بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
آن بزرگین گفت ای اخوان من
ز انتظار آمد به لب این جان من
لا ابالی گشتهام صبرم نماند
مر مرا این صبر در آتش نشاند
طاقت من زین صبوری طاق شد
راقعهٔ من عبرت عشاق شد
من ز جان سیر آمدم اندر فراق
زنده بودن در فراق آمد نفاق
چند درد فرقتش بکشد مرا
سر ببر تا عشق سر بخشد مرا
دین من از عشق زنده بودنست
زندگی زین جان و سر ننگ منست
تیغ هست از جان عاشق گردروب
زانک سیف افتاد محاء الذنوب
چون غبار تن بشد ماهم بتافت
ماه جان من هوای صاف یافت
عمرها بر طبل عشقت ای صنم
ان فی موتی حیاتی میزنم
دعوی مرغابئی کردست جان
کی ز طوفان بلا دارد فغان
بط را ز اشکستن کشتی چه غم
کشتیاش بر آب بس باشد قدم
زنده زین دعوی بود جان و تنم
من ازین دعوی چگونه تن زنم
خواب میبینم ولی در خواب نه
مدعی هستم ولی کذاب نه
گر مرا صد بار تو گردن زنی
همچو شمعم بر فروزم روشنی
آتش ار خرمن بگیرد پیش و پس
شبروان را خرمن آن ماه بس
کرده یوسف را نهان و مختبی
حیلت اخوان ز یعقوب نبی
خفیه کردندش به حیلتسازیی
کرد آخر پیرهن غمازیی
آن دو گفتندش نصیحت در سمر
که مکن ز اخطار خود را بیخبر
هین منه بر ریشهای ما نمک
هین مخور این زهر بر جلدی و شک
جز به تدبیر یکی شیخی خبیر
چون روی چون نبودت قلبی بصیر
وای آن مرغی که ناروییده پر
بر پرد بر اوج و افتد در خطر
عقل باشد مرد را بال و پری
چون ندارد عقل عقل رهبری
یا مظفر یا مظفرجوی باش
یا نظرور یا نظرورجوی باش
بی ز مفتاح خرد این قرع باب
از هوا باشد نه از روی صواب
عالمی در دام میبین از هوا
وز جراحتهای همرنگ دوا
مار استادست بر سینه چو مرگ
در دهانش بهر صید اشگرف برگ
در حشایش چون حشیشی او بپاست
مرغ پندارد که او شاخ گیاست
چون نشیند بهر خور بر روی برگ
در فتد اندر دهان مار و مرگ
کرده تمساحی دهان خویش باز
گرد دندانهاش کرمان دراز
از بقیهٔ خور که در دندانش ماند
کرمها رویید و بر دندان نشاند
مرغکان بینند کرم و قوت را
مرج پندارند آن تابوت را
چون دهان پر شد ز مرغ او ناگهان
در کشدشان و فرو بندد دهان
این جهان پر ز نقل و پر ز نان
چون دهان باز آن تمساح دان
بهر کرم و طعمه ای روزیتراش
از فن تمساح دهر آمن مباش
روبه افتد پهن اندر زیر خاک
بر سر خاکش حبوب مکرناک
تا بیاید زاغ غافل سوی آن
پای او گیرد به مکر آن مکردان
صدهزاران مکر در حیوان چو هست
چون بود مکر بشر کو مهترست
مصحفی در کف چو زینالعابدین
خنجری پر قهر اندر آستین
گویدت خندان کای مولای من
در دل او بابلی پر سحر و فن
زهر قاتل صورتش شهدست و شیر
هین مرو بیصحبت پیر خبیر
جمله لذات هوا مکرست و زرق
سوز و تاریکیست گرد نور برق
برق نور کوته و کذب و مجاز
گرد او ظلمات و راه تو دراز
نه به نورش نامه توانی خواندن
نه به منزل اسپ دانی راندن
لیک جرم آنک باشی رهن برق
از تو رو اندر کشد انوار شرق
میکشاند مکر برقت بیدلیل
در مفازهٔ مظلمی شب میل میل
بر که افتی گاه و در جوی اوفتی
گه بدین سو گه بدان سوی اوفتی
خود نبینی تو دلیل ای جاهجو
ور ببینی رو بگردانی ازو
که سفر کردم درین ره شصت میل
