گنجور

 
لبیبی

شمارهٔ ۱ - به شاهد لغت بسیچیدن، بمعنی ساز کار کردن: بباید بسیچیدن این کار را - پذیره شدن رزم و پیکار را

شمارهٔ ۲ - به شاهد لغت چنگلوک، بمعنی کسیکه دست و پایش سست شده باشد و کژ: ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک - خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا

شمارهٔ ۳ - به شاهد لغت تکژ بمعنی استخوان انگور: گر بیارند و بسوزند و دهندت بر باد - تو بسنگ تکژی نان ندهی باب ترا

شمارهٔ ۴ - به شاهد لغت آروغ، بمعنی بادی که از سینه و حلق برآید: چون در حکایت آید بانگ شتر کند - و آروغها زند چو خورد ترب و گندنا

شمارهٔ ۵ - به شاهد لغت فوگان، بمعنی فقاع: میبارد از دهانت خذو ایدون - گویی که سر گشادند فوگان را

شمارهٔ ۶ - به شاهد لغت پریسای، پری افسای، یعنی آنکه افسون خواند از برای تسخیر جن: گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور - همی نماید زیر نگینه لبلاب

شمارهٔ ۷ - به شاهد لغت هسر بمعنی یخ: پیش من یکره شعر تو یکی دوست بخواند - زانزمان باز هنوز این دل من پر هسراست

شمارهٔ ۸ - به شاهد لغت تیم، بمعنی کاروانسرا: از شمار تو . . . طرفه بمهر است هنوز - وز شمارد گران چون در تیم دو دراست

شمارهٔ ۹ - به شاهد لغت لت، بمعنی لخت و عمود: رویت ز در خنده و سبلت ز در تیز - گردن ز در سیلی و پهلو ز در لت

شمارهٔ ۱۰ - به شاهد لغت رت، بمعنی تهی و برهنه: فرمان کن و آهک کن و زرنیخ براندای - بر روی و برون آر همه رویت رارت

شمارهٔ ۱۱ - به شاهد لغت غنج، بمعنی جوال: وان بادریسه هفته دیگر غضاره شد - و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت

شمارهٔ ۱۲ - به شاهد لغت کولک، بمعنی کدویی که زنان روستا پنبه در او نهند: زن برون کرد کولک از انگشت - کرد بر دوک و دوک ریسی پشت

شمارهٔ ۱۳ - به شاهد لغت کاواک، بمعنی میان تهی: بجز عمود گران نیست روز و شب خور شش - شگفت نیست ازو گر شکمش کاواکست

شمارهٔ ۱۴ - شاهد لغت پزشک، بمعنی طبیب: بر روی پزشک زن میندیش - چون بود درست پیشیارت

شمارهٔ ۱۵ - به شاهد لغت آفرنگان، بمعنی نسکی از زند: از اطاعت با پدر زردشت پیر - خود بنسک آفرنگان گفته است

شمارهٔ ۱۶ - به شاهد لغت پیشادست، بمعنی نقد: ستد و داد جز به پیشادست - داوری باشد و زیان و شکست

شمارهٔ ۱۷ - به شاهد لغت شخائید، بمعنی ریش کرد: چو بشنید شاه آن پیام نهفت - ز کینه لب خود شخائید و گفت

شمارهٔ ۱۸ - به شاهد لغت لست، بمعنی چیزی قوی: گر سیر شدی بتا ز من در خور هست - زیرا که ندارم ای صنم چیزی لست

شمارهٔ ۱۹ - به شاهد لغت مست، بمعنی شگوه و گله: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست - دعویت صعب منکر و معنیت سخت سست

شمارهٔ ۲۰ - به شاهد لغت فرخج، بمعنی فژه، پلید و زشت: ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج - نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج

شمارهٔ ۲۱ - به شاهد لغت فرخچ، بمعنی رشوت: بدهم بهر یک نگاه رخش - گر پذیر دل مرا به فرخچ

شمارهٔ ۲۲ - به شاهد لغت خبزدو، بمعنی جعل: آن روی و ریش پر گه و پر بلغم و خدو - همچون خبزدوئی که شود زیر پای پخچ

شمارهٔ ۲۳ - به شاهد لغت دند، بمعنی ابله و بی باک و خود کامه: اندرین شهر بسی ناکس برخاسته اند - همه خر طبع و همه احمق و بی دانش و دند

شمارهٔ ۲۴ - به شاهد لغت پازند، بمعنی اصل کتاب و اوستا گزارش: گویند نخستین سخن از نامه پازند - آنست که با مردم بد اصل مپیوند

