گنجور

 
مولانا

ای ایاز پر نیاز صدق‌کیش

صدق تو از بحر و از کوهست بیش

نه به وقت شهوتت باشد عثار

که رود عقل چو کوهت کاه‌وار

نه به وقت خشم و کینه صبرهات

سست گردد در قرار و در ثبات

مردی این مردیست نه ریش و ذکر

ورنه بودی شاه مردان کیر خر

حق کرا خواندست در قرآن رجال

کی بود این جسم را آنجا مجال

روح حیوان را چه قدرست ای پدر

آخر از بازار قصابان گذر

صد هزاران سر نهاده بر شکم

ارزشان از دنبه و از دم کم

روسپی باشد که از جولان کیر

عقل او موشی شود شهوت چو شیر