گنجور

 
اوحدی

طلبت چون درست باشد و راست

خود در اول قدم مراد تراست

حق چو خواهد که بنده راه برد

از بدیهایش در پناه برد

بنده توفیق را چو اهل شود

گر چه سختست کار، سهل شود

اولین پایهٔ ارادت تو

ترک خوی به دست و عادت تو

شیخ چون نزد خویش دادت بار

اختیار خود از میان بردار

تا مرید از مراد نفس نمرد

ره به آب حیات عشق نبرد

سر مرد آنگهی شود زنده

که شود نفس او سرافگنده

گر نهی قدر دوست را نامی

قدر خود را مهل، بزن گامی

چون حدث در قدیم پیوندد

در هستی به خویش دربندد

مرشدی کو به عجب راه نمود

نزد عاقل چه او چه عاد و ثمود؟

عجب گبری کند مسلمان را

عجب دیوی کند سلیمان را

ببر از عجب، تا شوی منظور

که کند عجبت از نظرها دور

دیو چون عجب داشت سجده نکرد

عجب، یکسونه، ای فرشته نورد

عجب ورزی پلنگ و ببر شوی

بهل این عجب اگر نه گبر شوی

عجب بلعام را چو شد در پوست

سگ اصحاب کهف بهتر ازوست

با جوی عجب در ترازوی راز

هیچ باشد هزار ساله نماز

دیدم و نیست در جهان باری

بهتر از عجز و نیستی کاری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]