بخش ۱ - تمامت کتاب الموطد الکریم: ای حیات دل حسامالدین بسی
بخش ۲ - سؤال سایل از مرغی کی بر سر ربض شهری نشسته باشد سر او فاضلترست و عزیزتر و شریفتر و مکرمتر یا دم او و جواب دادن واعظ سایل را به قدر فهم او: واعظی را گفت روزی سایلی
بخش ۵ - حکایت غلام هندو کی به خداوندزاده خود پنهان هوای آورده بود چون دختر را با مهترزادهای عقد کردند غلام خبر یافت رنجور شد و میگداخت و هیچ طبیب علت او را در نمییافت و او را زهره گفتن نه: خواجهای را بود هندو بندهای
بخش ۶ - صبر فرمودن خواجه مادر دختر را کی غلام را زجر مکن من او را بیزجر ازین طمع باز آرم کی نه سیخ سوزد نه کباب خام ماند: گفت خواجه صبر کن با او بگو
بخش ۷ - در بیان آنک این غرور تنها آن هندو را نبود بلک هر آدمیی به چنین غرور مبتلاست در هر مرحلهای الا من عصم الله: چون بپیوستی بدان ای زینهار
بخش ۸ - در عموم تاویل این آیت کی کلما اوقدوا نارا للحرب: کلما هم اوقدوا نار الوغی
بخش ۹ - قصهای هم در تقریر این: شرفهای بشنید در شب معتمد
بخش ۱۰ - وا نمودن پادشاه به امرا و متعصبان در راه ایاز سبب فضیلت و مرتبت و قربت و جامگی او بریشان بر وجهی کی ایشان را حجت و اعتراض نماند: چون امیران از حسد جوشان شدند
بخش ۱۱ - مدافعه امرا آن حجت را به شبهه جبریانه و جواب دادن شاه ایشان را: پس بگفتند آن امیران کین فنیست
بخش ۱۳ - حکایت آن شخص کی دزدان قوج او را بدزدیدند و بر آن قناعت نکرد به حیله جامههاش را هم دزدیدند: آن یکی قج داشت از پس میکشید
بخش ۱۴ - مناظره مرغ با صیاد در ترهب و در معنی ترهبی کی مصطفی علیهالسلام نهی کرد از آن امت خود را کی لا رهبانیة فی الاسلام: مرغ گفتش خواجه در خلوت مهایست
بخش ۱۵ - حکایت پاسبان کی خاموش کرد تا دزدان رخت تاجران بردند به کلی بعد از آن هیهای و پاسبانی میکرد: پاسبانی خفت و دزد اسباب برد
بخش ۱۶ - حواله کردن مرغ گرفتاری خود را در دام به فعل و مکر و زرق زاهد و جواب زاهد مرغ را: گفت آن مرغ این سزای او بود
بخش ۱۷ - حکایت آن عاشق کی شب بیامد بر امید وعده معشوق بدان وثاقی کی اشارت کرده بود و بعضی از شب منتظر ماند و خوابش بربود معشوق آمد بهر انجاز وعده او را خفته یافت جیبش پر جوز کرد و او را خفته گذاشت و بازگشت: عاشقی بودست در ایام پیش
بخش ۱۹ - در آمدن ضریر در خانه مصطفی علیهالسلام و گریختن عایشه رضی الله عنها از پیش ضریر و گفتن رسول علیهالسلام کی چه میگریزی او ترا نمیبیند و جواب دادن عایشه رضی الله عنها رسول را صلی الله علیه و سلم: اندر آمد پیش پیغامبر ضریر
بخش ۲۰ - امتحان کردن مصطفی علیهالسلام عایشه را رضی الله عنها کی چه پنهان میشوی پنهان مشو که اعمی ترا نمیبیند تا پدید آید کی عایشه رضی الله عنها از ضمیر مصطفی علیه السلام واقف هست یا خود مقلد گفت ظاهرست: گفت پیغامبر برای امتحان
بخش ۲۱ - حکایت آن مطرب کی در بزم امیر ترک این غزل آغاز کرد گلی یا سوسنی یا سرو یا ماهی نمیدانم ازین آشفته بیدل چه میخواهی نمیدانم و بانگ بر زدن ترک کی آن بگو کی میدانی و جواب مطرب امیر را: مطرب آغازید پیش ترک مست
بخش ۲۲ - تفسیر قوله علیهالسلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما: جان بسی کندی و اندر پردهای
بخش ۲۳ - تشبیه مغفلی کی عمر ضایع کند و وقت مرگ در آن تنگاتنگ توبه و استغفار کردن گیرد به تعزیت داشتن شیعه اهل حلب هر سالی در ایام عاشورا به دروازه انطاکیه و رسیدن غریب شاعر از سفر و پرسیدن کی این غریو چه تعزیه است: روز عاشورا همه اهل حلب
