گنجور

 
اوحدی

خسروی طاهر و وزیری پاک

هر دو در دین مبارز و چالاک

آن فلک را کشیده اندر سلک

وین جهان را نظام داده به کلک

آن چو ماهست بر سپهر جلال

وین چو مهرست در جهان کمال

شب دین از فروغ این شده روز

دل کفر از شعاع آن پر سوز

هر چه این گفت او خلاف نکرد

و آنچه این، او جز اعتراف نکرد

تن آن دل شده، دل این جان

جان آن سال و مه بر جانان

زهره در بزم آن کژ آهنگی

ماه با عزم این کهن لنگی

قول آن را به راستی پیوند

عزم این مر مخالفان را بند

دل ز تضعیف این به برگ و نوا

حکم تالیف آن روان و روا

آن به شاهی فلک گزید اورنگ

وین بمیری ز ماه دارد ننگ

آن به بغداد عشق غارت کرد

وین به تبریز دین عمارت کرد

تیغ این منهی رموز ظفر

کلک او محرز کنوز قدر

سر این با خدای و خلق درست

سیر آن در رضای خالق چیست

هر زمان فکر آن به طرزی نو

هر دمی بخت این و ارزی نو

دو جهانند هر تنی به هنر

بل دو جانند در تنی مضمر

سخت نیکند، چشم بدشان دور

باهم این پادشاه و این دستور