گنجور

 
مولانا

گفت پیغمبر که رحم آرید بر

جان من کان غنیا فافتقر

والذی کان عزیزا فاحتقر

او صفیا عالما بین المضر

گفت پیغمبر که با این سه گروه

رحم آرید ار ز سنگید و ز کوه

آنک او بعد از رئیسی خوار شد

وآن توانگر هم که بی‌دینار شد

وآن سوم آن عالمی که اندر جهان

مبتلی گردد میان ابلهان

زانک از عزت به خواری آمدن

هم‌چو قطع عضو باشد از بدن

عضو گردد مرده کز تن وا برید

نو بریده جنبد اما نی مدید

هر که از جام الست او خورد پار

هستش امسال آفت رنج و خمار

وآنک چون سگ ز اصل کهدانی بود

کی مرورا حرص سلطانی بود

توبه او جوید که کردست او گناه

آه او گوید که گم کردست راه