گنجور

 
اوحدی

پیش ازین کردمت ز حال آگاه

که: سه روحند جسم را همراه

کار هر یک پدید و مدت کار

وین سخن باز می‌کنم تکرار

تا چهل سال روح روینده

میکند کار در تن بنده

تن او باشد اندر افزونی

متفاوت به چندی و چونی

چون گذشتی از آن، نبالد تن

هر دم از زحمتی بنالد تن

لیکن آثار روح حیوانی

که تو ادراک و جنبشش خوانی

همچنان برقرار خود باشند

بر سر شغل و کار خود باشند

گاه پیری به قدر کند شوند

گر چه رامند، لیک تند شوند

در بدنها رطوبتیست لطیف

منفصل گشته از فضول کثیف

که حیات ترا عزیزی اوست

نشانهٔ قوت غریزی اوست

آن رطوبت چو برقرار بود

زان مزاج تو رطب و حار بود

تن به تدبیر نفس انسانی

زنده باشد، چنانکه میدانی

چون شود در تن آن نظارت کم

بدنت را شود حرارت کم

اندک اندک همی شود زو خرج

تا بپالاید از مشام و ز فرج

کندت قید سردی و خشکی

طرح کافور بر خط مشکی

آنچه تحلیل یابد از بدلش

دهدت دست، کم بود خللش

ور بدل کم شود شکسته شود

تا حیات از بدن گسسته شود

کند اندر تنت هلاک نزول

نفس نطقیت را کند معزول

سبب اینست مرگ و مردان را

ضغف و فرتوتی و فسردن را