گنجور

 
اوحدی

شرم دار، ای پدر، ز فرزندان

ناپسندیده هیچ مپسند آن

با پسر قول زشت و فحش مگوی

تا نگردد لئیم و فاحشه گوی

تو بدارش به گفتها آزرم

تا بدارد ز کرده‌های تو شرم

بچهٔ خویش را به ناز مدار

نظرش هم ز کار باز مدار

چون به خواری برآید و سختی

نکشد محنت و زبون بختی

کارش آموز، تا شود بنده

جور کن، تا شود سر افگنده

مدهش دل، که پهلوان گردد

تو شوی پیر و او جوان گردد

گر کمانش خری، چو تیر شود

ور کمر یافت، خود اسیر شود

ننشیند، سفر کند ز برت

بگدازد ز هجر خود جگرت

هر دم آید به روی او خطری

هر زمان آورند ازو خبری

مادر از اشتیاق او میرد

پدر اندر فراق او میرد

چون هوس کرد پنجه و کشتیش

گر اجازت دهی همی کشتیش

یا به جنگیش برند و سر بدهد

یا شود دزد مال و زر بنهد

گر چه فرزند کشتهٔ تو بود

این بلا دست‌رشتهٔ تو بود

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]