در میان مردم میگردد.
هوش مصنوعی: محمد الپ غ را در جنگ سبزوار به عنوان پناهی برای خود انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: لشکر او باعث شد که آنها تحت فشار قرار بگیرند و سپاهش در موقعیت مناسبی برای نابودی دشمن قرار گرفت.
هوش مصنوعی: در حضور او، به احترام و خضوع سجده کردند و ما با زینتهایمان، حلتی زیبا در گوش کردیم. ای کاش جانم را ببخشایی.
هوش مصنوعی: هر نوع مالیاتی و هزینهای که برای تو لازم است، از طرف ما در هر زمانی به تو افزوده میشود.
هوش مصنوعی: ای شیرخو، جان ما متعلق به توست. مدت کوتاهی نزد ما بمان و امانتدار باش.
هوش مصنوعی: گفت که از من پنهان کنید جان خود را تا اینکه ابوبکر را به جلو نیاورید.
هوش مصنوعی: ای مردم شهر، تا زمانی که نام من بوبکر را به من هدیه ندهید، من از شما جدا شدهام.
هوش مصنوعی: ای قوم نادان، شما مانند دانههای زراعی میمانید که در زمین میروید. من نه مالیات شما را میخواهم و نه به جادو و سحر نیاز دارم.
هوش مصنوعی: به دنبال طلا و ثروت از این شهر رفتند، زیرا در چنین جایی نمیتوان از کسی مانند ابوبکر انتظار داشت.
هوش مصنوعی: کیست که بگوید بوبکر در سبزوار بوده یا اینکه سنگ خشک در کنار جویبار؟
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به یک جمع از مغان (زرتشتیان یا اهل باطل) اشاره میکند، و از آنها میخواهد که اگر قرار است هدیهای برای ابوبکر (یکی از شخصیتهای مهم اسلام) بیاورند، باید از طلا و زر (ثروت و زیبایی) استفاده کنند. به نوعی این پیام را منتقل میکند که باید چیزی با ارزش و با شکوه به او تقدیم کنند.
هوش مصنوعی: هیچ فایدهای ندارد، چون من کودک نیستم که بخواهم به طلا و نقره حسرت بکشم و از آنها شگفتزده شوم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که سجده نکنید، از زبان خود نرنجید، زیرا اگر با کبر و غرور به مسجد بروید، به حقیقت نمیرسید.
هوش مصنوعی: در اینجا افرادی از دو طرف به جنب و جوش درآمدند و سؤالی را مطرح کردند، اینکه در این ویرانه و خرابه، جایی برای یک زندگی تازه کجاست.
هوش مصنوعی: پس از گذشت سه روز و سه شب که در جستوجو بودند، بالاخره یک ابوبکر نذاری پیدا کردند.
هوش مصنوعی: در گوشهای از خرابه، راهگذری دیده میشود که به خاطر بیماریاش در آنجا ماندگار شده است. او در حال انتظار و اشتیاق به سر میبرد.
هوش مصنوعی: او در یکی گوشه ویران خوابیده بود. وقتی او را دیدند، به او گفتند که عجله کن و بیدار شود.
هوش مصنوعی: برخیز که پادشاه به دنبال تو آمده است؛ او از تو میخواهد که شهر ما را از کشتار و قتل نجات دهی.
هوش مصنوعی: اگر دستم را میچسبیدی یا قدمی به جلو برمیداشتی، خودم به سمت هدفم میرفتم.
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از دشواری و دشمنی، چرا باید در این مکان بمانم؟ من باید به سمت شهر دوستانم بروم و از این شرایط رهایی یابم.
هوش مصنوعی: تختهای که برای اعدام مردگان به کار میرفت، بالا برده شد و آن ابوبکر مرا به دوش گرفت.
هوش مصنوعی: به سمت خوارمشاه، باربران او را میآوردند تا او نشانهای را ببیند.
هوش مصنوعی: این دنیا مانند سبزوار است، جایی که انسانهای راستین و با حقیقت در آن مورد بیاحترامی قرار میگیرند و وجودشان نادیده گرفته میشود.
هوش مصنوعی: خوارمشاه یزدان بزرگ است و دل او از این جامعه پست و رذل خسته و دلزده است.
هوش مصنوعی: نگوید که به چهره شما نمینگرم، بلکه به دلی که در تدبیر شماست توجه کنید.
هوش مصنوعی: من به دل پاک و مهر و محبت تو نگاه میکنم، نه به ظواهر و علامتهای دنیا و زرق و برق آن.
هوش مصنوعی: اگر دل خود را به دل دیگران شبیه کردی و به دنبال افرادی که به اعماق دل پی بردهاند نرفتی، در واقع مسیر درستی را انتخاب نکردهای.
هوش مصنوعی: اگر دل بتواند هفتاد بار بیشتر از هفت آسمان را در خود جای دهد، باز هم بیهوده و پنهان میشود.
هوش مصنوعی: این نصیحت را میکند که درباره موضوعات ناچیز و بیاهمیت صحبت نکنید و به جای آن به موضوعات باارزش و مهم بپردازید. به یاد داشته باشید که در زندگی بررسی و جستجوی عمیقتری در مسائل کلان و اساسی ضروری است.