بخش ۲۴ - نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه حلب: گفت آری لیک کو دور یزید
بخش ۲۵ - تمثیل مرد حریص نابیننده رزاقی حق را و خزاین و رحمت او را به موری کی در خرمنگاه بزرگ با دانه گندم میکوشد و میجوشد و میلرزد و به تعجیل میکشد و سعت آن خرمن را نمیبیند: مور بر دانه بدان لرزان شود
بخش ۲۶ - داستان آن شخص کی بر در سرایی نیمشب سحوری میزد همسایه او را گفت کی آخر نیمشبست سحر نیست و دیگر آنک درین سرا کسی نیست بهر کی میزنی و جواب گفتن مطرب او را: آن یکی میزد سحوری بر دری
بخش ۲۸ - باز گردانیدن صدیق رضی الله عنه واقعه بلال را رضی الله عنه و ظلم جهودان را بر وی و احد احد گفتن او و افزون شدن کینه جهودان و قصه کردن آن قضیه پیش مصطفی علیهالسلام و مشورت در خریدن او: بعد از آن صدیق پیش مصطفی
بخش ۲۹ - وصیت کردن مصطفی علیهالسلام صدیق را رضی الله عنه کی چون بلال را مشتری میشوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن مرا درین فضیلت شریک خود کن وکیل من باش و نیم بها از من بستان: مصطفی گفتش کای اقبالجو
بخش ۳۰ - خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین عقد: قهقهه زد آن جهود سنگدل
بخش ۳۱ - معاتبه مصطفی علیهالسلام با صدیق رضی الله عنه کی ترا وصیت کردم کی به شرکت من بخر تو چرا بهر خود تنها خریدی و عذر او: گفت ای صدیق آخر گفتمت
بخش ۳۳ - حکایت در تقریر همین سخن: آن یکی اسپی طلب کرد از امیر
بخش ۳۴ - مثل: آنچنان که کاروانی میرسید
بخش ۳۵ - رنجور شدن این هلال و بیخبری خواجه او از رنجوری او از تحقیر و ناشناخت و واقف شدن دل مصطفی علیهالسلام از رنجوری و حال او و افتقاد و عیادت رسول علیهالسلام این هلال را: از قضا رنجور و ناخوش شد هلال
بخش ۳۶ - در آمدن مصطفی علیهالسلام از بهر عیادت هلال در ستورگاه آن امیر و نواختن مصطفی هلال را رضی الله عنه: رفت پیغامبر به رغبت بهر او
بخش ۳۷ - در بیان آنک مصطفی علیهالسلام شنید کی عیسی علیهالسلام بر روی آب رفت فرمود لو ازداد یقینه لمشی علی الهواء: همچو عیسی بر سرش گیرد فرات
بخش ۳۸ - داستان آن عجوزه کی روی زشت خویشتن را جندره و گلگونه میساخت و ساخته نمیشد و پذیرا نمیآمد: بود کمپیری نودساله کلان
بخش ۳۹ - داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد: گفت یک روزی به خواجه گیلیی
بخش ۴۰ - صفت آن عجوز: چونک مجلس بی چنین پیغاره نیست
بخش ۴۱ - قصه درویشی کی از آن خانه هرچه میخواست میگفت نیست: سایلی آمد به سوی خانهای
بخش ۴۲ - رجوع به داستان آن کمپیر: چون عروسی خواست رفتن آن خریف
بخش ۴۳ - حکایت آن رنجور کی طبیب درو اومید صحت ندید: آن یکی رنجور شد سوی طبیب
بخش ۴۴ - رجوع به قصه رنجور: باز گرد و قصه رنجور گو
بخش ۴۵ - قصه سلطان محمود و غلام هندو: رحمة الله علیه گفته است
بخش ۴۶ - لیس للماضین هم الموت انما لهم حسره الموت: راست گفتست آن سپهدار بشر
بخش ۴۷ - بار دیگر رجوع کردن به قصه صوفی و قاضی: گفت صوفی در قصاص یک قفا
بخش ۴۸ - طیره شدن قاضی از سیلی درویش و سرزنش کردن صوفی قاضی را: گشت قاضی طیره صوفی گفت هی
بخش ۴۹ - جواب دادن قاضی صوفی را: گفت قاضی واجب آیدمان رضا
بخش ۵۰ - سؤال کردن آن صوفی قاضی را: گفت صوفی چون ز یک کانست زر
بخش ۵۱ - جواب گفتن آن قاضی صوفی را: گفت قاضی صوفیا خیره مشو
بخش ۵۲ - باز سؤال کردن صوفی از آن قاضی: گفت صوفی که چه بودی کین جهان
بخش ۵۳ - جواب قاضی سؤال صوفی را و قصه ترک و درزی را مثل آوردن: گفت قاضی بس تهیرو صوفیی