شمارهٔ ۲۵ - به شاهد لغت سرواد، بمعنی شعر: دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل - که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد

شمارهٔ ۲۶ - به شاهد لغت افراز، بمعنی بالا: ز بس رفعتش شاهباز خرد - نیارد بر افراز او برپرد

شمارهٔ ۲۷ - به شاهد لغت بادپیما، بمعنی بیفایده و بی حاصل: یکی بادپیمای کم زن بود - که از کینه با خویش دشمن بود

شمارهٔ ۲۸ - به شاهد لغت پساوند، بمعنی قافیه شعر: همه یاوه همه خام و همه سست - معانی از چکاته تا پساوند

شمارهٔ ۲۹ - به شاهد لغت پشنجیده، بمعنی آب و خون و مثل آن پاشیده شده: بخنجر همه تنش انجیده اند - بر آن خاک خونش پشنجیده اند

شمارهٔ ۳۰ - به شاهد لغت سکنجیده، بمعنی تراشیده: ز تیرش رخ مه سکنجیده شد - ز تیغش دل چرخ انجیده شد

شمارهٔ ۳۱ - به شاهد لغت نیا، بمعنی پدر پدر و پدر مادر: ز جودم جهانی پرآوازه شد - روان نیاکان بمن تازه شد

شمارهٔ ۳۲ - به شاهد لغت نوید، بمعنی نالان شد: ز درد دل آنشب بدانسان نوید - که از ناله اش هیچکس نغنوید

شمارهٔ ۳۳ - به شاهد لغت هلیدن، بمعنی فرو گذاشتن: چو گرگ ستمگر بدامت فتد - هلیدن نباشد ز رای و خرد

شمارهٔ ۳۴ - به شاهد لغت دستکره، بمعنی شهری از عراق عجم: کاروانی همی از ری بسوی دسکره شد - آب پیش آمد و مردم همه بر قنطره شد

شمارهٔ ۳۵ - به شاهد لغت پدندر، بمعنی دوست: از پدر چون از پدندر دشمنی بیند همی - مادر از کینه بر او مانند مادندر شود

شمارهٔ ۳۶ - به شاهد لغت نیاز، بمعنی دوست: ایا نیاز بمن ساز و مر مرا مگذار - که ناز کردن معشوق دلگداز بود

شمارهٔ ۳۷ - به شاهد لغت چاپلوس، بمعنی فریبنده: وان چاپلوس پسته گر خندان - کت هر زمان بلوس بپیراید

شمارهٔ ۳۸ - به شاهد لغت مکل، بمعنی کرمی سیاه که در آبست: غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد - بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد

شمارهٔ ۳۹ - به شاهد لغت بادریسه، بمعنی آن مهره که زنان بر دوک زنند بوقت رشتن: گر . . . ت از نخست چنان بادریسه بود - آن بادریسه خوش خوش چون دوک ریسه شد

شمارهٔ ۴۰ - به شاهد لغت شاکمند، بمعنی نمدی که از پشم سازند: بدستش ز خام گوزنان کمند - ببر در فکنده یکی شاکمند

شمارهٔ ۴۱ - به شاهد لغت لنجه، بمعنی رفتار بناز لیکن جاهلانه: کفش صندوق محنت و . . . زنش - هر دو گردند و هر دو ناهموار

شمارهٔ ۴۲ - به شاهد لغت سوسمار، بمعنی جانوری که ضب گویندش بتازی: چنان باد در آرد بخویشتن - که میگوئی خوردست سوسمار

شمارهٔ ۴۳ - به شاهد لغت سپار، بمعنی گاوآهن که زمین شکافد: ترا گردن در بسته به بیوغ - و گرنه نروی راست با سپار

شمارهٔ ۴۴ - به شاهد لغت غر، بمعنی دبه خایه: برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش - زهارها شده پر گوه و خایه ها شده غر

شمارهٔ ۴۵ - به شاهد لغت خوش، بمعنی زن مادر: ... - آن سبلت و ریشش به . . . خوش

شمارهٔ ۴۶ - به شاهد لغت جخش، بمعنی علتی که از گلو مانند بادنجان برآید و درد نکند و اگر ببرند بیم هلاکت باشد و اکثر مردم گیلان و فرغانه را باشد: از گردن او جخش در آویخته گوئی - خیکیست پر از باد در آویخته از بار

