بخش ۹۹ - دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمة الله علیه در الهینامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی وَ کانوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ
بود امیری را یکی اسپی گزین
در گلهٔ سلطان نبودش یک قرین
او سواره گشت در موکب به گاه
ناگهان دید اسپ را خوارزمشاه
چشم شه را فر و رنگ او ربود
تا به رجعت چشم شه با اسپ بود
بر هر آن عضوش که افکندی نظر
هر یکش خوشتر نمودی زان دگر
غیر چستی و گشی و روحنت
حق برو افکنده بد نادر صفت
پس تجسس کرد عقل پادشاه
کین چه باشد که زند بر عقل راه
چشم من پرست و سیرست و غنی
از دو صد خورشید دارد روشنی
ای رخ شاهان بر من بیذقی
نیم اسپم در رباید بی حقی
جادوی کردست جادو آفرین
جذبه باشد آن نه خاصیات این
فاتحه خواند و بسی لا حول کرد
فاتحهش در سینه میافزود درد
زانک او را فاتحه خود میکشید
فاتحه در جر و دفع آمد وحید
گر نماید غیر هم تمویه اوست
ور رود غیر از نظر تنبیه اوست
پس یقین گشتش که جذبه زان سریست
کار حق هر لحظه نادر آوریست
اسپ سنگین گاو سنگین ز ابتلا
میشود مسجود از مکر خدا
پیش کافر نیست بت را ثانیی
نیست بت را فر و نه روحانیی
چیست آن جاذب نهان اندر نهان
در جهان تابیده از دیگر جهان
عقل محجوبست و جان هم زین کمین
من نمیبینم تو میتوانی ببین
چونک خوارمشه ز سیران باز گشت
با خواص ملک خود همراز گشت
پس به سرهنگان بفرمود آن زمان
تا بیارند اسپ را زان خاندان
همچو آتش در رسیدند آن گروه
همچو پشمی گشت امیر همچو کوه
جانش از درد و غبین تا لب رسید
جز عمادالملک زنهاری ندید
که عمادالملک بد پای علم
بهر هر مظلوم و هر مقتول غم
محترمتر خود نبد زو سروری
پیش سلطان بود چون پیغامبری
بیطمع بود او اصیل و پارسا
رایض و شبخیز و حاتم در سخا
بس همایونرای و با تدبیر و راد
آزموده رای او در هر مراد
هم به بذل جان سخی و هم به مال
طالب خورشید غیب او چون هلال
در امیری او غریب و محتبس
در صفات فقر وخلت ملتبس
بوده هر محتاج را همچون پدر
پیش سلطان شافع و دفع ضرر
مر بدان را ستر چون حلم خدا
خلق او بر عکس خلقان و جدا
بارها میشد به سوی کوه فرد
شاه با صد لابه او را دفع کرد
هر دم ار صد جرم را شافع شدی
چشم سلطان را ازو شرم آمدی
رفت او پیش عماد الملک راد
سر برهنه کرد و بر خاک اوفتاد
که حرم با هر چه دارم گو بگیر
تا بگیرد حاصلم را هر مغیر
این یکی اسپست جانم رهن اوست
گر برد مردم یقین ای خیردوست
گر برد این اسپ را از دست من
من یقین دانم نخواهم زیستن
چون خدا پیوستگیی داده است
بر سرم مال ای مسیحا زود دست
از زن و زر و عقارم صبر هست
این تکلف نیست نی تزویریست
اندرین گر مینداری باورم
امتحان کن امتحان گفت و قدم
آن عمادالملک گریان چشممال
پیش سلطان در دوید آشفتهحال
لب ببست و پیش سلطان ایستاد
راز گویان با خدا رب العباد
ایستاده راز سلطان میشنید
واندرون اندیشهاش این میتنید
کای خداگر آن جوان کژ رفت راه
که نشاید ساختن جز تو پناه
تو از آن خود بکن از وی مگیر
گرچه او خواهد خلاص از هر اسیر
زانک محتاجند این خلقان همه
از گدایی گیر تا سلطان همه
با حضور آفتاب با کمال