مر مرا گمراه گوید این دلیل
گر نهم من گوش سوی این شگفت
ز امر او راهم ز سر باید گرفت
من درین ره عمر خود کردم گرو
هرچه بادا باد ای خواجه برو
راه کردی لیک در ظن چو برق
عشر آن ره کن پی وحی چو شرق
ظن لایغنی من الحق خواندهای
وز چنان برقی ز شرقی ماندهای
هی در آ در کشتی ما ای نژند
یا تو آن کشتی برین کشتی ببند
گوید او چون ترک گیرم گیر و دار
چون روم من در طفیلت کوروار
کور با رهبر به از تنها یقین
زان یکی ننگست و صد ننگست ازین
میگریزی از پشه در کزدمی
میگریزی در یمی تو از نمی
میگریزی از جفاهای پدر
در میان لوطیان و شور و شر
میگریزی همچو یوسف ز اندهی
تا ز نرتع نلعب افتی در چهی
در چه افتی زین تفرج همچو او
مر ترا لیک آن عنایت یار کو
گر نبودی آن به دستوری پدر
برنیاوردی ز چه تا حشر سر
آن پدر بهر دل او اذن داد
گفت چون اینست میلت خیر باد
هر ضریری کز مسیحی سر کشد
او جهودانه بماند از رشد
قابل ضو بود اگر چه کور بود
شد ازین اعراض او کور و کبود
گویدش عیسی بزن در من دو دست
ای عمی کحل عزیزی با منست
از من ار کوری بیابی روشنی
بر قمیص یوسف جان بر زنی
کار و باری کت رسد بعد شکست
اندر آن اقبال و منهاج رهست
کار و باری که ندارد پا و سر
ترک کن هی پیر خر ای پیر خر
غیر پیر استاد و سرلشکر مباد
پیر گردون نی ولی پیر رشاد
در زمان چون پیر را شد زیردست
روشنایی دید آن ظلمتپرست
شرط تسلیم است نه کار دراز
سود نبود در ضلالت ترکتاز
من نجویم زین سپس راه اثیر
پیر جویم پیر جویم پیر پیر
پیر باشد نردبان آسمان
تیر پرّان از که گردد؟ از کمان
نه ز ابراهیم نمرود گران
کرد با کرکس سفر بر آسمان
از هوا شد سوی بالا او بسی
لیک بر گردون نپرد کرکسی
گفتش ابراهیم ای مرد سفر
کرکست من باشم اینت خوبتر
چون ز من سازی به بالا نردبان
بی پریدن بر روی بر آسمان
آنچنان که میرود تا غرب و شرق
بی ز زاد و راحله دل همچو برق
آنچنان که میرود شب ز اغتراب
حس مردم شهرها در وقت خواب
آنچنان که عارف از راه نهان
خوش نشسته میرود در صد جهان
گر ندادستش چنین رفتار دست
این خبرها زان ولایت از کیست
این خبرها وین روایات محق
صد هزاران پیر بر وی متفق
یک خلافی نی میان این عیون
آنچنان که هست در علم ظنون
آن تحری آمد اندر لیل تار
وین حضور کعبه و وسط نهار
خیز ای نمرود پر جوی از کسان
نردبانی نایدت زین کرکسان
عقل جزوی کرکس آمد ای مقل
پر او با جیفهخواری متصل
عقل ابدالان چو پر جبرئیل
میپرد تا ظل سدره میل میل
باز سلطانم گشم نیکوپیم
فارغ از مردارم و کرکس نیم
ترک کرکس کن که من باشم کست
یک پر من بهتر از صد کرکست
چند بر عمیا دوانی اسپ را
باید استا پیشه را و کسپ را
خویشتن رسوا مکن در شهر چین
عاقلی جو خویش از وی در مچین
آن چه گوید آن فلاطون زمان
هین هوا بگذار و رو بر وفق آن
جمله میگویند اندر چین به جد
بهر شاه خویشتن که لم یلد
شاه ما خود هیچ فرزندی نزاد
بلک سوی خویش زن را ره نداد
هر که از شاهان ازین نوعش بگفت
گردنش با تیغ بران کرد جفت
شاه گوید چونک گفتی این مقال
یا بکن ثابت که دارم من عیال
مر مرا دختر اگر ثابت کنی
