او شنیده بود از دور این خبر
که اسیر پیرزن گشت آن پسر
کان عجوزه بود اندر جادوی
بینظیر و آمن از مثل و دوی
دست بر بالای دست است ای فتی
در فن و در زور تا ذات خدا
منتهای دستها دست خداست
بحر بیشک منتهای سیلهاست
هم ازو گیرند مایه ابرها
هم بدو باشد نهایت سیل را
گفت شاهش کاین پسر از دست رفت
گفت اینک آمدم درمان زفت
نیست همتا زال را زین ساحران
جز من داهی رسیده زان کران
چون کف موسی به امر کردگار
نک برآرم من ز سحر او دمار
که مرا این علم آمد زان طرف
نه ز شاگردی سحر مستخف
آمدم تا بر گشایم سحر او
تا نماند شاهزاده زردرو
سوی گورستان برو وقت سحور
پهلوی دیوار هست اسپید گور
سوی قبله باز کاو آنجای را
تا ببینی قدرت و صنع خدا
بس درازست این حکایت تو ملول
زبده را گویم رها کردم فضول
آن گرههای گران را برگشاد
پس ز محنت پور شه را راه داد
آن پسر با خویش آمد شد دوان
سوی تخت شاه با صد امتحان
سجده کرد و بر زمین میزد ذقن
در بغل کرده پسر تیغ و کفن
شاه آیین بست و اهل شهر شاد
وآن عروس ناامید بیمراد
عالم از سر زنده گشت و پُر فروز
ای عجب آن روز روز امروز روز
یک عروسی کرد شاه او را چنان
که جلاب قند بُد پیش سگان
جادوی کمپیر از غصه بمرد
روی و خوی زشت فا مالک سپرد
شاهزاده در تعجب مانده بود
کز من او عقل و نظر چون در ربود
نو عروسی دید همچون ماه حسن
که همیزد بر ملیحان راه حسن
گشت بیهوش و برو اندر فتاد
تا سه روز از جسم وی گم شد فؤاد
سه شبانروز او ز خود بیهوش گشت
تا که خلق از غشی او پر جوش گشت
از گلاب و از علاج آمد به خود
اندک اندک فهم گشتش نیک و بد
بعد سالی گفت شاهش در سخن
کای پسر یاد آر از آن یار کهن
یاد آور زان ضجیع و زان فراش
تا بدین حد بیوفا و مر مباش
گفت رو من یافتم دارالسرور
وا رهیدم از چَهِ دارالغرور
همچنان باشد چو مؤمن راه یافت
سوی نور حق ز ظلمت روی تافت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن داستانی از یک پسر وجود دارد که به دستان یک ساحر پیرزن اسیر شده است. این ساحر قدرتهای جادویی شگفتانگیزی دارد و پسر به سختی زیر سلطه اوست. شخصی از جانب شاه برای نجات پسر به سوی ساحر میرود تا سحر او را باطل کند و پسر را آزاد کند. پس از تلاشها و استفاده از دانش خود، موفق به رفع جادو شده و پسر را آزاد میکند. در نهایت، پسر به شاه و مردم بازمیگردد و زندگی به حالت عادی برمیگردد. این داستان به اهمیت وفا و یادآوری دوستان واقعی و همچنین تلاش برای شناخت حقایق زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: او از دور شنیده بود که آن پسر به دست یک پیرزن اسیر شده است.
هوش مصنوعی: یک زن سالخورده در جادویی بینظیر وجود داشت که از هر گونه مثل و تقلیدی مصون بود.
هوش مصنوعی: ای جوان، تا زمانی که به خدایی و قدرت او نرسیدهای، همواره در بالاترین مقامها و هنرها، دست بر دست بگذار و به کسی تأسیس کن.
هوش مصنوعی: آخرین حد و اندازهی تلاش بشر به ارادهی خداوند ختم میشود و همانطور که دریا به آرامش و بیپایانی میرسد، سیلابها نیز به خالق خود متصل میشوند.
