بخش ۱۰۱ - رجوع کردن به قصهٔ آن پایمرد و آن غریب وامدار و بازگشتن ایشان از سر گور خواجه و خواب دیدن پایمرد خواجه را الی آخره
بینهایت آمد این خوش سرگذشت
چون غریب از گور خواجه باز گشت
پای مردش سوی خانهٔ خویش برد
مهر صد دینار را فا او سپرد
لوتش آورد و حکایتهاش گفت
کز امید اندر دلش صد گل شکفت
آنچ بعد العسر یسر او دیده بود
با غریب از قصهٔ آن لب گشود
نیمشب بگذشت و افسانه کنان
خوابشان انداخت تا مرعای جان
دید پامرد آن همایون خواجه را
اندر آن شب خواب بر صدر سرا
خواجه گفت ای پایمرد با نمک
آنچ گفتی من شنیدم یک به یک
لیک پاسخ دادنم فرمان نبود
بیاشارت لب نیارستم گشود
ما چو واقف گشتهایم از چون و چند
مهر با لبهای ما بنهادهاند
تا نگردد رازهای غیب فاش
تا نگردد منهدم عیش و معاش
تا ندرد پردهٔ غفلت تمام
تا نماند دیگ محنت نیمخام
ما همه گوشیم کر شد نقش گوش
ما همه نطقیم لیکن لب خموش
هر چه ما دادیم دیدیم این زمان
این جهان پردهست و عینست آن جهان
روز کشتن روز پنهان کردنست
تخم در خاکی پریشان کردنست
وقت بدرودن گه منجل زدن
روز پاداش آمد و پیدا شدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر داستان یک خواجه را روایت میکند که پس از مدتها دوری از خانه و در حالی که در عسر و سختی بوده، به خانهاش بازمیگردد. او در دل خود امید و شادمانی دارد و به افسانههایی که در دلش برانگیخته میشود، میپردازد. در نیمه شب، در خواب با پای مردی گفت و گو میکند و از رازهایی صحبت میشود که نباید فاش شوند. آنها به اهمیت خاموشی و حفظ رازها اشاره میکنند و بیان میکنند که این دنیا در واقع پردهای از واقعیت عمیقتری است. در پایان، بر مفهوم زندگی و معنای آن تأکید میشود، اینکه زندگی همچون کشیدن دانهای در خاک است و روزی زمان پاداش و ظهور حقیقت خواهد رسید.
هوش مصنوعی: یک سرگذشت شگفتانگیز و بینهایت پیش آمده است؛ مانند این که یک غریبه از درون گور برمیگردد.
هوش مصنوعی: مردی که با صد دینار ارزشمند به خانهاش میرفت، به خاطر محبت و عشقش آن پول را به کسی سپرد.
هوش مصنوعی: او را با خود آورد و داستانهایی از او شنید که در دلش امیدی جوانه زده و صد گل شکوفه کرده است.
هوش مصنوعی: پس از هر سختی، آسانی وجود دارد. او این را به چشم خود دیده و با شخصی غریب از داستان آن سخن گفته است.
هوش مصنوعی: نیمه شب گذشت و با داستانسرایی خوابشان کرد تا آرامش دل را بیابند.
هوش مصنوعی: یک مرد شجاع در آن شب، خواب را بر بالای تخت آن خواجه برجسته دید.
هوش مصنوعی: خواجه گفت: ای مرد با شخصیت و با احترام، حرفهایی که زدی را من به خوبی شنیدم و متوجه شدم.
هوش مصنوعی: اما پاسخی که میدادم، بدون اشارهای نبود و بدون علامت، زبانم را نمیتوانستم باز کنم.
هوش مصنوعی: ما وقتی به حقیقت و چهگونهگی عشق آگاه شدیم، دیگر تنها با لبخندها و سخنانمان نمیتوانیم احساساتمان را بیان کنیم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که رازهای پنهان فاش نشود، زندگی و خوشیها از بین نمیرود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که پردهٔ نادانی و غفلت کنار نرود و انسان به حقیقت پی نبرد، رنج و سختی کم نخواهد شد و وضعیت ناپخته و ناتمام باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: ما همه شنوندههایی هستیم که گوشمان بیصدا شده است. همه ما در واقع صحبت میکنیم، اما لبهایمان خاموش است.
هوش مصنوعی: هر چه ما در این دنیا به دیگران دادیم و اظهار کردیم، در حقیقت این دنیا فقط یک پرده است و آنچه واقعی است و حقیقت را نشان میدهد، دنیای دیگر است.
هوش مصنوعی: روزی که باید بذر را در خاک بکاریم، روزی است که باید ویرانی و آشفتگی زمین را به جان بخریم.
هوش مصنوعی: زمانی که وقت خداحافظی فرا میرسد، روز پاداش و ظهور حقیقت نزدیک است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.