رهنمایی جستن از شمع و ذبال
با حضور آفتاب خوشمساغ
روشنایی جستن از شمع و چراغ
بیگمان ترک ادب باشد ز ما
کفر نعمت باشد و فعل هوا
لیک اغلب هوشها در افتکار
همچو خفاشند ظلمت دوستدار
در شب ار خفاش کرمی میخورد
کرم را خورشید جان میپرورد
در شب ار خفاش از کرمیست مست
کرم از خورشید جنبنده شدست
آفتابی که ضیا زو میزهد
دشمن خود را نواله میدهد
لیک شهبازی که او خفاش نیست
چشم بازش راستبین و روشنیست
گر به شب جوید چو خفاش او نمو
در ادب خورشید مالد گوش او
گویدش گیرم که آن خفاش لد
علتی دارد ترا باری چه شد
مالشت بدهم به زجر از اکتیاب
تا نتابی سر دگر از آفتاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، امیری به دنبال اسب خود به یک موکب میرود و ناگهان توجهش به اسپ خوارزمشاه جلب میشود. زیبایی و ویژگیهای منحصر به فرد آن اسپ نظر او را به خود میکشد و عقل او را درگیر میکند. او شروع به تجسس و تفکر میکند که چرا این جذبه را احساس میکند.
عمادالملک، یکی از افراد حاضر در این داستان، به عنوان فردی شریف و بزرگوار معرفی میشود که برای مظلومان و نیازمندان دلسوزانه عمل میکند. او به سلطان نزدیک میشود و به احتمال فروختن اسپ به خوارزمشاه میاندیشد، زیرا زندگیاش به آن اسپ وابسته است.
عمادالملک در نهایت به سلطان نزدیک میشود و از او خواهش میکند که اسپ را نگیرد، زیرا بدون آن نمیتواند زنده بماند. او همچنین خواستههای نیازمندان و گداها را به سلطان منتقل میکند و بر اهمیت رحمت و کمک به دیگران تأکید دارد. این داستان در نهایت به موضوع وابستگی و نیاز انسانها و ضرورت پاسخگویی به آنها میپردازد.
هوش مصنوعی: یک امیر، اسبی را از میان گلهی سلطان انتخاب کرده بود، اما در آن گله هیچکس همتای او نبود.
هوش مصنوعی: او در حالی که سوار بر اسب بود و در میان جمعیت حرکت میکرد، ناگهان به اسپ خوارزمشاه برخورد کرد.
هوش مصنوعی: چشم پادشاه به زیبایی و جاذبه آن شخص افتاد و از آن moment، در بازگشتی، چشم پادشاه همراه با اسبش بود.
هوش مصنوعی: هر بار که به یک عضو او نگاه میکنی، آن عضو برایت زیباتر از دیگر اعضا به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: غیر از چالاکی و نشاط و سرزندگی، حق به روح تو صفات بدی را نخواهد داد.
هوش مصنوعی: عقل پادشاه تلاش کرد بفهمد که کینه چیست و چه عاملی باعث میشود که او را از مسیر درست باز دارد.
هوش مصنوعی: چشم من به پرستش و عشق پر است و از روشنایی دوصد خورشید بهرهمند است و سیراب شده.
هوش مصنوعی: ای چهرهی زیبا و سلطنتی، تو مرا مسحور کردهای و همچون اسبی که بیدلیل به دنبالش میروند، در دام محبت تو گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: جادوی او نتیجه کار یک جادوگر است و آنچه در اینجا اهمیت دارد، جذبه و کشش این جادو است، نه ویژگیهای خاص آن.
هوش مصنوعی: او فاتحهای خواند و در حالی که به دیگران تظاهری زیبا از قدرت و ناتوانی را نشان میدهد، در دل خود درد و رنجی را افزایش میدهد.
هوش مصنوعی: چون او به پایان خود نزدیک میشد، به همین دلیل فاتحهاش را خواندند و در این میان، دو گروه به جدال و اختلاف پرداختند.