شمارهٔ ۴۷ - به شاهد لغت فاژ،بمعنی دهان دره: قیاس . . . ش چگونه کنم بیا و بگوی - ایا گذشته بشعر از بیانی و بوالحر

شمارهٔ ۴۸ - به شاهد لغت اژدر: ازین هفت سر اژدر عمر خوار - بپرهیزد آن کو بود هوشیار

شمارهٔ ۴۹ - به شاهد لغت انگاره، بمعنی جریده حساب و نامه اعمال: زان پیش که پیش آیدت آن روز پر از هول - بنشین و تن اندر ده و انگاره بپیش آر

شمارهٔ ۵۰ - به شاهد لغت مشکوه، بمعنی مترس و هیبت زده مشو: تواضع کرد بسیار و مرا گفت - ز من مشکوه و بی آزار بگذر

شمارهٔ ۵۱ - به شاهد لغت باسک، بمعنی خمیازه: چو باسک کند ماه من از خمار - قرار از مه نو نماید فرار

شمارهٔ ۵۲ - به شاهد لغت توفید، بمعنی حسد و آواز از غلبه و جوش در افتاد: از آن لشکر گشن توفید دهر - بکام عدو نوش شد همچو زهر

شمارهٔ ۵۳ - به شاهد لغت پویه، بمعنی دویدن: بگرمی چو برق و بنرمی چو ابر - به پویه چو رنگ و بکینه چو ببر

شمارهٔ ۵۴ - به شاهد لغت زاج سور، بمعنی مهمانی و سوری که در حین زادن زن کنند: خزاین تهی شد در آن زاج سور - درونها پر آمد ز عیش و سرور

شمارهٔ ۵۵ - به شاهد لغت گرازد، بمعنی از روی ناز و تکبر خرامد: بروز نبرد آن هژبر دلیر - شتابد چو گرگ و گرازد چو شیر

شمارهٔ ۵۶ - به شاهد لغت شهریر، بمعنی روز چهارم از هر ماه (شهریور): چو در روز شهریر آمد بشهر - ز شادی همه شهر را داد بهر

شمارهٔ ۵۷ - به شاهد لغت ناگوار، بمعنی چیزی ناگوار و بدهضم که گوارا نشود و مرد گران جان و بمعنی تخمه و امتلا: از سخای تو ناگوار گرفت - خلق را یکسر و منم ناهار

شمارهٔ ۵۸ - به شاهد لغت غرشیده، بمعنی خشم آلوده: چو غرشیده گشتی ز کین و ستیز - گرفتی ازو دیو راه گریز

شمارهٔ ۵۹ - به شاهد لغت ارزیز، بمعنی قلعی: گرچه زردست همچو زر پشیز - یا سفیدست همچو سیم ارزیز

شمارهٔ ۶۰ - به شاهد لغت لنج، بمعنی بیرون روی: کره ای را که کسی نرم نکردست متاز - بجوانی و بزور و هنر خویش مناز

شمارهٔ ۶۱ - به شاهد لغت ناژ، بمعنی درختی مانند سرو: ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ - کجا شد آنهمه دعوی کجا شد آنهمه ژاژ

شمارهٔ ۶۲ - به شاهد لغت ورس، بمعنی چوبی که در بینی اشتر کنند: ایا کرده در بینیت حرص ورس - ز ایزد نیایدت یک ذره ترس

شمارهٔ ۶۳ - به شاهد لغت آس، بمعنی آنچه خرد شود در زیر سنگ آسیا: دوستا جای بین و مرد شناس - شد نخواهم بآسیای تو آس

شمارهٔ ۶۴ - به شاهد لغت خرانبار، بمعنی آن که جماعتی در کاری جمع شوند و . . .: یکی مؤاجر بیشرم و ناخوشی که ترا - هزار بار خرانبار بیش کرد عسس

شمارهٔ ۶۵ - به شاهد لغت غلغلیج، بمعنی دغدغه یعنی آنکه پهلوی کسی را یا زیر کش بر انگشت بکاوی و بجنبانی تا بخندد: چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست - که بر سکیزد چون من فرو سپوزم بیش

شمارهٔ ۶۶ - به شاهد لغت خشکانج، بمعنی خشک اندام: تو چنین فربه و آکنده چرایی پدرت - هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف

شمارهٔ ۶۷ - به شاهد لغت فرغیش، بمعنی آن موی که از زیر پوستین سر فرو آورده بود و جامه ریمناک دریده دامن را نیز گویند: ز خشم دندان بگذارد بر . . . خواهر - همی کشید چو درویش دامن فرغیش

