گنجور

 
اوحدی

پادشاهان که گنج پردازند

رسم باشد که شهر و ده سازند

زانکه در کردن عمارت عام

هم مثوبات باشد و هم نام

گر چه بعضی ز مال کاست شود

کار بسیار خلق راست شود

هر کرا رای شهر ساختنست

اولین شرط مال باختنست

وانگهی کردن اختیاری نیک

پس بنا کردن حصاری نیک

گر بود مشرق و شمالش باز

با جنوب گرفته مال مباز

حفر کاریز و جویها مقدور

برف نزدیک و گرمسیر نه دور

نمک و هیزم و گچ و گل سر

بیشه و کوه و راه اشتر و خر

جای نخجیر و رودخانهٔ آب

خیل و صحرا نشینش از هر باب

ور دهی نیز را اساس نهند

عاقلان هم برین قیاس نهند

بر زمینی که آب خیز بود

کوه را حاجت گریز بود

آب شیرین به جوی و خاک درست

جای کشت و برو رعیت چست

شهر نزدیک و شیخ دانشمند

آب گیر و صطرخ باشد و بند

خندق و سور بهر تیرزنان

چشمه نزدیک بهر پیرزنان

بر بلندی و دور از آفت سیل

وز گذار چریک یافته میل

ور کنی خانه‌ای اساس ببین

جایگاهی بلند و رست و امین

راه آب و زمین و بستان نیز

جای برف افگن زمستان نیز

مطرح خاک و محرز غله

کاه و اصطبل، ارت بود گله

همه نزدیک بایدش ناچار

آب و حمام و مسجد و بازار

ور نداری، که خانه سازی، زر

رخت در کوچهٔ کریمان بر