بخش ۵۴ - قال النبی علیه السلام ان الله تعالی یلقن الحکمة علی لسان الواعظین بقدر همم المستمعین: جذب سمعست ار کسی را خوش لبیست
بخش ۵۵ - دعوی کردن ترک و گرو بستن او کی درزی از من چیزی نتواند بردن: گفت خیاطیست نامش پور شش
بخش ۵۶ - مضاحک گفتن درزی و ترک را از قوت خنده بسته شدن دو چشم تنگ او و فرصت یافتن درزی: ترک خندیدن گرفت از داستان
بخش ۵۷ - گفتن درزی ترک را هی خاموش کی اگر مضاحک دگر گویم قبات تنگ آید: گفت درزی ای طواشی بر گذر
بخش ۵۸ - بیان آنک بیکاران و افسانهجویان مثل آن ترکاند و عالم غرار غدار همچو آن درزی و شهوات و زبان مضاحک گفتن این دنیاست و عمر همچون آن اطلس پیش این درزی جهت قبای بقا و لباس تقوی ساختن: اطلس عمرت به مقراض شهور
بخش ۵۹ - مثل: آن یکی میشد به ره سوی دکان
بخش ۶۰ - باز مکرر کردن صوفی سؤال را: گفت صوفی قادرست آن مستعان
بخش ۶۱ - جواب دادن قاضی صوفی را: گفت قاضی گر نبودی امر مر
بخش ۶۲ - حکایت در تقریر آنک صبر در رنج کار سهلتر از صبر در فراق یار بود: آن یکی زن شوی خود را گفت هی
بخش ۶۳ - مثل: عارفی پرسید از آن پیر کشیش
بخش ۶۴ - باقی قصه فقیر روزیطلب بیواسطه کسب: آن یکی بیچاره مفلس ز درد
بخش ۶۵ - قصه آن گنجنامه کی پهلوی قبهای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست: دید در خواب او شبی و خواب کو
بخش ۶۶ - تمامی قصه آن فقیر و نشان جای آن گنج: اندر آن رقعه نبشته بود این
بخش ۶۷ - فاش شدن خبر این گنج و رسیدن به گوش پادشاه: پس خبر کردند سلطان را ازین
بخش ۶۸ - نومید شدن آن پادشاه از یافتن آن گنج و ملول شدن او از طلب آن: چونک تعویق آمد اندر عرض و طول
بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنجنامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم: چونک رقعه گنج پر آشوب را
بخش ۷۰ - حکایت مرید شیخ حسن خرقانی قدس الله سره: رفت درویشی ز شهر طالقان
بخش ۷۱ - پرسیدن آن وارد از حرم شیخ کی شیخ کجاست کجا جوییم و جواب نافرجام گفتن حرم: اشکش از دیده بجست و گفت او
بخش ۷۲ - جواب گفتن مرید و زجر کردن مرید آن طعانه را از کفر و بیهوده گفتن: بانگ زد بر وی جوان و گفت بس
بخش ۷۳ - واگشتن مرید از وثاق شیخ و پرسیدن از مردم و نشان دادن ایشان کی شیخ به فلان بیشه رفته است: بعد از آن پرسان شد او از هر کسی
بخش ۷۴ - یافتن مرید مراد را و ملاقات او با شیخ نزدیک آن بیشه: اندرین بود او که شیخ نامدار
بخش ۷۵ - حکمت در انی جاعل فی الارض خلیفة: پس خلیفه ساخت صاحبسینهای
بخش ۷۶ - معجزه هود علیهالسلام در تخلص مؤمنان امت به وقت نزول باد: مؤمنان از دست باد ضایره
بخش ۷۷ - رجوع کردن به قصه قبه و گنج: نک خیال آن فقیرم بیریا
بخش ۷۸ - انابت آن طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار و عجز و اضطرار کی ای ولی الاظهار تو کن این پنهان را آشکار: گفت آن درویش ای دانای راز
بخش ۷۹ - آواز دادن هاتف مر طالب گنج را و اعلام کردن از حقیقت اسرار آن: اندرین بود او که الهام آمدش
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود: یک حکایت بشنو اینجا ای پسر
بخش ۸۱ - حکایت اشتر و گاو و قج که در راه بند گیاه یافتند هر یکی میگفت من خورم: اشتر و گاو و قجی در پیش راه
بخش ۸۲ - مثل: سوی جامع میشد آن یک شهریار
بخش ۸۳ - جواب گفتن مسلمان آنچ دید به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردن ایشان: پس مسلمان گفت ای یاران من
