گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عین‌القضات همدانی

فصل ۱: بسم الله الرحمن الرحیم

فصل ۲: هر چیز که هست او را قبله ایست و روی او یا از راه ...

فصل ۳: تا عاشق را در عالم صورت و عالم معنی قبلۀ بود بجز ...

فصل ۴: اگر این معنی در بتکده روی نماید روی به بت باید ...

فصل ۵: عشق چو از عاشق هر چیز که جز معشوق بود محو کرد او ...

فصل ۶: قبلۀ ملائکه عرش بود تا آدم محرم آن دم نبود، چون ...

فصل ۷: اگر وارد عشق با قوت بود و قابل ضعیف، قابل مرکب ...

فصل ۸: محمود انارالله برهانه چون بر سریر عزت ...

فصل ۹: هر وارد که بود قابل را در حرکت آرد اگر وارد ضعیف ...

فصل ۱۰: چون سلطان روح بر مرکب عشق سوار شود رکاب دارش کم از جبرئیل نیاید و غاشیه دارش کم از میکائیل:

فصل ۱۱: مرکب عشق مرکبی باقوت است به یک تک از دو عالم ...

فصل ۱۲: آن مرکب که خاص حضرت پادشاه بود و رکاب او را ...

فصل ۱۳: عجب آن نبود که عاشق از کمال عشق حامل به بار معشوق ...

فصل ۱۴: آن در ثمین را که واسطه قلاده شاه خواهد بود ...

فصل ۱۵: در اوان صفای دل و وقار تن اگر عاشق خواهد که خود ...

فصل ۱۶: سلطان عشق به آخر به قهر در گذرست؛ عاشق را از کجا ...

فصل ۱۷: غیرت معشوق زینت عاشق است و غیرت عاشق پیرایه ...

فصل ۱۸: از شجره روح ثمره عشق پدید آمد شجره در کار ثمره ...

فصل ۱۹: آتش عشق که ثمره شجره جان است نه مر جان را بسوزد ...

فصل ۲۰: آنچه عشقه بر شجره می‌پیچد تا او را از بیخ ...

فصل ۲۱: عشق آسمان است و روح زمین؛ یعنی عشق فاعل است و روح ...

فصل ۲۲: اگر عشق، شریک روح است، خسارت چرا بر شریک روا ...

فصل ۲۳: اگر عشق صفت لازمه‌ی روح است بی او ناقص باشد و او ...

فصل ۲۴: علم تا به ساحل عشق بیش نرسد. او را در لجه این ...

فصل ۲۵: علم تا اثبات اول بیش راه نبرد، گرد سرادق عزت ...

فصل ۲۶: آن یکی از مشایخ طریقت چون دید که معشوق زلف را از ...

فصل ۲۷: عشق را رهبر عقل است اما بنسبتی دیگر، هرچه او ...

فصل ۲۸: عقل کدخدای سرای دنیا و آخرتست و روی دل در عشق ...

فصل ۲۹: چنانکه عاشق را ذکر دنیا و آخرت فرو می‌باید گذاشت ...

فصل ۳۰: عشق آفتاب است عقل ذره؛ اگرچه ذره در تاب آفتاب ...

فصل ۳۱: ذره از آن گاهی در نظر آید و گاهی نیاید که وجودش ...

فصل ۳۲: آن را که نظر به احوال او از عالم عزت فان ...

فصل ۳۳: عالم همراه عشق است تا ساحل دریای عظمت؛ اگر قدم ...

فصل ۳۴: فرق است میان آن غواص که در بحر فرو رود تا در ...

فصل ۳۵: عاشق را طلب رضای معشوق در عشق شرط راه است و رضا ...

فصل ۳۶: معشوق عاشق را برای تجربه بر محک فرمان زند و پرده ...

فصل ۳۷: اگر محمود ایاز را گفتی برو به خدمت دیگری مشغول شو ...

فصل ۳۸: یکی از صحابه غلامی بخرید. خواجه فرمود یا صحابی ...

فصل ۳۹: آن سر خیل مهجوران را کمالی هست. آری دست تلبیس در ...

فصل ۴۰: اگر عاشق خواهد که به قوت خود به عالم معشوق رسد ...

فصل ۴۱: عاشقی از کمال شوق و قلق و ضجرت بر در سرای معشوق ...

فصل ۴۲: المحبة نار و الشوق لهبه چون آتش شوق سر ...

