گنجور

 
مولانا

تا دو سال این کار کرد آن مرد کار

بعد از آن امر آمدش از کردگار

بعد ازین می‌ده ولی از کس مخواه

ما بدادیمت ز غیب این دستگاه

هر که خواهد از تو از یک تا هزار

دست در زیر حصیری کن بر آر

هین ز گنج رحمت بی‌مر بده

در کف تو خاک گردد زر بده

هر چه خواهندت بده مندیش از آن

داد یزدان را تو بیش از بیش دان

دست زیر بوریا کن ای سند

از برای روی‌پوش چشم بد

پس ز زیر بوریا پر کن تو مشت

ده به دست سایل بشکسته پشت

بعد ازین از اجر ناممنون بده

هر که خواهد گوهر مکنون بده

رو ید الله فوق ایدیهم تو باش

هم‌چو دست حق گزافی رزق پاش

وام داران را ز عهده وا رهان

هم‌چو باران سبز کن فرش جهان

بود یک سال دگر کارش همین

که بدادی زر ز کیسهٔ رب دین

زر شدی خاک سیه اندر کفش

حاتم طایی گدایی در صفش