یافتی از تیغ تیزم آمنی
ورنه بیشک من ببرم حلق تو
ای بگفته لاف کذب آمیغ تو
بنگر ای از جهل گفته ناحقی
پر ز سرهای بریده خندقی
خندقی از قعر خندق تا گلو
پر ز سرهای بریده زین غلو
جمله اندر کار این دعوی شدند
گردن خود را بدین دعوی زدند
هان ببین این را به چشم اعتبار
این چنین دعوی میندیش و میار
تلخ خواهی کرد بر ما عمر ما
کی برین میدارد ای دادر ترا
گر رود صد سال آنک آگاه نیست
بر عما آن از حساب راه نیست
بیسلاحی در مرو در معرکه
همچو بیباکان مرو در تهلکه
این همه گفتند و گفت آن ناصبور
که مرا زین گفتهها آید نفور
سینه پر آتش مرا چون منقل است
کشت کامل گشت وقت منجل است
صدر را صبری بد اکنون آن نماند
بر مقام صبر عشق آتش نشاند
صبر من مرد آن شبی که عشق زاد
درگذشت او حاضران را عمر باد
ای محدث از خطاب و از خطوب
زان گذشتم آهن سردی مکوب
سرنگونم هی رها کن پای من
فهم کو در جملهٔ اجزای من
اشترم من تا توانم میکشم
چون فتادم زار با کشتن خوشم
پر سر مقطوع اگر صد خندق است
پیش درد من مزاح مطلق است
من نخواهم زد دگر از خوف و بیم
این چنین طبل هوا زیر گلیم
من علم اکنون به صحرا میزنم
یا سراندازی و یا روی صنم
حلق کو نبود سزای آن شراب
آن بریده به به شمشیر و ضراب
دیده کو نبود ز وصلش در فره
آن چنان دیده سپید کور به
گوش کان نبود سزای راز او
بر کنش که نبود آن بر سر نکو
اندر آن دستی که نبود آن نصاب
آن شکسته به به ساطور قصاب
آنچنان پایی که از رفتار او
جان نپیوندد به نرگس زار او
آنچنان پا در حدید اولیترست
که آنچنان پا عاقبت درد سرست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از شاعر بزرگ فارسی حافظ است که در آن به عشق و درد فراق پرداخته شده است. شاعر از شدت longing برای معشوق میگوید و از صبوری و تحملی که داشته، گلایه میکند. او در اشعارش به تضاد زندگی و مرگ اشاره میکند و بیان میکند که زندگی در فراق عشق، نوعی نفاق است. شاعر تاکید دارد که عشق واقعی تنها با آگاهی و چشم بصیرت به دست میآید و از تجربیات خود در راه عشق میگوید.
شاعر، در حسرت بودن و ذکر مصایب عشق، به سیر و سلوک و یافتن یک راهنمای دلسوز و آگاه اشاره کرده و از مکر دنیا و انسانها هشدار میدهد. او تأکید میکند که عقل و بصیرت در پناه عشق میتواند انسان را از خطرات دور کند.
در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که عشق و حلقه دلدادگی نباید با ظواهر فریبنده دنیا و بنبستهای مادی و فکری گم شود و باید در جستجوی حقیقت و عمق معنا در زندگی باشد.
هوش مصنوعی: او که بزرگ و مهم است، به دوستانش میگوید که تحمل و انتظارش به پایان رسیده و حالا جانش به لب رسیدهاست.
هوش مصنوعی: من بیخیال شدم و صبرم تمام شده است. این صبر، من را در آتش خشم قرار داده است.
هوش مصنوعی: تحمل من از این صبر زیاد تمام شده و شعر من تبدیل به درس عبرتی برای عاشقان شده است.
هوش مصنوعی: من از جدایی به حدی خسته شدهام که دیگر حیات در این دوران جدایی را نمیخواهم، چرا که زندگی در فراق باعث میشود که درونم پر از تقسیم و تضاد باشد.
