گنجور

 
اوحدی

بخش ۱ - سر آغاز: قل هوالله لامره قد قال - من له‌الحمد دائما متوال

بخش ۲ - مناجات: ای خرد را تو کار سازنده - جان و تن را تو دل نوازنده

بخش ۳ - در آداب التماس: اوحدی، گر سر لجاجت نیست - زو نخواهی که خواست حاجت نیست

بخش ۴ - در نعت رسول: عاشقی، خیز و حلقه بر در زن - دست در دامن پیمبر زن

بخش ۵ - ضراعت در صورت قسم: ای به مهر تو آسمان در بند - یاد من کن، چو میدهم سوگند

بخش ۶ - در ستایش خرد: ای نخستینه فیض عالم جود - اولین نسخه سواد وجود

بخش ۷ - در تسبیح فلک: ویحک! ای قبه زمرد رنگ - که ز جانم همی زدایی زنگ

بخش ۸ - در ستایش سلطان ابو سعید: در جهان تا که سایه شاهست - جور مانند سایه در چاهست

بخش ۹ - تمامی این ستایش بر سبیل اشتراک: خسروی طاهر و وزیری پاک - هر دو در دین مبارز و چالاک

بخش ۱۰ - در ستایش خواجه غیاث‌الدین: صاحب ابر دست دریا کف - میر عباد عبد آصف صف

بخش ۱۱ - در صفت سرای معمور: ای همایون سرای فرخنده - که شد از رونقت طرب زنده

بخش ۱۲ - در صفت مسجد: ای گرامی بهشت مسجد نام - خلد خاصی ز روح جنت عام

بخش ۱۳ - در صفت خانقاه و مدرسه: ای در علم و خانه دستور - چشم بد باد از آستان تو دور

بخش ۱۴ - در حسب حال خود گوید: چون مزاج جهان بدانستم - نشدم غره، تا توانستم

بخش ۱۵ - در تخلص به اسم خواجه غیاث‌الدین: ای دل، از حکم زیجهای کهن - طالع وقت را نگاهی کن

بخش ۱۶ - در طامات: ساقی ار صاف نیست، زان دردی - قدحی ده، که خواب من بردی

بخش ۱۷ - در غزل: مطرب، آخر تو نیز شادم کن - زان فراموش عهد یادم کن

بخش ۱۸ - سال از حقیقت کاینات: ای پژوهنده حقایق کن - نفسی رخ درین دقایق کن

بخش ۱۹ - در صفت علم: علم بالست مرغ جانت را - بر سپهر او برد روانت را

بخش ۲۰ - در مضمون این کتاب: نامه اولیاست این نامه - مبر این را به شهر هنگامه

بخش ۲۱ - در قسمت کتاب: دوش کردم به خرمی عزمی - که بدین جام نو کنم بزمی

بخش ۲۲ - دور اول در مبدا آفرینش: روز شد، ای حکیم،از آن منزل - خبری ده که چون گذشت این دل

بخش ۲۳ - در ترتیب ظهور موالید ثلاثه اول در صفت معدن: جرم خورشید گرد پیکر خاک - مدتی چون بگشت با افلاک

بخش ۲۴ - در تکوین نباتات و اشجار: وین چهار آخشیج را به درست - چون پدید آمد امتزاجی رست

بخش ۲۵ - در ظهور حیوان: باز چون در مزاج این ارکان - متضاعف شد اعتدال و توان

بخش ۲۶ - در وجود نوع انسان: امتزاج این دو روح را با هم - چونکه در اعتدال شد محکم

بخش ۲۷ - در جلوات حال شخص بعد از ولادت: باشدش کار از اول پایه - طلب شیر و جستن دایه

بخش ۲۸ - صفت تاثیر اجرام سماوی در عالم کون و فساد: چیست گیتی؟ سرای محنت و غم - زحمت او فزون و راحت کم

بخش ۲۹ - در آثار علوی: میکشد چرخ ازین زمین و بحار - به تف مهر گونه گونه بخار

بخش ۳۰ - در خواص نفس قدسی و دلایل حرکات و علامات اجزای بدن: نفس نطقیست، بی‌زبان گویاست - این بداند کسی که او جویاست

بخش ۳۱ - در شرف بنیت انسان به صورت و معنی بر دیگر مخلوقات: چون شوی آنچنان که میبایی - چون تو با خویشتن نمییی؟

بخش ۳۲ - ذبابه این فصل در سری چند مرموز: گر بپرسد کسی که: هر دو جهان - گفته‌ای کندر آدمیست نهان

بخش ۳۳ - دوم در کیفیت معاش جمهور و درآن چند بند سخنست اول در معاش اهل دنیا: نوبهارست و روز عیش امروز - بهل این اضطراب و طیش امروز

