بخش ۱۱۴ - آمدن شیخ بعد از چندین سال از بیابان به شهر غزنین و زنبیل گردانیدن به اشارت غیبی و تفرقه کردن آنچ جمع آید بر فقرا هر که را جان عز لبیکست نامه بر نامه پیک بر پیکست چنانک روزن خانه باز باشد آفتاب و ماهتاب و باران و نامه و غیره منقطع نباشد
رو به شهر آورد آن فرمانپذیر
شهر غزنین گشت از رویش منیر
از فرح خلقی به استقبال رفت
او در آمد از ره دزدیده تفت
جمله اعیان و مهان بر خاستند
قصرها از بهر او آراستند
گفت من از خودنمایی نامدم
جز به خواری و گدایی نامدم
نیستم در عزم قال و قیل من
در به در گردم به کف زنبیل من
بنده فرمانم که امرست از خدا
که گدا باشم گدا باشم گدا
در گدایی لفظ نادر ناورم
جز طریق خس گدایان نسپرم
تا شوم غرقهٔ مذلت من تمام
تا سقطها بشنوم از خاص و عام
امر حق جانست و من آن را تبع
او طمع فرمود ذل من طمع
چون طمع خواهد ز من سلطان دین
خاک بر فرق قناعت بعد ازین
او مذلت خواست کی عزت تنم
او گدایی خواست کی میری کنم
بعد ازین کد و مذلت جان من
بیست عباساند در انبان من
شیخ بر میگشت زنبیلی به دست
شیء لله خواجه توفیقیت هست
برتر از کرسی و عرش اسرار او
شیء لله شیء لله کار او
انبیا هر یک همین فن میزنند
خلق مفلس کدیه ایشان میکنند
اقرضوا الله اقرضوا الله میزنند
بازگون بر انصروا الله میتنند
در به در این شیخ میآرد نیاز
بر فلک صد در برای شیخ باز
که آن گدایی که آن به جد میکرد او
بهر یزدان بود نه از بهر گلو
ور بکردی نیز از بهر گلو
آن گلو از نور حق دارد غلو
در حق او خورد نان و شهد و شیر
به ز چله وز سه روزهٔ صد فقیر
نور مینوشد مگو نان میخورد
لاله میکارد به صورت میچرد
چون شراری کو خورد روغن ز شمع
نور افزاید ز خوردش بهر جمع
نانخوری را گفت حق لاتسرفوا
نور خوردن را نگفتست اکتفوا
آن گلوی ابتلا بد وین گلو
فارغ از اسراف و آمن از غلو
امر و فرمان بود نه حرص و طمع
آن چنان جان حرص را نبود تبع
گر بگوید کیمیا مس را بده
تو به من خود را طمع نبود فره
گنجهای خاک تا هفتم طبق
عرضه کرده بود پیش شیخ حق
شیخ گفتا خالقا من عاشقم
گر بجویم غیر تو من فاسقم
هشت جنت گر در آرم در نظر
ور کنم خدمت من از خوف سقر
مومنی باشم سلامتجوی من
زانک این هر دو بود حظ بدن
عاشقی کز عشق یزدان خورد قوت
صد بدن پیشش نیرزد ترهتوت
وین بدن که دارد آن شیخ فطن
چیز دگر گشت کم خوانش بدن
عاشق عشق خدا وانگاه مزد
جبرئیل مؤتمن وانگاه دزد
عاشق آن لیلی کور و کبود
ملک عالم پیش او یک تره بود
پیش او یکسان شده بد خاک و زر
زر چه باشد که نبد جان را خطر
شیر و گرگ و دد ازو واقف شده
همچو خویشان گرد او گرد آمده
کین شدست از خوی حیوان پاک پاک
پر ز عشق و لحم و شحمش زهرناک
زهر دد باشد شکرریز خرد
زانک نیک نیک باشد ضد بد
لحم عاشق را نیارد خورد دد
عشق معروفست پیش نیک و بد
ور خورد خود فیالمثل دام و ددش
گوشت عاشق زهر گردد بکشدش
هر چه جز عشقست شد ماکول عشق
دو جهان یک دانه پیش نول عشق
دانهای مر مرغ را هرگز خورد
کاهدان مر اسپ را هرگز چرد
بندگی کن تا شوی عاشق لعل
بندگی کسبیست آید در عمل
بنده آزادی طمع دارد ز جد
عاشق آزادی نخواهد تا ابد
بنده دایم خلعت و ادرارجوست
خلعت عاشق همه دیدار دوست
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریاییست قعرش ناپدید
قطرههای بحر را نتوان شمرد
هفت دریا پیش آن بحرست خرد
این سخن پایان ندارد ای فلان
باز رو در قصهٔ شیخ زمان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف شخصیت و رفتار شیخی میپردازد که به غزنین آمده است. او خود را به عنوان یک گدا معرفی میکند و اعلام میکند که هدفش از آمدن به شهر، خودنمایی نیست، بلکه به دنبال بندگی و خدمت به خداوند است. شیخ در تلاش است تا از دنیا و زرق و برق آن دوری کند و تنها به عشق و محبت خداوند بپردازد. او میگوید که هیچ طمعی ندارد و تنها در جستجوی رضایت خداوند است.