هوش مصنوعی: در هر چند وقت یکبار، دوری او چقدر مرا عذاب میدهد؛ ای کاش سرم را ببرد تا عشق بتواند دوباره زندگیام را تازه کند.
هوش مصنوعی: عشق باعث زنده ماندن ایمان من است و زندگی بدون عشق برای من شرمآور است.
هوش مصنوعی: تیغی وجود دارد که از دل عاشق برمیخیزد و به همین دلیل، گناهان را محو میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که آلودگیهای دنیوی از بین رفت، وجود من چون ماهی روشن و درخشان شد و روح من آرامش و صفایی یافت.
هوش مصنوعی: عمرهای زیادی را به خاطر عشق تو صرف کردهام، ای معشوق، و در مرگ من، زندگیام را مینوازم.
هوش مصنوعی: جان مانند پرندهای است که در تواناییاش فخر میکند، اما در مواجهه با طوفان بلا و مصائب چقدر ناتوان است و به زاری درمیآید.
هوش مصنوعی: بنا به این بیت، پرندهای که در آب زندگی میکند، نباید نگران شکستن کشتی باشد. چرا که درد و غم آن کشتی زمانی که به آب میافتد، برای خودش کافی است. این بدان معناست که هر کس باید با مشکلات خود کنار بیاید و نگران چیزهای خارج از دسترس نباشد.
هوش مصنوعی: زندگی من به این ادعا وابسته است، اما با این ادعا چگونه میتوانم به زندگی ادامه دهم؟
هوش مصنوعی: در خواب میبینم، اما در خواب نه ادعایی دارم و نه دروغ میگویم.
هوش مصنوعی: هر چند تو بارها مرا نابود کنی، اما همچون شمعی هستم که در نهایت با نور خود روشنایی میبخشم.
هوش مصنوعی: اگر آتش به خرمن بیفتد، وجود شبروان اهمیتی ندارد زیرا آن ماه، تمام خرمن را روشن میکند.
هوش مصنوعی: یوسف به صورت پنهانی در جایی قرار دارد و خواهران او به خاطر نقشهای که کشیدهاند، او را از یعقوب نبی مخفی کردهاند.
هوش مصنوعی: او را به طور پنهانی و با نقشهای زیرکانه مخفی کردند، در نهایت او را در پیراهنی به عنوان نشانهای از غم و اندوه قرار دادند.
هوش مصنوعی: دو نفر به او نصیحت کردند که در سخنگفتن در مورد دیگران، حواست را جمع کن و نسبت به هشدارها بیتوجه نباش.
هوش مصنوعی: به خودت بیا، نگذار نمک بر زخمهای ما بریزی؛ از این زهر بر پوست و دل ما نخور.
هوش مصنوعی: تنها با تدبیر و فهم عمیق یک عالم بزرگ میتوان به حقیقتی رسید، زیرا وقتی عقل و دل انسان روشن نیست، نمیتواند درست ببیند و درک کند.
هوش مصنوعی: آه، آن پرندهای که نتوانسته بال و پر بزند و نمیتواند اوج بگیرد، در معرض خطر افتادن است.
هوش مصنوعی: عقل به مرد مانند بال و پر است، اما اگر عقل نداشته باشد، نمیتواند راه را به درستی بشناسد و هدایت نخواهد شد.
هوش مصنوعی: یا پیروز باش یا کسی که به دنبال پیروزی است، یا بینا باش یا کسی که به دنبال بینایی است.
هوش مصنوعی: بدون داشتن کلید عقل، این در کوبیدن به در، از روی هوا و خیال است نه بر اساس درست و منطقی.
هوش مصنوعی: شخصی را میبینم که در اصل به خاطر علاقه و خواستههایش به دام افتاده است و زخمهایی دارد که به نوعی با دارویی که برای درمان است، مشابهت دارند.
هوش مصنوعی: مار بر سینه نشسته است و مرگ در دهانش قرار دارد تا به طمع شکار به کمین نشسته است.
هوش مصنوعی: گر در میان چمنزاری گیاهی مانند دیگر گیاهان باشد، مرغ ممکن است فکر کند که آن گیاه، شاخهای از درخت است.
