گنجور

 
مولانا

در وضو هر عضو را وردی جدا

آمدست اندر خبر بهر دعا

چونک استنشاق بینی می‌کنی

بوی جنت خواه از رب غنی

تا ترا آن بو کشد سوی جنان

بوی گل باشد دلیل گلبنان

چونک استنجا کنی ورد و سخن

این بود یا رب تو زینم پاک کن

دست من اینجا رسید این را بشست

دستم اندر شستن جانست سست

ای ز تو کس گشته جان ناکسان

دست فضل تست در جانها رسان

حد من این بود کردم من لئیم

زان سوی حد را نقی کن ای کریم

از حدث شستم خدایا پوست را

از حوادث تو بشو این دوست را