بخش ۳۴ - در نصیحت ملوک به عدل: ایکه بر تخت مملکت شاهی - عدل کن، گر ز ایزد آگاهی

بخش ۳۵ - حکایت: رفت کسری ز خط شهر به دشت - با سواران ز هر طرف میگشت

بخش ۳۶ - در باب ظلمه و ظلم: ظلمت ظلم تیره دارد راه - عدل باید جناح و قلب سپاه

بخش ۳۷ - در ملازمت پادشاه و شرایط بندگی: ای پسر، چون ملازم شاهی - نتوان بود غافل و ساهی

بخش ۳۸ - در منع تبختر و طیش: نرم باش، ای پسر، به رفتن، نرم - تا نگردد دلت به رفتن گرم

بخش ۳۹ - در منع شراب و بنک و مستی: باده کم خور، خرد به باد مده - خویش را یاد او به یاد مده

بخش ۴۰ - در آداب می خوردن: خوردن باده گر شود ناچار - کوش تا نگذرد حریف از چار

بخش ۴۱ - در ترتیب منزل و اساس آن: پادشاهان که گنج پردازند - رسم باشد که شهر و ده سازند

بخش ۴۲ - در شرایط عمارت کردن: تا ندانی که کیست همسایه - به عمارت تلف مکن مایه

بخش ۴۳ - در منع اسراف: ای که بر قصر کوشک سازی تو - پیه بر دنبه میگدازی تو

بخش ۴۴ - در تناکح و توالد: خلق را چون نظر به صورت بود - وطن و منزلی ضرورت بود

بخش ۴۵ - در حالات زنان بد: زن به چشم تو گر چه خوب شود - زشت باشد چو خانه روب شود

بخش ۴۶ - حکایت: پسری با پدر به زاری گفت - که: مرا یار شو به همسر و جفت

بخش ۴۷ - در نصیحت زنان بد: مکن، ای شاهد شکر پاره - دل و دین را بعشوه آواره

بخش ۴۸ - حکایت: واعظی وصف حوریان میکرد - شرح حسن عمل بیان میکرد

بخش ۴۹ - در تحریص بر کم راندن شهوت و احتیاط در توالد و تناسل: آب کارت مبر، که گردی پیر - کار این آب را تو سهل مگیر

بخش ۵۰ - در تربیت اولاد: شرم دار، ای پدر، ز فرزندان - ناپسندیده هیچ مپسند آن

بخش ۵۱ - حکایت: پسری را پدر سلاح آموخت - هم کمربست و هم کلاهش دوخت

بخش ۵۲ - در تاثیر پرورش و وخامت عاقبت خود رویی: هر که از پرورنده رنج ندید - در جهان جز غم و شکنج ندید

بخش ۵۳ - در شفقت بر زیر دستان: مکن، ای خواجه، بر غلامان جور - که بدین شکل و سان نماند دور

بخش ۵۴ - حکایت: داشت عیسی خری کبود به رنگ - که نرفتی دو روز یک فرسنگ

بخش ۵۵ - در مذمت بخل و بخیلان: خوان اینان که خون دل پالود - ندهد لقمه جز که زهر آلود

بخش ۵۶ - در بیرونقی شعر و کساد آن: شاعری چیست؟ بر در دونان - خانه کرد و حکمت یونان

بخش ۵۷ - در شرایط دوستی و وفا: دوستی را یگانه شو با دوست - از صفا چون دو مغز در یک پوست

بخش ۵۸ - حکایت: من شنیدم که صاحب دیذی - داشت ناپاکزاده تلمیذی

بخش ۵۹ - در صفت فتوت و مردی: چیست مردی؟ ز مردمان بررس - مردمی چیست؟ گر بدانی بس

بخش ۶۰ - در فتوت داران به دروغ: پیش ازین مردمی چنین بودست - رسم اهل فتوت این بودست

بخش ۶۱ - حکایت: بود در روم پیش ازین سر و کار - صاحبی نان ده و فتوت یار

بخش ۶۲ - در تحریص بر محافظت فرزندان از شر ناپاکان: ای پدر، خود پز این سرشته تو - تو بهی باغبان کشته تو

بخش ۶۳ - در حال پیشه کاران راست کردار: خنک آن پیشه کار حاجتمند - به کم و بیش ازین جهان خرسند

بخش ۶۴ - در کسب علم و شرف علما: چو به کسب علوم داری میل - از همه لذتی فرو چین ذیل