هوش مصنوعی: هم از اوست که ابرها به وجود میآیند و هم به او مربوط میشود که سیلابها به کجا میرسند.
هوش مصنوعی: پادشاه گفت که این پسر از دست رفته است؛ او پاسخ داد که حالا آمدهام تا مشکل او را حل کنم.
هوش مصنوعی: زال را، که در میان جادوگران همتا ندارد، من تنها کسی هستم که از آن طرف داستان به او رسیدهام.
هوش مصنوعی: چون دست موسی به فرمان خدا معجزهای عظیم به نمایش گذاشت، من نیز میتوانم طلسم و سحر او را نابود کنم.
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی من از جانب دیگری به من رسیده است و نه از طریق یادگیری از شاگردان یا دانشآموزان.
هوش مصنوعی: آمدم تا صبح را بر افرازم و دیگر هیچ شاهزادهای زردچهره باقی نماند.
هوش مصنوعی: به سمت گورستان برو در وقت سحر، کنار دیوار گور، اسبی سفید وجود دارد.
هوش مصنوعی: به سمت قبله برگرد و به آنجا نگاه کن تا قدرت و آفرینش خداوند را ببینی.
هوش مصنوعی: حکایت ما بسیار طولانی است و چون تو از آن خستهای، به مختصر میپردازم و مسائل بیمورد را کنار میگذارم.
هوش مصنوعی: او مشکلات بزرگ را حل کرد و بعد از آن، راهی برای پسر شاه باز کرد.
هوش مصنوعی: آن پسر با سرعت به سمت تخت شاه آمد و برای رسیدن به هدفش از چندین آزمون و چالش عبور کرد.
هوش مصنوعی: به زمین سجده کرد و صورتش را بر خاک نهاد، در حالی که فرزندش را در آغوش گرفته و تیغ و کفن در دست دارد.
هوش مصنوعی: شاه جشن برپا کرد و مردم شهر خوشحال شدند، اما آن عروس ناامید و بیخواست باقی ماند.
هوش مصنوعی: این عالم دوباره با زندگی و نور پر شده است، جالب اینکه امروز همان روزی است که در گذشته وجود داشت.
هوش مصنوعی: شاه برای او عروسی برپا کرد به طرز خاصی که مانند قند شیرین و خوشمزهای بود که در مقابل سگان قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: قدرت جادوی زن سالخورده باعث شد که از غم و اندوه بمیرد و ظاهر زشت و خوی ناخوشایندش را به دست فانی بسپارد.
هوش مصنوعی: پرنس در شگفتی بود که چگونه من توانستم عقل و اندیشه او را بربایم.
هوش مصنوعی: دختر تازهعروسی را دید که همچون ماهی زیبا، بر زیباییهای دیگران جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: او بیهوش شد و به زمین افتاد، بهطوری که سه روز تمام دل او از جسمش غایب بود.
هوش مصنوعی: او سه روز و سه شب به شدت غرق در حالت بیهویتی و بیخبر از خود شد، تا اینکه دیگران به خاطر غم و حال او دچار تلاطم و هیجان شدند.
هوش مصنوعی: به مرور زمان و با کمک درمان و تلاش، او توانست تفاوت نیک و بد را کمکم متوجه شود.
هوش مصنوعی: سالها بعد، پادشاه به پسرش گفت: "یادت باشد از آن دوست قدیمی."
هوش مصنوعی: به یاد آور آن کسی که در کنارت خوابیده و آن کسی که بر تو استراحت کرده، تا به این حد بیوفا و بیوفا نباش.
هوش مصنوعی: گفتند که به مقصد شادی رسیدم و از دام فریب و غفلت رهایی یافتم.
هوش مصنوعی: همچنان که مؤمن، وقتی به درک حقیقت میرسد، از تاریکی و جهالت خود را با نور راهنمایی میکند و از آنها جدا میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.