شمارهٔ ۶۸ - به شاهد لغت سکج، بمعنی مویز: همچو انگور آبدار بدی - نون شدی چون سکج ز پیری خشک

شمارهٔ ۶۹ - به شاهد لغت پک، بمعنی چغز ( قورباغه): ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون - مانند آنکسی که مرا ورا کنی خبک

شمارهٔ ۷۰ - به شاهد لغت چکوک بمعنی چکاوک: چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک - کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک

شمارهٔ ۷۱ - به شاهد لغت کوک، بمعنی نوعی تره یا کاهو: از زبان باشد بر مردم دانی - گاه آب دهی و گاه می آری کوک

شمارهٔ ۷۲ - به شاهد لغت لوچ، احول، دوبین: آن تویی کور و تویی لوچ و تویی کوچ بلوچ - وان تویی گول و تویی دول و تویی بابت لنگ

شمارهٔ ۷۳ - به شاهد لغت بستر آهنگ، بمعنی لحاف یا آنچه بر روی لحاف و نهالی پوشند که گرد بر آن ننشیند: خوشا حال لحاف و بستر آهنگ - که میگیرند هر شب در برت تنگ

شمارهٔ ۷۴ - به شاهد لغت ملنگ، بمعنی بیهوش: ز جا جست چون آتشی بیدرنگ - دل از باده عشق مست و ملنگ

شمارهٔ ۷۵ - به شاهد لغت ماژ، بمعنی عشرت و سور کردن: درین محنت سرای شادی و غم - که گاهی ماژ باشد گاه ماتم

شمارهٔ ۷۶ - به شاهد لغت گولانج، بمعنی حلوایی که لابرلا نیز گویند: گولانج و گوشت و گرده و گوز آب و گادنی - گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم

شمارهٔ ۷۷ - به شاهد لغت وارون، بمعنی نحس: ندانم بخت را با من چه کین است - به که نالم به که زین بخت وارون

شمارهٔ ۷۸ - به شاهد لغت داشن، بمعنی عطا، داشاد: چکنم که سفیه را به نکوی - نتوان نرم کردن از داشن

شمارهٔ ۷۹ - به شاهد لغت غرواشه، بمعنی لیف جولاهه: چو غرواشه ریشی بسرخی و چندان - که صد لیف از ده یکش بست بتوان

شمارهٔ ۸۰ - به شاهد لغت بنشاختن، بمعنی بنشاندن: چو باز آمد از حمله و تاختن - بفرمودش از پای بنشاختن

شمارهٔ ۸۱ - به شاهد لغت سر، بمعنی شرابی که از برنج کنند: لفت بخورد و کرم درد گرفتم شکم - سر بکشیدم دودم مست شدم ناگهان

شمارهٔ ۸۲ - به شاهد لغت ویر، بمعنی یاد و حافظه: یکی تیز ویریست بسیار دان - کزو نیست احوال گیتی نهان

شمارهٔ ۸۳ - به شاهد لغت هنج، بمعنی کشنده: کمندی عدو هنج از بهر کین - فرو هشته چون اژدهائی ز زین

شمارهٔ ۸۴ - به شاهد لغت فرخو، بمعنی پاک کردن کشت و باغ، پیراستن تاک رز و گزین کردن کشت: گر نیستت ستورچه باشد - خری بمزد گیر و همی رو

شمارهٔ ۸۵ - به شاهد لغت شنگینه، بمعنی چوبی که گاو (بدان) رانند: شنگینه بر مدار تو از چاکر - تا راست ماند او چو ترازو

شمارهٔ ۸۶ - به شاهد لغت غلیواج، بمعنی زغن و موش گیر: ای بچه حمدونه بترسم که غلیواج - ناگه بربایدت درین خانه نهان شو

شمارهٔ ۸۷ - به شاهد لغت نسو، بمعنی هموار و ساده که در آن درشتی نباشد: نسو بود از آنگونه دیوار او - که مانند آئینه بنمود رو

شمارهٔ ۸۸ - به شاهد لغت خلنده، بمعنی در اندرون رونده و مجروح کننده: بود بر دل ز مژگان خلنده - گهی تیر و گهی ناوک زننده

شمارهٔ ۸۹ - به شاهد لغت اماره، بمعنی حساب: اگر خواهی سپاهش را شماره - برون باید شد از حد اماره

شمارهٔ ۹۰ - به شاهد لغت اندخسواره، بمعنی پناه و حصار: ز خشم این کهن گرگ ژکاره - ندارم جز درت اند خسواره