بخش ۶۵ - حکایت: شیخکی بر فسانه بود وگزاف - چشم بر هم نهاده میزد لاف

بخش ۶۶ - در صفت طلب علم: خنک آن پردلان دین پرور - دل بدین صرف کرده، جان بر سر

بخش ۶۷ - درنکوهش فقهای دون: ای که گشتی بد آن قدر خرسند - که کسی خواندت به دانشمند

بخش ۶۸ - در حال قضاة و قضا: کوش تا تکیه بر قضا ندهی - به فریب عمل رضا ندهی

بخش ۶۹ - حکایت: زن خود را به سنگ زد مردش - شد دوان، پیش قاضی آوردش

بخش ۷۰ - در آداب وعظ: آه ازین واعظان منبر کوب! - شرمشان نیست خود ز منبر و چوب

بخش ۷۱ - در راستی: راستی کن، که راستان رستند - در جهان راستان قوی دستند

بخش ۷۲ - در حکمت: حکمت از فکر راست‌بین باشد - در مراعات سر دین باشد

بخش ۷۳ - در سپاس حقوقی چند واجب: چند باشی به این و آن نگران؟ - پند گیر از گذشتن دگران

بخش ۷۴ - در سفر و فواید آن: چون ندانی ز خود سفر کردن - بایدت بر جهان گذر کردن

بخش ۷۵ - در حضور دل و احیای نفس: پر مذبذب مباش و سر گردان - که ثباتست سیرت مردان

بخش ۷۶ - سخنی چند بر سبیل موعظه: صرف طاعت کن این جوانی را - بنگر آنروز ناتوانی را

بخش ۷۷ - در بی‌وفایی جهان و خرسندی به حکم قضا: حال و کار جهان خیالاتست - نظری کن که: این چه حالاتست؟

بخش ۷۸ - باب دوم در معاش و احوال آخرت و در آن چند سخنست اول در جد و جهد و توجه اصلی: طالبی، ترک سروری کن و جاه - رخ به هر مشکلی مپیچ ز راه

بخش ۷۹ - حکایت: آن شیندی که شاه کیخسرو - چون ز معنی بیافت ملکی نو

بخش ۸۰ - در طلب مرشد: راه حیرت مرو، نظر بگشای - از مضیق گمان برون نه پای

بخش ۸۱ - در صفت شیخ مرشد: شیخ را علم شرع باید و دین - حکمتی کان بود درست و متین

بخش ۸۲ - در باب توبه: تا تو را شهوت و غضب یارست - هر زمان توبه‌ایت در کارست

بخش ۸۳ - در خرقه دادن: دزد را پیش رخت راه مده - خرنه‌ای خرس را کلاه مده

بخش ۸۴ - حکایت: ساده ترکی ز ده به شهر آمد - پیش شیخی تمام بهر آمد

بخش ۸۵ - در تلقین ذکر: ذکر بیفکر علم بی‌عملست - دل بیعشق چشم پر سبلست

بخش ۸۶ - در سر کلمه شهادت: تا ندانی اله را ز نخست - این گواهی نیاید از تو درست

بخش ۸۷ - در معنی خلوت: پر دلی باید از عوایق دور - تا درین خلوتش دهند حضور

بخش ۸۸ - در آداب مریدی: طلبت چون درست باشد و راست - خود در اول قدم مراد تراست

بخش ۸۹ - حکایت: مرشدی را ملامتی افتاد - در مریدان قیامتی افتاد

بخش ۹۰ - در ترک و تجرید: بی‌درم باش، ارت سرد نیست - کاولین گام عاشقان اینست

بخش ۹۱ - در فایده جوع: قوت دل ز عقل و جان باشد - قوت تن ز آب و نان باشد

بخش ۹۲ - در فضیلت بی‌خوابی: عز ناخفتن، ار تو هستی کس - نص یا «ایهاالمزمل» بس

بخش ۹۳ - در خاصیت گوشه گرفتن: خوبرویان چو رخ همی پوشند - عاشقان در طلب همی کوشند

بخش ۹۴ - در صفت خاموشی: از خموشی رسیده‌اند وز سیر - زکریا و مردم اندر دیر

بخش ۹۵ - در زهد: زهدت آن باشد، ای سعادت جوی - کز متاع جهان بتابی روی

بخش ۹۶ - در اخلاص: به ریا روی در خدای مکن - پیش یزدان به زرق جای مکن

بخش ۹۷ - در صفت زرق و ریا و ارباب آن: سخنی کز سر معامله نیست - عقل را اندرو مجامله نیست

بخش ۹۸ - در توکل: یاری از غیر حق نه از دینست - حق «ایاک نستعین» اینست

بخش ۹۹ - در صبر و تسلیم: زمره‌ای از بلا هلاک شوند - به بلا از گناه پاک شوند

بخش ۱۰۰ - در ستایش اهل رضا و خرسندی: حبذا! مفلسان آواره - جامه و جان پاره در پاره