شاعر به مقایسه عشق و بندگی میپردازد و بیان میکند که عشق به خداوند بالاتر از هر چیزی است. عشق را عملی میداند که فراتر از کلمات و گفتوگوهاست و به عمق وجود انسان مربوط میشود. او در نهایت به سادگی و خلوص عشق اشاره میکند و تأکید میکند که عشق واقعی، هدف انسان را از دنیا و مادیات جدا میکند و او را به دیاری دیگر میبرد.
این شعر بیانگر عمیقترین احساسات و باورهای عرفانی شیخ است که عشق الهی را برتر از همه چیز میداند و آن را اساس زندگی خود قرار میدهد.
هوش مصنوعی: فرمانبردار به سمت شهر رفت و به خاطر زیباییاش، شهر غزنین را درخشان و نورانی کرد.
هوش مصنوعی: او با شادی و خوشحالی به استقبال مردم رفت، اما به طور پنهانی و از مسیر نامرئی وارد شد.
هوش مصنوعی: تمام بزرگان و سرشناسان به پا خاستند و برای او قصرها را تزئین کردند.
هوش مصنوعی: او میگوید که من از خود را نشان دادن نیامدهام، بلکه هدفم از آمدن فقط نیاز و فروتنی است.
هوش مصنوعی: من به دنبال حرف و حدیث نیستم و بیهدف در کوچه و بازار میگردم، در حالی که فقط یک خورجین در دست دارم.
هوش مصنوعی: من مطیع دستورات الهی هستم و چون خدا خواسته که گدا باشم، با کمال میل گدا میمانم.
هوش مصنوعی: من در درخواست کمک و گدایی، از کلمات عجیب و نادر استفاده نمیکنم و فقط به روش گدایان عادی متوسل میشوم.
هوش مصنوعی: من تا تماماً در ذلت فرو روم، تا آنجا که شنوندهٔ تحقیر از هر کس و ناکسی شوم.
هوش مصنوعی: موضوع این بیت اشاره به پیروی از دستورات الهی دارد. در اینجا گفته میشود که فرمان حق همچون جان انسان است و شخصی که از این فرمان تبعیت میکند، باید از انگیزههای غیرالهی و دنيوی دوری کند. در واقع، کسی که به طمع و اشتیاقهای غیرحق دچار میشود، خود را در وضعیت ذلت قرار میدهد. این معنا به ما یادآوری میکند که باید به احکام الهی توجه کنیم و از ریسمانهای دنیا فاصله بگیریم تا در مسیر درست سیر کنیم.
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه دین از من خواستار باشد، بر سر قناعت خاک میپاشم و دیگر به آن اهمیت نمیدهم.
هوش مصنوعی: او درخواست ذلت و پستی داشت، اما من عزت و حرمت خود را میخواهم. او میخواست گدا باشد، اما من نمیگذارم به بیهویتی برسم.
هوش مصنوعی: از این به بعد، ذلت و خواری جان من مانند بیست عباس در انبان من است.
هوش مصنوعی: شیخ با زنبیلی در دست به سمت خانهاش برمیگشت و نشان میدهد که لطف خدا بر او شامل شده است.
هوش مصنوعی: بالاتر از تخت و عرش، رازهای خدا وجود دارد. همه چیز تحت فرمان اوست و فقط به او تعلق دارد.
هوش مصنوعی: پیامبران هر یک به این شیوه عمل میکنند که انسانهای نیازمند را توجیه و راهنمایی میکنند تا از مشکلاتشان رهایی یابند.
هوش مصنوعی: به خدا قرض دهید، به خدا قرض دهید، و باز هم تکرار میکنند: به یاری خدا بشتابید.
هوش مصنوعی: این پیرو دینی تلاش میکند و نیازهای خود را به خداوند میسپارد؛ در حالی که در آسمان برای او درهای زیادی باز میشود.
هوش مصنوعی: آن گدایی که آن عمل را انجام میداد، برای خداوند بوده و نه به خاطر جلب توجه و شهرت.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر گلو به او فخر میفروشی، باید بدان که آن گلو خود از نور حق برخوردار است و ارزشش فراتر از این سخنان است.
هوش مصنوعی: در مورد او، خوردن نان و عسل و شیر برای یک نفر بهتر است از اینکه صد فقیر به مدت چله یا سه روز بدون غذا بمانند.
هوش مصنوعی: گل لاله در جوار نور زندگی میکند و از زیباییها بهره میبرد، اما به ظاهر زیبا و خوشایند است. آنچه در دل دارد، خود را از دنیای مادی دور میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که شعلهای از شمع روغن میخورد، نورش بیشتر میشود تا بتواند دیگران را برآورد.
هوش مصنوعی: نانخوران را فرامیخواند که در مصرف خود زیادهروی نکنند، اما درباره نور و روشنی چیزی نمیگوید که از آن کم بهره بگیرند.