بخش ۸۴ - منادی کردن سید ملک ترمد کی هر کی در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مهم خلعت و اسپ و غلام و کنیزک و چندین زر دهم و شنیدن دلقک خبر این منادی در ده و آمدن به اولاقی نزد شاه کی من باری نتوانم رفتن: سید ترمد که آنجا شاه بود
بخش ۸۵ - حکایت تعلق موش با چغز و بستن پای هر دو به رشتهای دراز و بر کشیدن زاغ موش را و معلق شدن چغز و نالیدن و پشیمانی او از تعلق با غیر جنس و با جنس خود ناساختن: از قضا موشی و چغزی با وفا
بخش ۸۶ - تدبیر کردن موش به چغز کی من نمیتوانم بر تو آمدن به وقت حاجت در آب میان ما وصلتی باید کی چون من بر لب جو آیم ترا توانم خبر کردن و تو چون بر سر سوراخ موشخانه آیی مرا توانی خبر کردن الی آخره: این سخن پایان ندارد گفت موش
بخش ۸۷ - مبالغه کردن موش در لابه و زاری و وصلت جستن از چغز آبی: گفت کای یار عزیز مهرکار
بخش ۸۹ - حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکیام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره: شب چو شه محمود برمیگشت فرد
بخش ۹۱ - رجوع کردن به قصه طلب کردن آن موش آن چغز را لبلب جو و کشیدن سر رشته تا چغز را در آب خبر شود از طلب او: آن سرشته عشق رشته میکشد
بخش ۹۲ - قصه عبدالغوث و ربودن پریان او را و سالها میان پریان ساکن شدن او و بعد از سالها آمدن او به شهر و فرزندان خویش را باز ناشکیفتن او از آن پریان به حکم جنسیت و همدلی او با ایشان: بود عبدالغوث همجنس پری
بخش ۹۳ - داستان آن مرد کی وظیفه داشت از محتسب تبریز و وامها کرده بود بر امید آن وظیفه و او را خبر نه از وفات او حاصل از هیچ زندهای وام او گزارده نشد الا از محتسب متوفی گزارده شد چنانک گفتهاند لیس من مات فاستراح بمیت انما المیت میت الاحیاء: آن یکی درویش ز اطراف دیار
بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره: چونک جعفر رفت سوی قلعهای
بخش ۹۵ - رجوع کردن به حکایت آن شخص وام کرده و آمدن او به امید عنایت آن محتسب سوی تبریز: آن غریب ممتحن از بیم وام
بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثم الذین کفروا بربهم یعدلون: چون به هوش آمد بگفت ای کردگار
بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جمله شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره: واقعه آن وام او مشهور شد
بخش ۱۰۰ - ماخذه یوسف صدیق صلواتالله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره: آنچنان که یوسف از زندانیی
بخش ۱۰۱ - رجوع کردن به قصه آن پایمرد و آن غریب وامدار و بازگشتن ایشان از سر گور خواجه و خواب دیدن پایمرد خواجه را الی آخره: بینهایت آمد این خوش سرگذشت
بخش ۱۰۳ - حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی درین سفر در ممالک من فلان جا چنین ترتیب نهید و فلان جا چنین نواب نصب کنید اما الله الله به فلان قلعه مروید و گرد آن مگردید: بود شاهی شاه را بد سه پسر
بخش ۱۰۵ - روان شدن شهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع کردن ایشان شاه را و اعادت کردن شاه وقت وداع وصیت را الی آخره: عزم ره کردند آن هر سه پسر
بخش ۱۰۷ - دیدن ایشان در قصر این قلعه ذات الصور نقش روی دختر شاه چین را و بیهوش شدن هر سه و در فتنه افتادن و تفحص کردن کی این صورت کیست: این سخن پایان ندارد آن گروه
بخش ۱۱۱ - بحث کردن آن سه شهزاده در تدبیر آن واقعه: رو به هم کردند هر سه مفتتن
بخش ۱۱۲ - مقالت برادر بزرگین: آن بزرگین گفت ای اخوان خیر
