بخش ۱۷ - حکایت آن عاشق کی شب بیامد بر امید وعدهٔ معشوق بدان وثاقی کی اشارت کرده بود و بعضی از شب منتظر ماند و خوابش بربود معشوق آمد بهر انجاز وعده او را خفته یافت جیبش پر جوز کرد و او را خفته گذاشت و بازگشت
عاشقی بودست در ایام پیش
پاسبان عهد اندر عهد خویش
سالها در بند وصل ماه خود
شاهمات و مات شاهنشاه خود
عاقبت جوینده یابنده بود
که فرج از صبر زاینده بود
گفت روزی یار او که امشب بیا
که بپختم از پی تو لوبیا
در فلان حجره نشین تا نیمشب
تا بیایم نیمشب من بی طلب
مرد قربان کرد و نانها بخش کرد
چون پدید آمد مهش از زیر گرد
شب در آن حجره نشست آن گرمدار
بر امید وعدهٔ آن یار غار
بعد نصف اللیل آمد یار او
صادق الوعدانه آن دلدار او
عاشق خود را فتاده خفته دید
اندکی از آستین او درید
گردکانی چندش اندر جیب کرد
که تو طفلی گیر این میباز نرد
چون سحر از خواب عاشق بر جهید
آستین و گردکانها را بدید
گفت شاه ما همه صدق و وفاست
آنچ بر ما میرسد آن هم ز ماست
ای دل بیخواب ما زین ایمنیم
چون حرس بر بام چوبک میزنیم
گردکان ما درین مطحن شکست
هر چه گوییم از غم خود اندکست
عاذلا چند این صلای ماجرا
پند کم ده بعد ازین دیوانه را
من نخواهم عشوهٔ هجران شنود
آزمودم چند خواهم آزمود
هرچه غیر شورش و دیوانگیست
اندرین ره دوری و بیگانگیست
هین بنه بر پایم آن زنجیر را
که دریدم سلسلهٔ تدبیر را
غیر آن جعد نگار مقبلم
گر دو صد زنجیر آری بگسلم
عشق و ناموس ای برادر راست نیست
بر در ناموس ای عاشق مَایست
وقت آن آمد که من عریان شوم
نقش بگذارم سراسر جان شوم
ای عدوّ شرم و اندیشه بیا
که دریدم پردهٔ شرم و حیا
ای ببسته خواب جان از جادوی
سختدل یارا که در عالم توی
هین گلوی صبر می گیر و فشار
تا خنک گردد دل عشق ای سوار
تا نسوزم کی خنک گردد دلش
ای دل ما خاندان و منزلش
خانهٔ خود را همیسوزی بسوز
کیست آن کس کت بگوید لایجوز
خوش بسوز این خانه را ای شیر مست
خانهٔ عاشق چنین اولیترست
بعد ازین این سوز را قبله کنم
زانکه شمعم بسوزش روشنم
خواب را بگذار امشب ای پدر
یک شبی بر کوی بیخوابان گذر
بنگر اینها را که مجنون گشتهاند
همچو پروانه بوصلت کشتهاند
بنگر این کشتی خلقان غرق عشق
اژدهایی گشت گویی حلق عشق
اژدهایی ناپدید دلربا
عقل همچون کوه را او کهربا
عقل هر عطار کآگه شد ازو
طبلهها را ریخت اندر آب جو
رو کزین جو برنیایی تا ابد
لم یکن حقا له کفوا احد
ای مزوّر چشم بگشای و ببین
چند گویی میندانم آن و این
از وبای زرق و محرومی بر آ
در جهان حی و قیومی در آ
تا نمیبینم همیبینم شود
وین ندانمهات میدانم بود
بگذر از مستی و مستیبخش باش
زین تلوّن نقل کن در استواش
چند نازی تو بدین مستی بس است
بر سر هر کوی چندان مست هست
گر دو عالم پر شود سرمست یار
جمله یک باشند و آن یک نیست خوار
این ز بسیاری نیابد خواریی
خوار که بود تنپرستی ناریی
گر جهان پر شد ز نور آفتاب
کی بود خوار آن تف خوشالتهاب
لیک با این جمله بالاتر خرام
چونک ارض الله واسع بود و رام
گرچه این مستی چو باز اشهبست
برتر از وی در زمین قدس هست
رو سرافیلی شو اندر امتیاز
در دمندهٔ روح و مست و مستساز
مست را چون دل مزاح اندیشه شد
این ندانم و آن ندانم پیشه شد
این ندانم وان ندانم بهر چیست
تا بگویی آنک میدانیم کیست
نفی بهر ثبت باشد در سخن
نفی بگذار و ز ثبت آغاز کن
نیست این و نیست آن هین واگذار
آنک آن هستست آن را پیش آر
نفی بگذار و همان هستی پرست
این در آموز ای پدر زان ترک مست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه است که بیانگر عشق و انتظار عاشق به معشوق است. عاشق سالها در آرزوی وصال معشوق خود بوده و در این مسیر دچار سختیها و آزمونهای فراوانی شده است. روزی معشوق به او وعده میدهد که برایش غذایی تهیه کرده و به دیدنش میآید. عاشق در انتظار اوست و وقتی آمده، او را خواب مییابد. دردی که عاشق تحمل کرده، نشاندهنده عمق عشق و وفاداری او به معشوق است. همچنین در این شعر به موضوعاتی مانند عشق، وفا، رنج و شوق پرداخته شده که زندگی عاشق را تحت تاثیر قرار میدهد. در نهایت، پیام این شعر بر پایه عشق و بیقراری ناشی از آن است و دعوت به فدای عشق و صبر در برابر چالشها.
