گنجور

 
اوحدی

نوبهارست و روز عیش امروز

بهل این اضطراب و طیش امروز

وقت یاریست، دوستان دستی

جای رحمست بر چنان مستی

گر چه جای غمست، غم نخوریم

دست بر هم زنیم و در گذریم

پیش دستان، که پیش ازین بودند

یکدم از درد سر نیسودند

بتو هشتند منزلی آباد

تا ازیشان کنی به نیکی یاد

زانچه هست ار بهش ندانی کرد

جهد کن تا بهش توانی خورد

سیرت آن گذشتگان بشنو

چون شنیدی بنه اساسی نو

خوش زمینیست، در عمارت کوش

حاصل رنج خود بپاش و بپوش

این عمارت به عدل شاید کرد

بیشتر رخ به عدل باید کرد

هر کسی را به قدر ملکی هست

که بدان ملک حکم دارد و دست

شاه در کشور و ملک در شهر

هر یکی دارد از حکومت بهر

گر نه از معدلت خطاب کنند

دان که آن ملک را خراب کنند

پادشاهی تو هم به مسکن خویش

بلکه در هستی خود و تن خویش

اندرین ملک پادشاهی خود

ثبت کن نام بیگناهی خود

بی‌حسابی مکن، بهانه مجوی

که حسابت کنند موی به موی

آنکه عدلش نمیرود در خواب

ملک او را مکن به ظلم خراب

که درین خانه بی‌وقار شوی

اندر آن خانه شرمسار شوی

این سخن راز اوحدی بر رس

که به جز اوحدی نداند کس

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]