گنجور

 
مولانا

گفت با درویش روزی یک خَسی

که تُرا این‌جا نمی‌داند کسی

گفت او گر می‌نداند عامیم

خویش را من نیک می‌دانم کیم

وای اگر برعکس بودی درد و ریش

او بُدی بینای من، من کور خویش

احمقم گیر احمقم من نیک‌بخت

بخت بهتر از لجاج و روی سخت

این سخن بر وفق ظَنَّت می‌جهد

ورنه بختم داد عقلم هم دهد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه