گنجور

 
اوحدی

بود در روم پیش ازین سر و کار

صاحبی نان ده و فتوت یار

لنگری باز کرده چون کشتی

پر ز سنگ و ز آلت کشتی

در لنگر نهاده باز فراخ

کرده ریش دراز را به دو شاخ

خلق رومش نماز بردندی

بچهٔ خود بدو سپردندی

نان صاحب ز کار رندان بود

گوشه بیکارشان چو زندان بود

حوریان گرد او گروه شده

رند و عامی در آه و اوه شده

جمع گشتند ازین صفت خیلی

هر یکی را به دیگری میلی

ناگهان رومی غلام باره

صورتی نحس و جامه‌ای پاره

به یکی زان میانه عشق آورد

علم مصر در دمشق آورد

در نهانی انار و سیبش داد

تا به تلبیس خود فریبش داد

برد روزی به گوشهٔ باغش

می‌نهاد از عمود خود داغش

خر زهٔ خویش در وعا می‌کرد

هر دمی بر اخی دعا می‌کرد

باغبان این بدید و گفت: ای خر

پدرش را دعا کن و مادر

رند گفتا: ز هر دو بیزارم

که من این دولت از اخی دارم

حکم او تا به دست مادر بود

طفل در خانه، قفل بر در بود

چون پدر پیش صاحب آوردش

به نیابت چنین بپروردش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]