فصل ۴۳: عاشق چون با خیال معشوق دست در کمر آرد او را خلوت ...

فصل ۴۴: هندوان چون در عشق بت کمالی یابند بر سر خود از ...

فصل ۴۵: عاشق چون عدم استعداد وصول در خود مشاهده کند هر ...

فصل ۴۶: عشق حقیقی را با آدمی از آن التفات کلی نیست که عشق ...

فصل ۴۷: در روح الارواح آمده است که شهباز محبت از شجر عزت ...

فصل ۴۸: گاه بود که عاشق از کثرت درد و قوت از عاج در ...

فصل ۴۹: عشق مهندسیست که رقاب عاشقان را قراب خود خواهد کرد ...

فصل ۵۰: عاشق را آن نیکوتر که خویشتن دار بود و کشندۀ یار بود زیرا که روزی بار بود اما رهگذر آن بردار بود:

فصل ۵۱: عشق را اقبالیست و ادباری، اقبال عشق در ادبار ...

فصل ۵۲: اگر اقبال و ادبار عشق در مکون و ظهور بود دانم که ...

فصل ۵۳: عشق هرگز جمال خود بدیدۀ علم ننماید ونقد خود برو ...

فصل ۵۴: علم برای آبادانی عالم است پس عالم صاحب خشیت باید ...

فصل ۵۵: عشق روی درخود دارد پس همو شاهد است و همو مشهود و ...

فصل ۵۶: عیب و عار در عالم عشق ممتنع الوجود است اگر پادشاه ...

فصل ۵۷: عشق واسطه‌ایست میان عاشق و معشوق موجب پیوند ...

فصل ۵۸: در عرف عشق بلائی است که عاشق و معشوق ازو بر حذرند ...

فصل ۵۹: عشق با کس نیامیزد و در هیچ چیز نیاویزد اما عاشق ...

فصل ۶۰: عشق آتشست العشق اوله نار واوسطه ...

فصل ۶۱: عشق از توجه بوجهی مقدس است او روی در حسن و ...

فصل ۶۲: پندار علم و هندسۀ وهم و فیلسوف خیال و جاسوس طبیعت ...

فصل ۶۳: کمال حسن معشوق جز در آینۀ عشق نتوان دید و ازین ...

فصل ۶۴: عاشق معشوق را از او اوتر بود پندار پیوندی درو پدید آید و بجائی رسد که گوید:

فصل ۶۵: کار عشق آنگاه تمام شود که عاشق معشوق شود و ورق ...

فصل ۶۶: خواجه احمد غزالی قدس الله روحه گوید در ...

فصل ۶۷: عاشق را نه خلوت باید نه صحبت زیرا که خلوت برای ...

فصل ۶۸: آنچه گفته‌اند که عاشق در مقام فراق خوشتر از آنکه ...

فصل ۶۹: ای برادر مقام فراق مقام انتظارست و درین راه چشم ...

فصل ۷۰: اگر عشق بلاست و در وی بسی عناست اما قوت او از ...

فصل ۷۱: میان عاشق و معشوق بنوعی مناسبت باید تا عشقاز کمین ...

فصل ۷۲: عشق خود را در حدقۀ عاشق جای کند تا روح باصرۀ او ...

فصل ۷۳: عشق چون بکمال رسد عاشق از معشوق گریزان شود زیرا ...

فصل ۷۴: منصور مغربی که در فقه نامی داشت و از عالم بی ...

فصل ۷۵: اگر عاشق در عشق خود خود را بود در عشق خام بود و ...

فصل ۷۶: آنکه در عشق، معشوق را برای خود خواهد؛ قبول و رد ...

فصل ۷۷: در این مقام که به هو برآمد او پادشاه عالم هستی ...

فصل ۷۸: جفای معشوق بر عاشق دلیل قلعه گشادنست روا بود که ...

فصل ۷۹: عندلیب خوش نوای عشق بر درخت سمع و بصر ترنم یکسان ...

فصل ۸۰: عشق عاشق با معشوق دیگرست درین اصل هر یکی در دو ...

فصل ۸۱: در عرف عشق عاشق اصلست و عشق معشوق فرع زیرا که عشق ...

فصل ۸۲: آدمی زاد را همین سعادت بس بود که در محبوبی پیش ...

فصل ۸۳: عشق بحدی برسد که عاشق دوست معشوق را دوست گیرد و ...