بخش ۱۱۴ - روان گشتن شاهزادگان بعد از تمام بحث و ماجرا به جانب ولایت چین سوی معشوق و مقصود تا به قدر امکان به مقصود نزدیکتر باشند اگر چه راه وصل مسدودست به قدر امکان نزدیکتر شدن محمودست الی آخره: این بگفتند و روان گشتند زود
بخش ۱۱۹ - سبب تاخیر اجابت دعای مؤمن: ای بسا مخلص که نالد در دعا
بخش ۱۲۰ - رجوع کردن به قصه آن شخص کی به او گنج نشان دادند به مصر و بیان تضرع او از درویشی به حضرت حق: مرد میراثی چو خورد و شد فقیر
بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة: قصه آن خواب و گنج زر بگفت
بخش ۱۲۳ - مثل: گفت با درویش روزی یک خسی
بخش ۱۲۴ - بازگشتن آن شخص شادمان و مراد یافته و خدای را شکر گویان و سجده کنان و حیران در غرایب اشارات حق و ظهور تاویلات آن در وجهی کی هیچ عقلی و فهمی بدانجا نرسد: باز گشت از مصر تا بغداد او
بخش ۱۲۵ - مکرر کردن برادران پند دادن بزرگین را و تاب ناآوردن او آن پند را و در رمیدن او ازیشان شیدا و بیخود رفتن و خود را در بارگاه پادشاه انداختن بیدستوری خواستن لیک از فرط عشق و محبت نه از گستاخی و لاابالی الی آخره: آن دو گفتندش که اندر جان ما
بخش ۱۲۶ - مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و در صندوق ماندن و نایب قاضی صندوق را خریدن باز سال دوم آمدن زن جوحی بر امید بازی پارینه و گفتن قاضی کی مرا آزاد کن و کسی دیگر را بجوی الی آخر القصه: جوحی هر سالی ز درویشی به فن
بخش ۱۲۷ - رفتن قاضی به خانه زن جوحی و حلقه زدن جوحی به خشم بر در و گریختن قاضی در صندوقی الی آخره: مکر زن پایان ندارد رفت شب
بخش ۱۲۸ - آمدن نایب قاضی میان بازار و خریداری کردن صندوق را از جوحی الی آخره: نایب آمد گفت صندوقت به چند
بخش ۱۲۹ - در تفسیر این خبر کی مصطفی صلواتالله علیه فرمود من کنت مولاه فعلی مولاه تا منافقان طعنه زدند کی بس نبودش کی ما مطیعی و چاکری نمودیم او را چاکری کودکی خلم آلودمان هم میفرماید الی آخره: زین سبب پیغامبر با اجتهاد
بخش ۱۳۰ - باز آمدن زن جوحی به محکمه قاضی سال دوم بر امید وظیفه پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه: بعد سالی باز جوحی از محن
بخش ۱۳۱ - باز آمدن به شرح قصه شاهزاده و ملازمت او در حضرت شاه: شاهزاده پیش شه حیران این
بخش ۱۳۲ - در بیان آنک دوزخ گوید کی قنطره صراط بر سر اوست ای مؤمن از صراط زودتر بگذر زود بشتاب تا عظمت نور تو آتش ما را نکشد جز یا مؤمن فان نورک اطفاء ناری: زآتش عاشق ازین رو ای صفی
بخش ۱۳۴ - وسوسهای کی پادشاهزاده را پیدا شد از سبب استغنایی و کشفی کی از شاه دل او را حاصل شده بود و قصد ناشکری و سرکشی میکرد شاه را از راه الهام و سر شاه را خبر شد دلش درد کرد روح او را زخمی زد چنانک صورت شاه را خبر نبود الی آخره: چون مسلم گشت بیبیع و شری
بخش ۱۳۵ - خطاب حق تعالی به عزرائیل علیهالسلام کی ترا رحم بر کی بیشتر آمد ازین خلایق کی جانشان قبض کردی و جواب دادن عزرائیل حضرت را: حق به عزرائیل میگفت ای نقیب
بخش ۱۳۶ - کرامات شیخ شیبان راعی قدس الله روحه العزیز: همچو آن شیبان که از گرگ عنید
بخش ۱۳۷ - رجوع کردن به قصه پروردن حق تعالی نمرود را بیواسطه مادر و دایه در طفلی: حاصل آن روضه چو باغ عارفان
بخش ۱۳۸ - رجوع کردن بدان قصه کی شاهزاده بدان طغیان زخم خورد از خاطر شاه پیش از استکمال فضایل دیگر از دنیا برفت: قصه کوته کن که رای نفس کور
بخش ۱۳۹ - وصیت کردن آن شخص کی بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کی کاهلترست: آن یکی شخصی به وقت مرگ خویش
بخش ۱۴۰ - مثل: آنچنان که گفت مادر بچه را