هوش مصنوعی: اگر کسی غیر از او را نشان دهد، آن نیز به خاطر اوست و اگر چیزی جز او را ببینی، آن برای تنبیه توست.
هوش مصنوعی: پس او به یقین رسید که این کشش و جاذبه از سری خاصی است و هر لحظه کاری از حق را به طور نادر و استثنایی انجام میدهد.
هوش مصنوعی: در زندگی، برخی مشکلات و سختیها به ما تحمیل میشوند و از این طریق، قدرت و استحکام بیشتری پیدا میکنیم. اما در این میان، باید توجه داشت که همه چیز تحت تدبیر و اراده الهی است و در نهایت کلاهی که به سر ما میرود، نتیجه مکر و تدبیر خداوند است.
هوش مصنوعی: بت پرستی در نظر کافر، هیچ ارزش و مقام خاصی ندارد و نه از نظر ظاهری و نه از نظر معنوی، نتوانسته چیزی از خود به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: چه نیروی مخفی و درونی وجود دارد که در دل جهان میتابد و از جهانی دیگر تأثیر گرفته است؟
هوش مصنوعی: عقل انسان محدود است و روح نیز از اینجا پنهان مانده است. من نمیتوانم حقایق را ببینم، اما تو قادر به دیدن آنها هستی.
هوش مصنوعی: وقتی که خوارمشه از سفر به سیران بازگشت، با ویژگیهای خاص خود همراز و همکلام شد.
هوش مصنوعی: پس او به سرهنگان دستور داد که اسب آن خاندان را بیاورند.
هوش مصنوعی: آن گروه مانند آتش وارد شدند و امیر همچون لایهای نرم و سست به حالت پشم درآمد، در حالی که او به اندازه کوه استوار و قوی بود.
هوش مصنوعی: او از شدت درد و غم به مرز رنج و ناتوانی رسیده است و جز از عمادالملک هیچ راه نجاتی پیدا نکرده است.
هوش مصنوعی: عمادالملک به دانش و علم خود افتخار میکند و به خاطر ظلمی که بر هر مظلوم و مقتولی رفته است، دلگیر و غمگین است.
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه او از مقام و رفیعتری در پیش سلطان برخوردار نمیشود، چون او به عنوان پیامبر شناخته میشود.
هوش مصنوعی: او انسانی پاکنفس و بیغرض بود، شبیه به افرادی با فضیلت و سخاوتمند مانند حاتم طائی.
هوش مصنوعی: او فردی است با فکر و اندیشه بزرگ و در خور ستایش، که با تدبیر و تجربهی فراوان، در هر خواستهای میتواند راهحلی مناسب و کارآمد ارائه دهد.
هوش مصنوعی: آدمی سخاوتمند هم به خاطر جانش و هم به خاطر مالش تلاش میکند؛ همانطور که هلال یک ماه به سمت طلوع خورشید میرود.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی را توصیف میکنیم که در مقام و مقامداری خود احساس تنهایی و بیکسی میکند. او در ظاهر دارای ویژگیهایی از فقر و کمبودن است اما این ویژگیها بر شخصیت و مقام او سایه انداخته است. به نوعی میتوان گفت که او به رغم موقعیتش، در درونش احساس تهیبودن و محدودیت میکند.
هوش مصنوعی: هر فرد نیازمند، همچون پدر، در برابر سلطان از او شفاعت میکند و آسیبها را برطرف مینماید.
هوش مصنوعی: مر به معنای عذر و بخشش است، و در اینجا به نوعی به شخصیت و رفتار انسان اشاره دارد. انسان باید با صبر و آرامش با دیگران رفتار کند، چرا که خداوند همواره با حلم و بردباری خلق کرده و انسان را به گونهای متفاوت از دیگر مخلوقات آفریده است. این بدان معناست که باید از کینه و انتقام دوری کرد و به شکیبایی و بردباری تکیه کنیم.
