گنجور

 
مولانا

چون دل آن آب زینها خالیست

عکس روها از برون در آب جست

پس ترا باطن مصفا ناشده

خانه پر از دیو و نسناس و دده

ای خری ز استیزه مانده در خری

کی ز ارواح مسیحی بو بری

کی شناسی گر خیالی سر کند

کز کدامین مکمنی سر بر کند

چون خیالی می‌شود در زهد تن

تا خیالات از درونه روفتن