فصل ۸۴: عاشقی بود از رفقای این بیچاره کبکی یافت او را ...

فصل ۸۵: گریه در عشق از رعونات نفس است گریه در خلوت از ...

فصل ۸۶: گریه از تأسف بود وتأسف از فوت محبوب بود چنانکه ...

فصل ۸۷: آنچه دیدۀ عاشق در گریه بود آن از غیرت حقیقت وجود ...

فصل ۸۸: اگر عاشق خواهد که معشوق را یاد کند نتواند چنانکه ...

فصل ۸۹: عاشق نتواند از غلبات عشق که بدل هست از معشوق ...

فصل ۹۰: در ابتدا عاشق بگفت و گوی درآید پس در جست و جوی ...

فصل ۹۱: در مبادی عشق نعره و خروش و بانگ و زاری بود و این ...

فصل ۹۲: آن بار که از راه صورت عاشقمیکشد حامل از راه معنی ...

فصل ۹۳: عاشقی را در شریعت بغداد هزار تازیانه زدند از دست ...

فصل ۹۴: در نظر اول عاشق بیخود شود اگرچه در خواب بود زیرا ...

فصل ۹۵: فرار عاشق از معشوق در کمال عشق از آنست که وصال ...

فصل ۹۶: اگر کار باختیار عاشق بود اتحاد بود و جمع زیرا که ...

فصل ۹۷: عاشق را از غلبات عشق خود برآمدن بهتر بود از آنکه ...

فصل ۹۸: در بدایت عشق آرامش باطن عاشق مدبر خیال بود زیرا ...

فصل ۹۹: عشق آنست که در کانون دل مکنون است ظهورش بشنید و ...

فصل ۱۰۰: معشوق چون بهاستار عزت محتجب بود و خود را بهکس ...

فصل ۱۰۱: عشق جز در آدمی صورت نگیرد زیرا که هرگز ملکی را با ...

فصل ۱۰۲: عاشق نخسبد و خفتن او عجب بود:

فصل ۱۰۳: آنکه محب قصد خواب کند از آن جهت بود که وقتی در ...

فصل ۱۰۴: آنکه عاشق معشوق را در خواب بیند سبب آنست که او ...

فصل ۱۰۵: بحقیقت آنچه از معانی انسانی قابل عشق است همراز ...

فصل ۱۰۶: ای عزیز چون در مبادی اشراق انوار جلال وهم و عقل ...

فصل ۱۰۷: در مبادی عشق عاشق را ریائی بود با خلق و با خود و ...

فصل ۱۰۸: عاشق در عشق تا بخود قائم است اخلاص و ریا هر دو ...

فصل ۱۰۹: بیشتر سبب هلاک عاشق درین راه از افشاء سر معشوق ...

فصل ۱۱۰: چون سلطان عشق در بارگاه جان عاشق بار دهد باظهار ...

فصل ۱۱۱: در عرف عشق بدید جمال حاصل آید اما نزدیک این ضعیف ...

فصل ۱۱۲: در ابتدای عشق عاشق خام بود رؤیت محبوب از برای دفع ...

فصل ۱۱۳: بیابان بی پایان عشق مردم خوار است اگر عاشقی را ...

فصل ۱۱۴: عشق لؤلؤئیست شاهوار اما در قعر بحر جان بیکران جا ...

فصل ۱۱۵: آشنائی عاشق با معشوق محالست و طالب روشنائی در ...

فصل ۱۱۶: در آن حال که عاشق خود را بمعشوق نزدیکتر داند او دورتر بود و معشوق از او با نفورتر بود.

فصل ۱۱۷: عشق راکب مرکب جانست اگرچه جان متصرف عالم ارکان ...

فصل ۱۱۸: آنچه بر لوح دل نقش آن پدید می‌شود روا بود که ...

فصل ۱۱۹: چون حقیقت عشق ظاهر گردد و آفتاب حسن معشوق از افق ...

فصل ۱۲۰: آن یکی در حرارت عشق کاردی برداشت تا خود را ذبح ...

فصل ۱۲۱: آن را که وجود زحمت راه محبوب بود و خیالش گناه او را ساز وصال از کجا بود:

فصل ۱۲۲: در عشق ساز وصل عین معشوقست و ساز فراق عین عاشق ...

فصل ۱۲۳: اگر آتش عشق دل عاشق نسوختی و بباد هواش برندادی ...

فصل ۱۲۴: از آنجا که حقیقت کارست معشوق را از عشق عاشق عارست ...

فصل ۱۲۵: مزید مرتبۀ منظوری بر مرتبۀ ناظری بدان بدانی که در ...

فصل ۱۲۶: اگر خطاب شود عاشق را در هنگام طلب دیدار که برو ...

فصل ۱۲۷: دیدۀ بینای عاشق در این نشأة معرفتست اگر کاملست ...

فصل ۱۲۸: هر چند عز و کبریاست و مجد و بهاست و جباری و ...

فصل ۱۲۹: همت عاشق در عشق ورای همت معشوق است زیرا که عاشق ...

فصل ۱۳۰: صفات معشوق در ظهور نیاید الا بظهور اضداد آن در ...

فصل ۱۳۱: عاشق همیشه در افتقار بود معشوق همیشه بافتخار بود ...

فصل ۱۳۲: روا بود که از غلبۀ عشق دل رنگ معشوق گیرد تا چون ...

فصل ۱۳۳: در حال مغلوبی روا بود که عاشق را پروای رفتن بدر ...

فصل ۱۳۴: معشوق با نمک جگرخوار بود و بنزد او عاشق سوخته و ...

فصل ۱۳۵: کمال جمال معشوق را بخود ادراک نتوان کرد خصوصا در ...

فصل ۱۳۶: پس عاشق از خود غایب بود و بمعشوق حاضر تا شاهد و ...

فصل ۱۳۷: مشاهدۀ معشوق چون عاشق کامل بود مغلوبی آرد چنانکه ...

فصل ۱۳۸: چون عشق بحد کمال نرسیده باشد از دید معشوق نیستی و ...

فصل ۱۳۹: دیدۀ عقل از ادراکحقیقت عشق محجوب است عقل را قوت ...

فصل ۱۴۰: جان را در طلب سوزیست و دل را دردی و تن را تحولی و ...

فصل ۱۴۱: در فصول پیشین نوشته‌ام که عشق را توجه بجهتی نیست ...

فصل ۱۴۲: چنانکه عاشق با کمال عجز داد عشق نتواند داد معشوق ...

فصل ۱۴۳: محبت محبوب هم وصف لازمۀ وجود اوست زیرا که اعراض ...

فصل ۱۴۴: هر چیزی که هست ببلا بکاهد بنعما بیفزاید مگر عشق ...

فصل ۱۴۵: حسین منصور را قدس الله روحه پرسیدند لذت ...

فصل ۱۴۶: یکیرا ازمشایخ طریقت که بوصف عشق موصوف بود گفتند ...

فصل ۱۴۷: تا عاشق را ازمعشوق طمع وصال بود هر روز بنزد وی ...

فصل ۱۴۸: این بیچاره را رفیقی بود در علم و ورع بمرتبۀ اعلی، ...

فصل ۱۴۹: عشق با خود غیرتی تمام دارد و از کمال غیرت خود با ...

فصل ۱۵۰: اگر عاشق را از معشوق طلب بر و نوال بود و امید کرم ...

فصل ۱۵۱: جان یک جام از خمخانۀ عشق نوش کرد و در مهامۀ شوق ...

فصل ۱۵۲: در عشق کار چشم برونق تراست از کار دل اگر چه با یکدیگر پیوسته حسد میکنند و پیوسته از یکدیگر می‌برند:

فصل ۱۵۳: دل آتشکده‌ایست پر آتش شوق و حیوانی که از آتش خیزد ...

فصل ۱۵۴: آنچه مهتر کلیم کریم صلوات الله علیه ...

فصل ۱۵۵: هیچ روزی که بر عاشق گذرد مبارکتر از آن روز نبود ...

فصل ۱۵۶: سعادت باز آن روز تصور کند که صیادش بگیرد و ...

فصل ۱۵۷: معشوق از عاشق بی نیازست از آنکه پادشاه است و در ...

فصل ۱۵۸: عشق اثر دارد غیبی است مقدس از عللو منزه از طلب ...

فصل ۱۵۹: ای دوست چون بدایت دوستی از یحبهم بود هر آینه ...

فصل ۱۶۰: دریحبهم و یحبونه سه در یحبهم و ...

فصل ۱۶۱: خواجه احمد غزالی قدس الله روحه گفته ...

فصل ۱۶۲: در بدایت عشق عشق بلای عاشق بود چون مبردی وی را ...