هوش مصنوعی: وقتی که موجودی برای تغذیه بر روی برگ بنشیند، ممکن است خطراتی مانند مار یا مرگ به آن نزدیک شود.
هوش مصنوعی: تمساح دهانش را باز کرده و دندانهایش که بسیار بلند و نیشدار هستند، دیده میشود.
هوش مصنوعی: بقیهٔ خوراکی که در دندان او ماند، باعث شد که کرمها روییده و بر دندانش نشسته شوند.
هوش مصنوعی: پرندگان کرم و غذا را میبینند و آن را دلیلی بر وجود زندگی و قوت میدانند، در حالی که در واقع آن تابوتی است که فقط ظاهری فریبنده دارد.
هوش مصنوعی: وقتی دهان پر از مرغ میشود، ناگهان آنها را میگیرد و دهانش را میبندد.
هوش مصنوعی: این دنیا پر از داستانها و منابع روزی است، شبیه به دهان باز یک تمساح که آماده بلعیدن است.
هوش مصنوعی: در زندگی برای رسیدن به نیکی و بهرهمندی، همیشه مواظب باش و تحت تاثیر فریبهای زمانه قرار نگیر.
هوش مصنوعی: اگر کسی در زیر خاک دراز کشیده باشد، بر روی خاک او دانههای گندم و گیاهان به طور پنهان و غیرمستقیم میروید.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زاغ غافل به سوی او بیاید و با حیلههای مکارانهاش او را به دام بیندازد.
هوش مصنوعی: بسیاری از تدبیرها و نیرنگها در دنیای حیوانات وجود دارد، اما در مقایسه با آنها، نیرنگهای انسان که برتری دارد، چه اندازهای میتواند پیچیدهتر باشد؟
هوش مصنوعی: کتابی در دست مانند زینالعابدین و خنجری پر از خشم در آستین.
هوش مصنوعی: میگوید تو ای سرور من، در دل او جادوگری و مهارتهای زیادی نهفته است.
هوش مصنوعی: زهر کشندهای که در ظاهرش مانند عسل شیرین و خوشمزه به نظر میرسد، از کنار آن دوری کن و به هیچوجه بدون مشورت با فرد دانا و با تجربه نزدیک نشو.
هوش مصنوعی: تمام لذتهایی که از تمایلات نفسانی سرچشمه میگیرند، فریبنده و سوزاننده هستند و در واقع، مانند تاریکی هستند که دور نور برق میچرخند.
هوش مصنوعی: نور برق به سرعت میآید و زود میرود، و بیان آن تنها یک تصور است؛ در اطراف او darkness (تاریکی) وجود دارد و مسیر تو بسیار طولانی است.
هوش مصنوعی: نه با نورش میتوانی نامهای بخوانی و نه از روی نشانههایش میدانی که اسبت را به کجا برانی.
هوش مصنوعی: اما گناه آن کسی که در مسیر روشنایی و درخشش از تو دور شود. نورهای مشرق بر تو تأثیر میگذارند.
هوش مصنوعی: نور درخشندهات بدون هیچ دلیلی، مرا به سمت جایی تاریک و بیروشنایی میبرد و عواطفی را در دلم بیدار میکند.
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است که در مسیر زندگی، به دلیل شرایط مختلف، دچار افت و خیز شوی و در نقاط مختلفی قرار بگیری، گاهی به سمتی و گاهی به سمتی دیگر.
هوش مصنوعی: اگر از خودت غافل باشی و به دنبال جاهطلبی باشی، حتی اگر حقیقت را ببینی، باز هم از آن رو برمیگردانی.
هوش مصنوعی: در این بیت، شخصی از سفر خود سخن میگوید که در مسیرش شصت میل رفته است. اما به دلیل مشکلات یا پیچیدگیهای مسیر، احساس میکند که گمراه شده است و این مسئله را نشانهای بر اشتباه بودن راهش میداند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به این شگفتیها توجه کنم، باید از سرنوشت او بگذرم.
هوش مصنوعی: من در این راه، زندگی خود را فدای عشق کردهام و هر چه پیش بیاید، قبول میکنم. ای آقاجان، بروید و هر چه میخواهید انجام دهید.