بخش ۱۰۱ - در خطر مخلصان و نازکی آداب عبودیت و وقت آزمایش‌های حق سبحانه: مخلصانی که در مراقبتند - در هراس خلاف عاقبتند

بخش ۱۰۲ - مثال: هم چو شمع از غمت بسوزاند - گه کشد، گاه برفروزاند

بخش ۱۰۳ - در شکر: شکر کن، تا شکر مذاق شوی - نام کفران مبر، که عاق شوی

بخش ۱۰۴ - در مرتبه عقل و جان: پیش ازین آدمی و این آدم - دیو بود و فرشته در عالم

بخش ۱۰۵ - در معنی دل: عرش رحمن دلست، اگر دانی - دل باقی، نه این دل فانی

بخش ۱۰۶ - در تحقیق دل و نفس به مذهب اهل سلوک: عقل را دل گزیده فرزندیست - روح را هم یگانه دلبندیست

بخش ۱۰۷ - در عشق: عشق و دل را یک اختیار بود - عقل و جان را دویی حصار بود

بخش ۱۰۸ - در معنی سماع: عاشقی کو سخن باو شنود - هر چه وارد شود نکو شنود

بخش ۱۰۹ - در صفت عارف و عرفان: از در معرفت مگردان روی - کام جویی، به شهر عرفان پوی

بخش ۱۱۰ - در توحید: بینش اوست غایت عرفان - دانش او سرایت عرفان

بخش ۱۱۱ - در تحقیق زیارت قبور: نور با جان اگر چه همرنگست - با تنش نیز صحبتی تنگست

بخش ۱۱۲ - در تصدیق کرامات اولیا: قوت نفس را مقاماتست - سر آن معجز و کراماتست

بخش ۱۱۳ - در حقیقت اجابت دعا: گر دعا جمله مستجاب شدی - هر دمی عالمی خراب شدی

بخش ۱۱۴ - در صفت ارشاد پیر: اول استاد، پس گهر سفتن - تا نباید به درد سر خفتن

بخش ۱۱۵ - در شرح حال اهل زرق و تلبیس: همه روی زمین نفاق گرفت - مردمی ترک اتفاق گرفت

بخش ۱۱۶ - در منع تقلید: پی تقلید رفتن از کوریست - در هر کس زدن ز بیزوریست

بخش ۱۱۷ - دور سوم در شرح معاد خلایق و احوال آخرت: مرکب راه را فرو کش تنگ - که برون شد ز شهر پیش آهنگ

بخش ۱۱۸ - در سبب مرگ طبیعی: پیش ازین کردمت ز حال آگاه - که: سه روحند جسم را همراه

بخش ۱۱۹ - در ذکر معاد و تجرد کلی: چون تعلق برید جان از جسم - نبود حال جان برون زد و قسم:

بخش ۱۲۰ - در تدبیر این سفر: گر مریدی ز دار دور شود - در مریدی در آن حضور شود

بخش ۱۲۱ - در عروج روح به عالم اصلی: پدری داری اندرین بالا - گشته در اصل و در گهر والا

بخش ۱۲۲ - حکایت: بود روزی مسیح و یارانش - دانش اندوز و راز دارانش

بخش ۱۲۳ - درتحقیق وصول عرفی: عشق از آنسوی عقل گیرد دوست - و آن کزان سوی عقل باشد اوست

بخش ۱۲۴ - در بیان علومی که همراه نفس شوند: در قیامت کجا رود با نفس؟ - علم هر بوالفضول و هر با خفس

بخش ۱۲۵ - درصفت بهشت و مراتب آن: چون بمیری ازین جواهر خمس - عقل و نفست نپاید اندر رمس

بخش ۱۲۶ - حکایت: شد غلام ملک به می خوردن - بشدند از پیش به پی کردن

بخش ۱۲۷ - در معارج ارواح و ابدان و عذاب ایشان: ورندارد ز دین و دانش بهر - از تنش جان جدا کنند به قهر

بخش ۱۲۸ - خطاب به خواجه غیاث‌الدین محمد: ای شب و روز عالم از تو بساز - شب و روزی به کار ما پرداز

بخش ۱۲۹ - در معذرت و فروتنی خود و تاریخ کتاب: خاطر پاک ساکنان قبور - « روح الله روحهم بالنور »

بخش ۱۳۰ - در اعتقاد خود گوید: با چنین فقر و این تهی دستی - وندرین خاکساری و پستی

بخش ۱۳۱ - دعا و ختم کتاب: یارب، این نوبر نو آیین را - زاده عقل و داده دین را

sunny dark_mode