گنجور

 
اوحدی

ای به مهر تو آسمان در بند

یاد من کن، چو میدهم سوگند

به زمانی که عقد دین بستی

به زمینی که اندرو هستی

به بنان قمر شکن که تراست

به زبان شکر سخن که تراست

به دو گیسوی مشک پیوندت

به دو چشم سیاه دلبندت

به نماز شب و قیام و قعود

به دعای پر و رکوع و سجود

به اذان و به مسجد و محراب

به وضو کردن و طهارت آب

به شب هجرت و حمایت غار

به دم عنکبوت و صحبت یار

به خروج و فلک نوشتن تو

به عروج و به باز گشتن تو

به شهادت که شد در اسلام

به صلوة و زکوة و حج و صیام

در قناعت به نیم سیری تو

در شجاعت بدان دلیری تو

به براق و بر فرف راهت

به وصول و به قربت شاهت

به وقار تو در نزول ملک

به شکوه تو بر عقول فلک

به حدیث حیات پیوندت

به جگر گوشگان دلبندت

به شهیدان کربلا ز فسوس

بستم کشتگان مشهد طوس

به چهل مرد و چار فرزانه

به دو هم خوابه و دو هم خانه

به دو چشم سرشک بارانت

به بزرگان دین و یارانت

به عقیق تو در حدیث و کلام

به حقوق تو در شفاعت عام

به فتوحات بوقبیس و حری

به ثریای مکه تا بثری

به صیام و به بردباری تو

به قیام شب و به زاری تو

به جمال صحابه در عهدت

به رخ نه جمیله در مهدت

به دل کعبه و به ناف زمین

به کتاب و به جبرئیل امین

به حطیم و مقام و زمزم و رکن

به سکون مجاوران دو سکن

به صفا و به مروه و عرفات

به مه و مهر و فرش و کرسی و ذات

که مکن زان در اوحدی را دور

یارمندیش کن ز عالم نور

گر گناهش نهفته شدن یا فاش

نیست اندیشه این تو او را باش

زین گرانجانی و سبک پایی

هیچ غم نیست گر تو او رایی

تو به تقصیر طاعتش منگر

به قصور بضاعتش منگر

ز کرم یک نظر به کارش کن

در دو گیتی بزرگوارش کن