هوش مصنوعی: تو راهی را در پیش گرفتی، اما آن را تنها با ظن و گمان طی میکنی. مانند برق که در آسمان میتابد. باید آن راه را بهسانِ وحی پیگیری کنی، مانند روشنایی صبحگاه که در شرق ظهور میکند.
هوش مصنوعی: شک و تردید به هیچ دردی نمیخورد و تو از شدت حیرت و غافلگیری مانند برقی از شرق ماندهای.
هوش مصنوعی: هی در آ، کشتی ما را نجات بده! آیا تو همان کسی هستی که میتواند کشتی ما را از این وضعیت نجات دهد؟
هوش مصنوعی: او میگوید: اگر من به ترک گرفتن بروم، تو هم باید در کنار من باشی، چون وقتی که من در وضعیت دشوار هستم، تو هم باید از من حمایت کنی.
هوش مصنوعی: بهتر است که انسان در کنار یک راهنما و رهبر باشد، حتی اگر خود بینا نباشد، زیرا تنها بودن با وجود خود، به مراتب ننگینتر از پیروی از دیگری است.
هوش مصنوعی: تو از مزاحمتهای کوچک و بیاهمیت فرار میکنی، اما در مواجهه با یک حقیقت عمیقتر و مهمتر که شبیه به آن مزاحمت است، همچنان دوری میکنی.
هوش مصنوعی: تو از بدیهای پدر و ناامنیهای موجود در جامعهی ناپاک میگریزی.
هوش مصنوعی: شما به گونهای فرار میکنی مانند یوسف که از غم و اندوه دور میشوی تا به مشکلی دچار نشوی.
هوش مصنوعی: در چه حالی هستی از این گشت و گذار، مانند او، اما آن محبت و لطف دوست کجاست؟
هوش مصنوعی: اگر آن دستور پدر نبود، تو به چه دلیل تا پایان جهان این زحمت را به دوش میکشیدی؟
هوش مصنوعی: پدر به خاطر رضایت او اجازه داد و گفت: حالا که اینطور است، برایت آرزوی خیر و خوشبختی دارم.
هوش مصنوعی: هر انسانی که از مسیحیت دور شود، مانند کسانی که به دین یهود میگرایند، از رشد و پیشرفت بازمیماند.
هوش مصنوعی: اگرچه او کور بود و نمیتوانست نور را ببیند، اما ارزش نور را درک میکرد و به همین دلیل از او دوری کرد و در نتیجه به نوعی آسیب دید.
هوش مصنوعی: عیسی به او میگوید که با دو دست به من بزن. ای عمی، کسی که با چشمان سرشار از محبت به من نگاه میکند، عزیزم با من است.
هوش مصنوعی: اگر از من دوری و بینایی را از دست بدهی، نمیتوانی نور و روشنی را که بر پیراهن یوسف میافتد، احساس کنی.
هوش مصنوعی: پس از شکست، کار و بار به جایی میرسد که دستیابی به موفقیت و راههای درست در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر کاری هیچ ثمر و نتیجهای ندارد، آن را رها کن. ای خره پیر، دیگر به آن مشغول نشو.
هوش مصنوعی: فقط کسی که تجربه و دانش کافی دارد، میتواند راهنما و رهبر باشد. دورانی که میگذرد، ما را پیر نمیکند، بلکه عقل و بینش درست است که ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که پیر در کنار روشنایی قرار گرفت، متوجه شد که آن کسی که به ظلمت وابسته بود، چقدر در اشتباه است.
هوش مصنوعی: برای پذیرش و تسلیم شدن، نباید به جزئیات طولانی و سخت بپردازیم. در گمراهی و سرگردانی، هیچ نفعی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من به دنبال حقیقت نیستم، بلکه به دنبالهروی از راهی هستم که توسط حکمت و تجربه افراد با سن و سال بیشتر، مشخص شده است.
هوش مصنوعی: اگر که نردبان آسمان کهن و قدیمی باشد، تیر پرواز از کدام کمان خواهد بود؟
هوش مصنوعی: نه ابراهیم ابودان قهرمان است و نه نمرود، بلکه پرواز بر آسمان با پرندگان دنبال میشود.
هوش مصنوعی: او از زمین به سوی آسمان پرواز کرد، اما پرنده بیپرواز نتوانست به بالای آسمان برود.
