گفت قاضی بس تهیرو صوفیی
خالی از فطنت چو کاف کوفیی
تو بنشنیدی که آن پر قند لب
غدر خیاطان همیگفتی به شب
خلق را در دزدی آن طایفه
مینمود افسانههای سالفه
قصهٔ پارهربایی در برین
می حکایت کرد او با آن و این
در سمر میخواند دزدینامهای
گرد او جمع آمده هنگامهای
مستمع چون یافت جاذب زان وفود
جمله اجزااش حکایت گشته بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، قاضی به صوفی میگوید که او خالی از درک و فهم است. صوفی با لبهایی شیرین و زیبا، در شبها داستانهایی از دزدی و خیانت خیاطان را نقل میکند. او قصههای پاره ربایی را برای مخاطبانش تعریف میکند و در جمعی که دور او جمع شدهاند، مستمعان با شنیدن داستانهایش جذب او میشوند و هر یک از اجزای داستان را حکایت میکنند. این شعر به نوعی نقدی به ناقلان داستانها و افسانهها دارد که بدون توجه به حقیقت، به روایتهای جذاب میپردازند.
هوش مصنوعی: قاضی گفت: ای صوفی بیخبر و ناآگاه، تو هم مانند کافر کوفی هستی که هیچ درکی از حقیقت نداری.
هوش مصنوعی: شما شنیدهاید که آن پر از قند، لبان زیبا و فریبندهی بافندگان شبانه، چه چیزی میگفتند.
هوش مصنوعی: مردم به قصههای قدیمی آن گروه درباره دزدی توجه میکردند و به آنها ایمان داشتند.
هوش مصنوعی: او داستان ربودن پارچهای را در بالای کوه تعریف کرد، با افرادی از این سو و آن سو.
هوش مصنوعی: در سمر، شخصی در حال خواندن دزدینامهای است و دور او جمعیتی به هم ریخته و شلوغ جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: شنونده وقتی که جاذبهی آن سخن را یافت، در واقع همه اجزای آن داستان به نوعی با او ارتباط برقرار کرده بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.