هوش مصنوعی: بارها پیش میآمد که میتوانستیم با ناله و زاری به سمت کوه فرد شاه برویم و او را دور کنیم.
هوش مصنوعی: هر لحظه اگر به خاطر یک صد گناه، کسی برای تو شفاعت کند، باز هم چشمان سلطان از تو خجالت میکشد.
هوش مصنوعی: او به پیش عماد الملک رفت، سرش را بدون کلاه کرد و به خاک افتاد.
هوش مصنوعی: ای کاش هر چه دارم را به حرمت تو تقدیم کنم تا هر تغییر و تحولی که میخواهم، به دست آورم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به درستی یقین کند که دل من در گرو اوست، این اسپ را نشان جانم میدانم.
هوش مصنوعی: اگر این اسب را از من بگیرند، مطمئناً میدانم که دیگر نمیتوانم زندگی کنم.
هوش مصنوعی: چون خداوند نعمت و ثروتی به من داده است، ای مسیحا، سریعاً به کمک من بیا.
هوش مصنوعی: من از زن و مال و دارایی خود صبر دارم و این موضوع برای من زحمت و تظاهر نیست.
هوش مصنوعی: اگر در این عشق به من ایمان داری، بیتردید مرا آزمایش کن و قدم پیش بگذار.
هوش مصنوعی: عمادالملک با چشمانی گریان و آشفته، به سرعت به سوی پادشاه دوید.
هوش مصنوعی: او لبش را بست و به درگاه سلطان ایستاد و رازهایش را با خداوند عالم مطرح کرد.
هوش مصنوعی: سلطان در حال گوش کردن به رازها بود و در دلش افکار و اندیشههای خاصی در حال شکلگیری بود.
هوش مصنوعی: ای خدا! اگر آن جوان که به راه نادرستی میرود، نتواند به غیر از تو پناهی پیدا کند، به او کمک کن.
هوش مصنوعی: از او چیزی به خود نگیر و خودت را مستقل باش، هرچند او خواهان رهایی از بند اسارت است.
هوش مصنوعی: همهی این مردم، از گدا گرفته تا سلطان، به نوعی به یکدیگر وابستهاند و در نیازمندیها به همدیگر متصلاند.
هوش مصنوعی: در نور آفتاب و با راهنمایی کامل، نیازی به شمع و نور ضعیف نیست.
هوش مصنوعی: با وجود نور آفتاب زیبا، دیگر نیازی به روشن کردن شمع و چراغ نیست.
هوش مصنوعی: بدون تردید، بیاحترامی به آداب و رفتار مناسب از سوی ما ناپسند است و نادیده گرفتن نعمتها و پیروی از خواهشهای نفس عمل نادرستی است.
هوش مصنوعی: اما بیشتر ذهنها در اندیشیدن مانند خفاشها هستند که در تاریکی پرواز میکنند و دوستدار تاریکیاند.
هوش مصنوعی: در شب، اگر خفاشی مشغول خوردن کرم باشد، جان کرم زیر نور خورشید زنده و پرورش مییابد.
هوش مصنوعی: اگر در شب، خفاشی نشسته باشد که مست از کرم است، به این معنی است که کرم از تابش خورشید به حرکت درآمده است.
هوش مصنوعی: آفتاب که نور و روشنیاش را از آن خود نمیداند، به دشمنش نیز خیر و نیکی میرساند.
هوش مصنوعی: اما پرندهای که شاهباز است، به مانند خفاش نیست. او با چشمان باز و دیدی صحیح، در روشنایی میبیند.
هوش مصنوعی: اگر او همچون خفاش در شب به جستجوی رشد و ترقی برآید، در روشنایی آفتاب ادب را خواهد یافت و گوش او به استقبال این نور خواهد رفت.
هوش مصنوعی: او میگوید: فرض کن که آن خفاش دلیل خاصی برای وجودش دارد، اما تو چرا چنین حالتی پیدا کردی؟
هوش مصنوعی: من تو را به سختی وادار میکنم و زجر میدهم تا دیگر نتوانی به سمت آفتاب برگردی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.