گنجور

 
مولانا

بعد از آن پرسان شد او از هر کسی

شیخ را می‌جست از هر سو بسی

پس کسی گفتش که آن قطب دیار

رفت تا هیزم کشد از کوهسار

آن مرید ذوالفقاراندیش تفت

در هوای شیخ سوی بیشه رفت

دیو می‌آورد پیش هوش مرد

وسوسه تا خفیه گردد مه ز گرد

کین چنین زن را چرا این شیخ دین

دارد اندر خانه یار و همنشین

ضد را با ضد ایناس از کجا

با امام‌الناس نسناس از کجا

باز او لاحول می‌کرد آتشین

که اعتراض من برو کفرست و کین

من کی باشم با تصرفهای حق

که بر آرد نفس من اشکال و دق

باز نفسش حمله می‌آورد زود

زین تعرف در دلش چون کاه دود

که چه نسبت دیو را با جبرئیل

که بود با او به صحبت هم مقیل

چون تواند ساخت با آزر خلیل

چون تواند ساخت با ره‌زن دلیل