هوش مصنوعی: ابراهیم به او گفت: ای مرد، من مثل کرکس سفر میکنم، این برای تو بهتر است.
هوش مصنوعی: وقتی که تو مرا به سمت بالا میبری، مانند نردبانی است که بدون پرش میتوانم بر آسمان بروم.
هوش مصنوعی: چنان میگذرد که مانند برق، بدون هیچ نشانهای از خانواده و سفر، به سوی غرب و شرق میرود.
هوش مصنوعی: شب به آرامی میگذرد و مردم شهرها در خواب غرق در احساسات و نگرانیهایشان هستند.
هوش مصنوعی: عارف به گونهای آرام و بیصدا در دل دنیا به راه خود ادامه میدهد، همانطور که در دنیای خارج تغییرات و حرکتهای زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر او چنین رفتاری نکرده است، این اخبار و اطلاعات درباره آن سرزمین از کیست؟
هوش مصنوعی: این خبرها و این داستانها به تأیید و تصدیق بسیاری از افراد با تجربه و دانا رسیده است.
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که هیچ اختلافی در میان این چشمها وجود ندارد و آنچه در علم ظنون مطرح میشود، همانطور که هست، به حقیقت نزدیکتر است. این یعنی آنچه دیده میشود دقیق و واقعی است و تردیدی در آن نیست.
هوش مصنوعی: در شب تاریک، آن لحظهای فرخنده و مبارک به وجود آمد که در وسط روز روشن، حضور کعبه را تجربه کردم.
هوش مصنوعی: برخیز ای نمرود، تو که به دنبال قدرت هستی، از میان این افراد به تو نردبانی نمیرسد.
هوش مصنوعی: عقل جزئی مانند کرکس است، ای مقل، که به خاطر طمع و حریص بودنش به چیزهای بیارزش متصل شده است.
هوش مصنوعی: عقل کاملان و عارفان مانند جبرئیل به سوی درخت سدره پرواز میکنند و به سمت آن جا که نور معنوی و الهی وجود دارد، تمایل دارند.
هوش مصنوعی: من دوباره در حالتی از آرامش و شادکامی هستم، بیفکر و دغدغهای از مرگ و زشتیها.
هوش مصنوعی: بهتر است به دنبال افرادی باشی که ارزش و شخصیت بالایی دارند، زیرا وجود یک نفر با ویژگیهای خوب از داشتن چندین نفر کمارزش اهمیت بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: چند بار باید برای یک فرد نابینا تلاش کنی تا او را به سمت صحیح هدایت کنی؟ در واقع، این نشان میدهد که برخی افراد ممکن است به راحتی نتوانند راه خود را پیدا کنند و نیاز به هدایت دارند.
هوش مصنوعی: خودت را در پیرامون دیگران رسوا نکن. در جمع انسانهای باهوش سعی کن از آنها فاصله بگیری و خودت را در موقعیتهای ناپسند قرار نده.
هوش مصنوعی: آن چه فلسفهدان بزرگ زمان میگوید را خوب گوش کن و بیتوجه به دیگر چیزها، به آن عمل کن.
هوش مصنوعی: همه در چین میگویند که برای پادشاه خود به جد و مولایشان ارادت دارند که کسی زاده نشده است.
هوش مصنوعی: شاه ما هیچ فرزندی نداشت، بلکه به سوی خود اجازه نداد که همسرش به او نزدیک شود.
هوش مصنوعی: هرکس که از این نوع شاهان صحبت کند، گردنش را با شمشیر تیز قطع میکنند.
هوش مصنوعی: شاه میگوید: وقتی که تو این سخن را گفتی، باید بر سر تأیید آن بایستی، چون من خانواده و وابستگانی دارم که به ایشان توجه دارم.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی دختر مرا به ثبات و آرامش برسانی، در این صورت از تیزی و خطر نیش زخم من در امان خواهی بود.
هوش مصنوعی: اگر نبود چنین، بدون تردید من تو را به دندان میگیرم، ای کسی که به دروغ و گزافهگویی معروفی.