شمارهٔ ۹۱ - به شاهد لغت کالفته، بمعنی آشفته: فرود آید ز پشتش پور ملعون - شده کالفته چون خرسی خشینه

شمارهٔ ۹۲ - به شاهد لغت افراشته، بمعنی بلند کرده و انباشته: دل از حرص و از کینه انباشته - سر کبر بر چرخ افراشته

شمارهٔ ۹۳ - به شاهد لغت کالیدن، بمعنی گریختن: ز کالیدن یک تن از رزمگاه - شکست اندر آید به پشت سپاه

شمارهٔ ۹۴ - به شاهد لغت غاوشو، بمعنی خیاری که از بهر تخم رها کنند: زرد و درازتر شده از غاوشوی خام - نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربوزه

شمارهٔ ۹۵ - به شاهد لغت سنه، بمعنی لعنت و نفرین و هم به شاهد لغت فریه، بمعنی نفرین: ای فرومایه و در کون هل و بی شرم و خبیث - آفریده شده از فریه و سردی و سنه

شمارهٔ ۹۶ - به شاهد لغت غلیواژ، بمعنی زغن: ای بچه حمدونه غلیواژ غلیواژ - ترسم بربایدت بطاق اندر برجه

شمارهٔ ۹۷ - به شاهد لغت تزه، بمعنی دندانه کلید که از چوب کنند: دهقان بی ده است و شتربان بی شتر - پالان بی خر است و کلیدان بی تزه

شمارهٔ ۹۸ - به شاهد لغت کونده، بمعنی چیزی که از گیاه بافند چون دامی و کاه بدان کشند: من بر تو فکنده ظن نیکو - و ابلیس ترا ز ره فکنده

شمارهٔ ۹۹ - به شاهد لغت رنبه، بمعنی موی زهار: آنگاه که من هجات گویم - تو ریش کنی و زنت رنبه

شمارهٔ ۱۰۰ - به شاهد لغت چنبه، بمعنی چوب پشت در . . . : دو چیزش برکن و دو بشکن - مندیش ز غلغل و ز غنبه

شمارهٔ ۱۰۱ - به شاهد لغت نخکله، بمعنی گوزی ( گردویی) سخت: ای بزفتی علم بگرد جهان - بر نگردم بتو مگر بمری

شمارهٔ ۱۰۲ - به شاهد لغت چیستان، بمعنی اغلوطه پرسیدنی که بعربی لغز گویند: اگر این چیستان تو بگشایی - گوی دانش ز موبدان ببری

شمارهٔ ۱۰۳ - به شاهد لغت سور بمعنی مهمانی بانبوهی: سوری! تو جهانرا بدل ماتم سوری - زیرا که جهانرا بدل ماتم سوری

شمارهٔ ۱۰۴ - به شاهد لغت مستی بمعنی گله کردن: باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم - دانی که به از مستی صد راه یکی مستی

شمارهٔ ۱۰۵ - به شاهد لغت راژ، بمعنی قبه خرمن از غله: پای او افراشتند اینجا چنانک - تو براز کون راژها افراشتی

شمارهٔ ۱۰۶ - به شاهد لغت بافکار، بمعنی جولاه: بافکاری بود در شهر هری - داشت زیبا روی و رعنا دختری

شمارهٔ ۱۰۷ - به شاهد لغت فرسنگسار، بمعنی سنگچین که بر سر راهها برای نشان راه کنند، میلی که برای نشان فرسنگ ساخته باشند و آنرا دروازه هزار گام نیز گویند: نیابی در جهان بی مهر یاری - نه فرسنگی و نه فرسنگساری

شمارهٔ ۱۰۸ - به شاهد لغت بشکوه، بمعنی صاحب حشمت و هیبت: ز بس بود بشکوه و بافرهی - جهان دید او را خواری شهی

شمارهٔ ۱۰۹ - به شاهد لغت شارک، بمعنی مرغکی کوچک و خوش آواز و سیاه: الا تا درایند طوطی و شارک - الا تا سرایند قمری و ساری

شمارهٔ ۱۱۰ - به شاهد لغت ناغوش، بمعنی سر بآب فروبردن و غوطه خوردن: گرد گرداب مگرد ای که ندانی تو شنا - که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری

شمارهٔ ۱۱۱ - به شاهد لغت لک، بمعنی سخنان بیهوده و هرزه و هذیان: رفت ریمن مرد خام لک درای - پیش آن فرتوت پیر ژاژخای

sunny dark_mode