هوش مصنوعی: در گذشته، عاشقی وجود داشت که به محافظت از پیمان و عهد خود میپرداخت.
هوش مصنوعی: سالها در انتظار دیدار معشوق خود به سر بردم، در حالی که تحت حکم و تسلط او هستم.
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال حقیقت و خواستههایش باشد در نهایت به آن میرسد، زیرا صبر و بردباری راهی برای رسیدن به آرامش و حل مشکلات است.
هوش مصنوعی: یک روز دوست او گفت: امشب بیا که به خاطر تو لوبیا درست کردهام.
هوش مصنوعی: در آن اتاق بمان و تا نیمه شب صبر کن تا من بیخبر از تو و بدون اینکه چیزی از تو بخواهم، بیایم.
هوش مصنوعی: مرد در راه عشق و محبت خود فدای معشوقش شد و نان و نعمتهایش را بین دیگران تقسیم کرد، چون که چهره زیبای معشوقش از پشت ابرها نمایان شد.
هوش مصنوعی: در شب، آن کسی که دلش گرم است در آن اتاق نشسته و منتظر وعدهای از دوست صمیمیاش است.
هوش مصنوعی: نیمه شب یار او با وعدهای صادقانه به دیدارش آمد.
هوش مصنوعی: عاشق خود را خوابیده و بیخبر دید و به خاطر عشقش، به آرامی گوشهای از آستین او را کشید.
هوش مصنوعی: چند تکه گرد و غبار در جیبش جمع کرده است که تو هنوز کودک هستی و نمیدانی در این بازی شانس تو چه خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی صبح زود عاشق از خواب بیدار شد، آستینها و گردنلباسها را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: شاه ما بیان میکند که همه چیز از صداقت و وفاداری سرچشمه میگیرد و هر چه که به ما میرسد، خودمان منشأ آن هستیم.
هوش مصنوعی: ای دل، ما در این شبهای بیخوابی از امنیتی برخورداریم، مانند نگهبانی که بر پشت بام، با چوبی بر دشمنانش میزند.
هوش مصنوعی: در این دنیا، ما در چنبره مشکلات و سختیها قرار داریم و هر چه از غم و اندوه خود سخن بگوییم، باز هم بسیار کم و ناچیز به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: سخن را نیکو بدان و دریاب؛ دیگر به دیوانه پند و نصیحت نده.
هوش مصنوعی: من دیگر نمیخواهم ناز و غم جدایی را بشنوم، زیرا قبلاً تجربه کردهام و میدانم که چقدر میتوانم تحمل کنم.
هوش مصنوعی: هر چیزی جز شور و دیوانگی در این مسیر، تنها باعث احساس دوری و بیگانگی میشود.
هوش مصنوعی: به من بگو که حالا زنجیری که از آن رها شدم را دوباره به پا ببندم، چون که تدبیر و برنامهریزیهای گذشتهام را که شکستهام، متوجه شدهام.
مقبل یعنی زیبا، دلپسند (در افغانستان لغت مقبول در معنای «زیبا» فراوان بکار میرود)
هوش مصنوعی: عشق و غیرت، ای برادر، واقعی نیست اگر در درگاه عشق، عشقورزی نکنی.
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که من خودم را بدون هیچ پوششی نشان دهم و تمام وجودم را در این راه بگذارم.
هوش مصنوعی: ای دشمن، شرم و فکر را رها کن و بیا، زیرا من حجاب شرم و حیای خود را پاره کردم.
هوش مصنوعی: ای کسی که خواب جان را از جادوی محبوب سنگدل گرفتهای، تو در این عالم بینظیری.