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن، ای کسی که از نادانی به زشت گویی مشغول هستی. این بیعدالتی و دروغها تنها به جایی منتهی میشود که سرهای بریدهای در کنار یکدیگر قرار میگیرند و به تمسخر خندیده میشوند.
هوش مصنوعی: خندقی از عمق خندق تا گردن پر از سرهای بریده به خاطر این همه بزرگنمایی و مبالغه.
هوش مصنوعی: همه در این موضوع دخالت کردند و برای اثبات این ادعا، خود را به خطر انداختند.
هوش مصنوعی: ببین این موضوع را با دقت و توجه بخواهی، به این نوع ادعاها فکر نکن و آنها را جدی نگیر.
هوش مصنوعی: ای دادر، عمر ما را تلخ میکنی، وقتی که به این تیرگیها ادامه میدهی.
هوش مصنوعی: اگر کسی به مدت صد سال هم به سفر برود و از مسیر و مقصد خود بیخبر باشد، هیچگونه حساب و کتابی بر آن سفر وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، بدون سلاح مرو مانند کسانی که بیپروا هستند، به میان خطر نرو.
هوش مصنوعی: این همه را گفتند و باز آن فرد صبور، از شنیدن این سخنان ناراحت و دلخور است.
هوش مصنوعی: سینهام مانند منقلی پر از آتش است و این نشان میدهد که در حال انتظار و آماده برای وقوع یک تحول یا تغییر بزرگ هستم. زمان من به پایان رسیده و آمادهام تا وارد مرحلهای جدید شوم.
هوش مصنوعی: اینجا به این موضوع اشاره میشود که در گذشته، شخصی به نام صدر دارای صبر و استقامت بود، اما اکنون دیگر آن صبر و استقامت در او باقی نمانده است. دلیل این تغییر، عشق و شور و هیجانی است که همچون آتش در دل او شعلهور شده است و باعث شده تا آرامش و سکون قبلی او از بین برود.
هوش مصنوعی: صبر من در آن شب به پایان رسید که عشق متولد شد و او از میان ما رفت، و آن حضور یافتگان باید عمرشان را با این غم بگذرانند.
هوش مصنوعی: ای راوی! من از گفتوگوها و اتفاقات گذشته عبور کردهام، پس به من نگو که به چه چیزهایی توجه کنم.
هوش مصنوعی: من به شدت در یک وضعیت سخت و ناامید هستم، پس لطفاً مرا آزاد کن. آیا کسی میتواند عمق وجود مرا درک کند؟
هوش مصنوعی: من تا جایی که میتوانم تلاش میکنم و فشار میآورم، اما وقتی که به زمین میافتم و ناتوان میشوم، از کشتن و پایان کارم لذت میبرم.
هوش مصنوعی: اگرچه سختیها و چالشهای زیادی وجود دارد، اما برای من این مشکلات به اندازهای نیستند که احساس درد کنم.
هوش مصنوعی: من دیگر به خاطر ترس و نگرانی، از هیچ صدای بلندی نمیزنم و سکوت خودم را حفظ میکنم.
هوش مصنوعی: من اکنون به دشت میروم و یا خود را به نمایش میگذرم، یا به محبوبی مینگرم.
هوش مصنوعی: حلقها و گردنها به خاطر آن شراب لیاقت ندارند، آن شراب که با شمشیر و ساز قطع میشود.
هوش مصنوعی: چشمی که از وصال او بهرهای نبرد، مثل چشمی است که به کلی کور شده و دیگر توان دیدن ندارد.
هوش مصنوعی: گوشی که آماده شنیدن اسرار نیست، سزاوار شنیدن آنها نیست؛ زیرا آن راز در جای نیکو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در آن دستی که آن اندازه و معیاری نیست، آن چیز خرد شده و به تکههای کوچک تقسیم میشود، درست مانند گوشتی که با چاقوی قصاب شکسته شود.
هوش مصنوعی: اگر پاهایی وجود داشته باشد که از رفتار او رنجیده نشوند، هرگز به گلزار نرگس او نخواهند پیوست.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی انسان در آغاز کار از قدمهای محکم و درست برمیدارد، در نهایت از مشکلات و دردسرها به دور خواهد بود. در واقع، شروع قوی و درست میتواند فرد را از مشکلات آینده محافظت کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.