گنجور

 
مولانا

شهوت دنیا مثال گلخنست

که ازو حمام تقوی روشنست

لیک قسم متقی زین تون صفاست

زانک در گرمابه است و در نقاست

اغنیا مانندهٔ سرگین‌کشان

بهر آتش کردن گرمابه‌بان

اندریشان حرص بنهاده خدا

تا بود گرمابه گرم و با نوا

ترک این تون گوی و در گرمابه ران

ترک تون را عین آن گرمابه دان

هر که در تونست او چون خادمست

مر ورا که صابرست و حازمست

هر که در حمام شد سیمای او

هست پیدا بر رخ زیبای او

تونیان را نیز سیما آشکار

از لباس و از دخان و از غبار

ور نبینی روش بویش را بگیر

بو عصا آمد برای هر ضریر

ور نداری بو در آرش در سخن

از حدیث نو بدان راز کهن

پس بگوید تونیی صاحب ذهب

بیست سله چرک بردم تا به شب

حرص تو چون آتشست اندر جهان

باز کرده هر زبانه صد دهان

پیش عقل این زر چو سرگین ناخوشست

گرچه چون سرگین فروغ آتشست

آفتابی که دم از آتش زند

چرک تر را لایق آتش کند

آفتاب آن سنگ را هم کرد زر

تا بتون حرص افتد صد شرر

آنک گوید مال گرد آورده‌ام

چیست یعنی چرک چندین برده‌ام

این سخن گرچه که رسوایی‌فزاست

در میان تونیان زین فخرهاست

که تو شش سله کشیدی تا به شب

من کشیدم بیست سله بی کرب

آنک در تون زاد و پاکی را ندید

بوی مشک آرد برو رنجی پدید