هوش مصنوعی: ای سوار، صبر را در دلت فشرده بگیر تا آتش عشق در دلت خاموش و آرام شود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که من نسوزم، دل او آرام نخواهد گرفت، ای دل! ما خانوادهای هستیم و او منزلت ماست.
هوش مصنوعی: تو خانهات را آتش میزنی و این کار را ادامه میدهی، اما چه کسی میتواند بگوید که این کار خوب است؟
هوش مصنوعی: ای شیر مست، خوشا که این خانه را بسوزانی، زیرا برای دل عاشق، آغاز کار چنین است.
هوش مصنوعی: پس از این، این عشق و سوز دل را مورد توجه و هدف قرار میدهم، زیرا مثل شمعی هستم که با سوزش، روشنی میآورم.
هوش مصنوعی: امشب خواب را رها کن، ای پدر، و یک شب در خیابان بیخوابان بگذران.
هوش مصنوعی: نگاه کن به این افراد که به عشق تو دیوانه شدهاند؛ مانند پروانههایی که برای رسیدن به تو جانشان را فدای عشق میکنند.
هوش مصنوعی: نگاهی به این کشتی که مردم در آن در عشق غوطهور شدهاند، بینداز! به نظر میرسد که عشق بهعنوان یک اژدها آنها را فرا گرفته و غرق کرده است، گویی عشق همچون حلقهای به دور آنها پیچیده است.
هوش مصنوعی: اژدهایی زیبا و جذاب که به طور ناگهانی ناپدید میشود، عقل را به اندازه کوهی بزرگ و محکم توصیف میکند، مانند کهربا که درخشش خاصی دارد.
هوش مصنوعی: هر عطار وقتی به حقیقتی پی میبرد، داراییهایش را که بیفایده است، رها میکند و به دنبال ارزشهای واقعی میرود.
هوش مصنوعی: هر که از این مسیر عبور کند، تا ابد برای او همتا و مشارکتی وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: ای تزویرکننده، چشمهای خود را باز کن و ببین که چه قدر میگویی که نمیدانم این و آن چیست.
هوش مصنوعی: از بیماری فریب و بیخبری رها شو و به دنیای حیات و وجود واقعی وارد شو.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نمیبینم، به شکلی در ذهنم شکل میگیرد و اینجا است که میفهمم واقعیتهایی را که نمیدانم وجود دارند.
هوش مصنوعی: از حالت مستی و شادابی عبور کن و خودت منبع شادی و نشاط دیگران باش، تا از این تغییرات و آشفتگیها به حالتی متعادل و متوازن برگردی.
هوش مصنوعی: نمیدانم که چقدر زیبایی تو در مستی کافی است، اما در هر خیابانی تعداد زیادی از علاقمندان به تو وجود دارند.
هوش مصنوعی: اگر دو جهان هم پر از شور و شوق یار باشند، همه چیز یکی خواهد بود و آن یک اصلاً خوار و بیارزش نیست.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر تنپرستی و راحتطلبی تحت فشار قرار نمیگیرد و خوار نمیشود، به خاطر این که از بیش از حد راحتی دوری میکند، خودش را در خطر نمیاندازد.
هوش مصنوعی: اگر جهان پر از نور آفتاب شود، آیا آن حرارت و تلاطم که از آتش میآید، کاهش مییابد؟
هوش مصنوعی: اما با این حال، با وقار و آرامش بیشتر حرکت کن، زیرا زمین خدا گسترده و سرشار از امکانات است.
هوش مصنوعی: اگرچه این حال خمار و مستی به هیچ وجه بالاتر از مقام قدسی و معنوی نیست، اما نسبت به آن نیز میتواند ارزش داشته باشد.
هوش مصنوعی: به خود بال و پر بده و در شرایط خاص قرار بگیر، در حالی که اوج شادی و نشاطی را تجربه میکنی و روح تو را به وجد میآورد.
هوش مصنوعی: مست وقتی که دلش به فکر و اندیشه مشغول شد، نمیداند چه میکند و چه باید بکند.
هوش مصنوعی: من نمیدانم این چیست و آن چیست، تا وقتی که تو بگویی آن کسی که ما میدانیم چه کسی است.
هوش مصنوعی: برای بیان افکار و احساسات، ابتدا باید ذهن خود را از موارد منفی خالی کنی و سپس به بیان مثبت و سازنده بپردازی.
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود ندارد را رها کن و به آنچه که هست توجه کن و آن را برای خودت بیاور.
هوش مصنوعی: پدر، از من بپذیر که به هیچ چیز جز وجود و هستی اعتماد نکن و عشق به آن را بیاموز.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.