گنجور

 
مولانا

هر کجا خواهد خدا دوزخ کند

اوج را بر مرغ دام و فخ کند

هم ز دندانت برآید دردها

تا بگویی دوزخست و اژدها

یا کند آب دهانت را عسل

که بگویی که بهشتست و حلل

از بن دندان برویاند شکر

تا بدانی قوت حکم قدر

پس به دندان بی‌گناهان را مگز

فکر کن از ضربت نامحترز

نیل را بر قبطیان حق خون کند

سبطیان را از بلا محصون کند

تا بدانی پیش حق تمییز هست

در میان هوشیار راه و مست

نیل تمییز از خدا آموختست

که گشاد آن را و این را سخت بست

لطف او عاقل کند مر نیل را

قهر او ابله کند قابیل را

در جمادات از کرم عقل آفرید

عقل از عاقل به قهر خود برید

در جماد از لطف عقلی شد پدید

وز نکال از عاقلان دانش رمید

عقل چون باران به امر آنجا بریخت

عقل این سو خشم حق دید و گریخت

ابر و خورشید و مه و نجم بلند

جمله بر ترتیب آیند و روند

هر یکی ناید مگر در وقت خویش

که نه پس ماند ز هنگام و نه پیش

چون نکردی فهم این را ز انبیا

دانش آوردند در سنگ و عصا

تا جمادات دگر را بی لباس

چون عصا و سنگ داری از قیاس

طاعت سنگ و عصا ظاهر شود

وز جمادات دگر مخبر شود

که ز یزدان آگهیم و طایعیم

ما همه نی اتفاقی ضایعیم

هم‌چو آب نیل دانی وقت غرق

کو میان هر دو امت کرد فرق

چون زمین دانیش دانا وقت خسف

در حق قارون که قهرش کرد و نسف

چون قمر که امر بشنید و شتافت

پس دو نیمه گشت بر چرخ و شکافت

چون درخت و سنگ کاندر هر مقام

مصطفی را کرده ظاهرالسلام