گنجور

 
اوحدی

ای در علم و خانهٔ دستور

چشم بد باد از آستان تو دور

رفته بر خط استوار عرشت

همدم خطهٔ بقا فرشت

کوه پیش درت کمر بسته

زیر بارت زمین جگر خسته

برده ابداعیان کن فیکون

چارحدت ز شش جهة بیرون

در حصار تو گنبد گردان

کو توال تو همت مردان

شد سعادت طلایه بر تبریز

تا فگندی تو سایه بر تبریز

از پی ضبط سفره و خوانت

تا مهیا شود سبک نانت

آسمان گشت و کوکبی انبوه

آسیابان بر آب بلیان کوه

مال تبریز خرج خوان تو نیست

بال سرخاب را توان تو نیست

هر که رخ در رخ سپاس نهد

در جهان اینچنین اساس نهد