گنجور

 
اوحدی

دوش کردم به خرمی عزمی

که بدین جام نو کنم بزمی

دل چو در خانه مست شد زین می

رخ به صحرا نهاد و من در پی

بنشستیم چون به دشت آمد

جام پر کرد و می به گشت آمد

باده‌ای بود سخت مرد انداز

شد حسابی ضرورت از آغاز

با که و کی؟چگونه؟ چند خورد؟

تا شود مست و ره به خانه برد

چو ز من دور گشت مستوری

برگرفتم علم به دستوری

قسمتی راست کردمش به سه دور

تا به‌‎نوشنده‌‎بر نباشد جور

دور اول نشاط بخشد و نور

کند از دیده خواب غفلت دور

اندر آید سرت به گفت و بگوی

عالمی دیگرت نماید روی

دومین دور شیرگیر کند

در فنون هنر بصیر کند

راه یابی به آزمایش‌ها

پرده بر خیزد از نمایش‌‎ها

در سوم دور چون کنی نوشش

بنماند نهاد را پوشش

روح را قوت شباب دهد

سر آز و امل به خواب دهد

این سه دور ار به سر توانی برد

راه ازینجا بدر توانی برد