هوش مصنوعی: کسی که دل پاک و روشنی دارد، مانند آینهای میشود که در شش سمت خود نور حق را منعکس میکند. در واقع، این فرد به گونهای است که در هر سوی دنیایش توجه و نظارت الهی را احساس میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در شش جهت (شمال، جنوب، شرق، غرب، بالا و پایین) جایگاه خاصی دارد، نمیتواند بدون واسطه او (خداوند) به حقیقت و شناخت درست دست یابد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر او رد کند، اگر هم او را بپذیرد، همان شخص میشود اسناد و مدارک.
هوش مصنوعی: بدون داشتن خاصیت عشق، کسی حقی از نوال (نعمت) نمیدهد. من تنها از صاحبوصال (عاشق واقعی) یک نکتهای را گفتم.
هوش مصنوعی: خداوند نعمت را بر دست او قرار میدهد و او آن را به نیازمندان میبخشد.
هوش مصنوعی: با یک جفت کفش میتوان به عمق اقیانوس رسید و این ارتباط بینقص و بدون هیچ شکی است و به کمال میانجامد.
هوش مصنوعی: اگر چیزی را نتوان به راحتی بیان کرد، گفتن آن به نوعی وظیفه است و به همین سادگی پایان مییابد.
هوش مصنوعی: ای ثروتمند، اگر صد کیسه طلا هم بیاوری، حق این است که دل خود را بیاوری، ای کسی که خمیده هستی.
هوش مصنوعی: اگر دل من از تو راضی باشد، من هم راضی هستم، اما اگر دل تو از من بیزار باشد، من هم دوری میکنم.
هوش مصنوعی: به جای اینکه به چهره تو نگاه کنم، به دل تو نگاه میکنم. ای جان، تو هدیهای برای من هستی که به در من آمدهای.
هوش مصنوعی: من به خاطر تو مانند کسی هستم که زیر پای مادران در بهشت قرار دارد.
هوش مصنوعی: مادر و پدر و منشاء تمام مخلوقات، این را بدانید که خوشا به حال کسی که باطن و حقیقت را از ظاهر بشناسد.
هوش مصنوعی: تو میگویی که دل من برای توست، اما دل من به چیز دیگری وابسته است.
هوش مصنوعی: دل بسیار ارزشمندی را بیاور که مرکز جهان است و روح او دلی است که جان آدمی را به خود اختصاص داده است.
هوش مصنوعی: به خاطر آن دل روشن و تابناک، که سلطان دلها به او چشمانتظار است.
هوش مصنوعی: اگر در سبزوار به گشت و گذار بپردازی، هرگز نخواهی توانست دلی با اعتبار و ارزش پیدا کنی.
هوش مصنوعی: دل ناامید و پژمردهات را بر روی تختهای بگذار و به سوی آن طرف بکش.
هوش مصنوعی: من دلی آوردهام به درگاه تو ای پادشاه، و هیچ دلی بهتر از این دل در سبزوار وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این جا محلی است که مردگان در آن قرار دارند، ای جری، تو که دل مرده را به این جا میآوری.
هوش مصنوعی: دل شجاع و نیرومندی را به یاد بیاور که همانند یک پادشاه است و از آنجا است که امنیت و آرامش برای سبزوار به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: گویی دل او از این دنیا پنهان بود، چونکه تاریکی و روشنی در برابر یکدیگر قرار داشتند.
هوش مصنوعی: دشمنی آن دل از روز نخستین، به نام سبزوار، ذاتی است که به آن ارث رسیده است.
هوش مصنوعی: زیرا او بازمیگردد و دنیا مانند شهری پر از زاغهاست که ناپاکی را بر ناپاکی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به نرمی و تملق رفتار کند، در واقع به خاطر منافع شخصی خود، به دورویی و فریبکاری رو میآورد.
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به اینکه شخصی به دیگران کمک میکند نه به خاطر سود شخصی یا نیاز خود، بلکه به این دلیل که نصیحتهای طولانی را از یک نصیحتگر کاهش دهد. به عبارت دیگر، این فرد به دیگران یاری میرساند تا از مشاورههای خستهکننده و طولانی جلوگیری شود.
هوش مصنوعی: این زاغ که به دنبال مردار است، حیل و ترفندهای بسیاری دارد و تو را به خودت مشغول میکند.
هوش مصنوعی: اگر نفاق او را قبول کنند، نفاقش به حقیقتی از صدق تبدیل میشود و از آن بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: چرا که آن دلباخته واقعی در بازار ما مانند کالای معیوب است.
هوش مصنوعی: اگر دلباختهای، به دنبال عشق و محبت برو و اگر جان نداری، سعی کن وجودت را به وجودی ارزشمند تبدیل کنی. حتی اگر در برابر قدرتها و سلطنتها قرار داری، نباید از خواستهها و آرزوهایت دست بکشی.
هوش مصنوعی: این که زیبایی او برای تو خوشایند است، اما بدان که او تنها مختص خداست و متعلق به هیچکس دیگری نیست.
هوش مصنوعی: هر کس که با رفتار و ویژگیهای تو سازگار باشد، در واقع با طبع و ویژگیهای تو هماهنگ است و به نوعی پیامآور آن طبع محسوب میشود.
هوش مصنوعی: بگذار عطر تو در فضا پخش شود تا بوی خوشی از وجود تو به مشام برسد.
هوش مصنوعی: بوی دلپذیر مشک و عنبر در مغز تو به خاطر آواز و نواهایی که میشنوی، تحت تأثیر قرار گرفته و کمرنگ شده است.
هوش مصنوعی: این صحبت هیچ محدودیتی ندارد و مانند آهو، ما را در آخر کار به سمت دیگری میبرد و از دستمان میگریزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.