فصل ۱۶۳: عاشق خود را بدان هلاک کند که خود را جز عدم منتفی ...

فصل ۱۶۴: عاشق را آنچه بباید در عشق بیابد و آنچه نباید ...

فصل ۱۶۵: آنچه گفته‌اند عاشق کور و کر باید سر این سخن است ...

فصل ۱۶۶: اگر عاشق را در دار فنا بفنا شعور بود زهی درد و ...

فصل ۱۶۷: در ظاهر چنانست که علم موجب لذت کلی بود و حکما ...

فصل ۱۶۸: هرچند عاشق معشوق را یگانه‌تر بود معشوق از عاشق ...

فصل ۱۶۹: فردا عاشقان جمال او در بهشت انگشت گزان روند و در ...

فصل ۱۷۰: عاشق را باید انس بمحبوب بدرجۀ باشد که اگر هزار ...

فصل ۱۷۱: جنید قدس الله روحه گفت روزی سری قدس ...

فصل ۱۷۲: بحقیقت عشق عاشق را از او بستاند و قوای او را در ...

فصل ۱۷۳: آنچه گفته‌اند که عاشق را در عشق محو و فنا حاصل ...

فصل ۱۷۴: در غلبات عشق عاشق بجائی رسد که خود را در خود گم ...

فصل ۱۷۵: در عشق و غلبات آن عاشق باشرف و قدرتر است که ...

فصل ۱۷۶: علم چون بعشق رسد بترسد زیرا که علم بقاء اوصاف ...

فصل ۱۷۷: در عشق جملۀ حواس عاشق باید که بمعشوق متعلق بود و ...

فصل ۱۷۸: حجرۀ عشق اندرون جانست او اندر آن نهانست و آنچه ...

فصل ۱۷۹: در عرف عشق چون در خانۀ دل عاشق ساکن شود و دل ...

فصل ۱۸۰: عشق را همتی عالیست زیرا که متعالی صفت خواهد این ...

فصل ۱۸۱: کمال عاشقی در عشق آن بود که هستی مر معشوق را مسلم دارد و زحمت هستی خود از راه عشق بر دارد و می‌گوید:

فصل ۱۸۲: پادشاهی عاشقی را گفت خواهی که من باشی گفت خواهم ...

فصل ۱۸۳: عجب چون عاشق در عالم خود بار نمی‌یابد در عالم ...

فصل ۱۸۴: جفایمعشوق عاشق بجان کشد و روا بود که بحدی برسد که ...

فصل ۱۸۵: هر عاشقی را که نظر بر رخنه افتد چون از رخنه بیرون شود بعهد عشق و موعد وصل و مقصد صدق زود رسد.

فصل ۱۸۶: غیرت صمصام جان انجام است اول صبر را از راه بردارد ...

فصل ۱۸۷: قوت عشق از عاشق دل و جان اوست در مرتبۀ اول و در ...

فصل ۱۸۸: در عشق عاشق را تلوین بود و تمکین بود تلوین با ...

فصل ۱۸۹: بوالعجبآینه‌ایست آینه عشق در وی صورت عاشق و جمال ...

فصل ۱۹۰: نیکو گفته است آن عاشق که کمال جمال معشوق جز در ...

فصل ۱۹۱: معنیی است که هیچ چیز را بدو راه نیست و هیچکس را ...

فصل ۱۹۲: در ولایت عشق حیرت اندر حیرت بود و وله اندر وله ای ...

فصل ۱۹۳: اختیار عاشق در عشق ز قهر محبوبست که در جام مکر بر ...

فصل ۱۹۴: این همه درد دل و اندوه جان فرزند آدم از اختیار ...

فصل ۱۹۵: مشایخ عراق گفتند لایصیر العارف عارفا حتی ...

فصل ۱۹۶: جنید را قدس الله سره گفتند خواهی که مر حضرت ...

فصل ۱۹۷: اگر عاشق تواند که بساط مهرۀ قهر او باشد فثم ...

فصل ۱۹۸: تا عاشق بندانسته است و مراد او در طلب او نبسته ...

فصل ۱۹۹: روا بود که لطف معشوق پرده از پیش نظر عاشق بردارد ...

فصل ۲۰۰: دانم که سلطان خیال را قوت تغییر و تبدیل درین معنی ...

فصل ۲۰۱: اگر معشوق تخم عنایت بر زمین مراد عاشق افکندتا گل ...

sunny dark_mode