گنجور

 
اوحدی

ذکر بیفکر علم بی‌عملست

دل بیعشق چشم پر سبلست

حلقهٔ ذکر حلقهٔ دل تست

گلهٔ ما ز حلق پر گل تست

ذکر در دل چو جای کردو نشست

بانگ خواهی بلند و خواهی پست

آنکه نامش همیبری شنواست

گر نداری فغان و نعره رواست

وآنکه سر حروف می‌داند

بی‌زبان و حروف میخواند

نتوانش سپاس، فکر آنست

حاضرش میشناس، ذکر آنست

لال گردی و گنگ ارین دانی

ور ندانی، کرا همی خوانی؟

آنکه او را نه آشنایی تو

به کدامش زبان ستایی تو؟

دل نادان ز کار سست آید

دم ز دانش زنی درست آید

هیچ دانی که رویت اندر کیست؟

چو ندانی خروش بیهده چیست؟

دل غایب به بانگ محتاجست

که چو حاضر شود به معراجست

چو دلت با زبان نشد هم عهد

زشت باشد به ذکر کردن جهد

یار باید دل و زبان باهم

تا توان زد ز نام پاکش دم

دل چو پر نقش و رنگ باشد و بوی

به زبان هر چه بایدت میگوی

در دلت دار و گیر تاراجست

زان به تلقین پیر محتاجست

پیر داند که کیست لایق ذکر؟

هر کسش چون ادا کند بی‌فکر؟

همه را گر به ذکر بنشانی

نرهی هرگز از پیشمانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]