هوش مصنوعی: این دو گلو، یکی پر از درد و مشکل است و دیگری از هر گونه زیادهروی و افراط دور است و در امنیت قرار دارد.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که آنچه که انسان را به کار و تلاش وا میدارد، تنها فرمان و دستوری است که دریافت میکند و نه فریب و مالدوستی. به عبارت دیگر، در چنین حالتی، هیچ نوع حرص یا طمعی نمیتواند جان انسان را به دنبال خود بکشاند.
هوش مصنوعی: اگر کیمیا به تو بگوید که مس را به من بده، تو باید بدانی که در این میان، خودت را طمع نکن و فرهیخته باش.
هوش مصنوعی: گنجینههای پنهان در زمین تا هفتمین لایه به نمایش گذاشته شده بود در مقابل شیخ راستین.
هوش مصنوعی: شیخ گفت: ای خالق، من عاشق توام و اگر جز تو را جستجو کنم، بدان که من فاسد و گنهکار هستم.
هوش مصنوعی: اگر هشت بهشت را هم جلوی چشمانم بیاورم، اما به خاطر ترس از آتش دوزخ، باز هم نمیتوانم به خدمت مشغول شوم.
هوش مصنوعی: من انسانی باشم که در پی سلامتی هستم، زیرا سلامت و ایمان هر دو برای بدن، نعمت بزرگی است.
هوش مصنوعی: عاشقانی که از عشق خداوند نیرو میگیرند، قدرتشان از تمام توانهای دنیوی بیشتر است و در برابر آنها حتی چیزهای کوچک و بیارزش نیز هیچ محسوب نمیشود.
هوش مصنوعی: این بدن که متعلق به آن مرد دانشمند و باهوش است، حالا به چیز دیگری تبدیل شده است. دیگر نمیتوان به آن فقط بدن گفت.
هوش مصنوعی: عاشق خداوندی که عشقش بزرگتر از هر چیزی است، سپس پاداشی را که جبرئیل به عنوان فرستاده خدا دریافت میکند، در نظر بگیر و در نهایت به ماهیت دزدی اشاره کن که از هر چیز دیگری فراتر است.
هوش مصنوعی: عاشق آن لیلی حتی اگر در اوج زیبایی هم نباشد، برای او تمام دنیا هیچ ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: در برابر او، خاک و طلا هیچ تفاوتی ندارند. چه ارزشی دارد طلا، وقتی که جان انسان در خطر است؟
هوش مصنوعی: شیر و گرگ و حیوانات دیگر از او آگاه شده و مانند خانوادهاش دور او جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در آدمی جنبههای حیوانی وجود دارد که باید از آن دوری کرد. ذات انسانی به عشق و معنویات نیاز دارد، در حالی که وابستگی به لذات جسمانی و مادی میتواند زیانآور باشد.
هوش مصنوعی: خرد و اندیشهی صحیح به مانند شکر است که مایهی شیرینی زندگی میشود، در حالی که نادانی و وحشیگری مانند زهر است و میتواند مضر و خطرناک باشد. بنابراین، خوب بودن و اندیشیدن به نیک، در تقابل با بدیها و زشتیها قرار دارد.
هوش مصنوعی: عاشق را هیچ موجودی نمیتواند به خود بگیرد و عشق برای خوب و بد شناختهشده است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در عشق دچار مشکل شود، به طور مثال مانند حیوانات، ممکن است به دردسر بیفتد و عشقش برایش زهرآگین شود و او را به نابودی بکشاند.
هوش مصنوعی: هر چیزی غیر از عشق قابل خوردن و مصرف کردن است، و در مقابل عشق، دو جهان به اندازه یک دانه ارزش ندارند.
هوش مصنوعی: دانهای که برای مرغ است، هیچ وقت به آن نمیرسد و علفی که متعلق به اسب است، هرگز در اختیار آن قرار نمیگیرد.
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی به عشق حقیقتی دست یابی، باید به بندگی و خدمت مشغول شوی. این عشق، نتیجه و دستاورد عملی است که از انجام همین بندگی به دست میآید.
هوش مصنوعی: من به آزادی امید دارم، اما عاشق واقعی هرگز به آزادی چشم نخواهد داشت و همیشه در عشق باقی میماند.
هوش مصنوعی: من همیشه در طلب پوشش و لباس ویژهای هستم و این پوشش فقط دیدار معشوق است.
هوش مصنوعی: عشق آنقدر عمیق و وسیع است که نمیتوان آن را به کلمات و صحبتها محدود کرد. مانند دریایی است که عمق آن قابل دیدن نیست.
هوش مصنوعی: نتوان شمارش کرد که چه تعداد قطره در دریا وجود دارد، زیرا در مقایسه با آن دریا، هفت دریا دیگر کوچک و ناچیز هستند.
هوش مصنوعی: این حرف همچنان ادامه دارد، ای فلان، برگرد و به داستان شیخ زمان توجه کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.