گنجور

 
عین‌القضات همدانی

عاشقی از کمال شوق و قلق و ضجرت بر در سرای معشوق آمد حلقه بر سندان زد و در وله و حیرت افتاد بر ضمیرش گذر کرد که اگر معشوق گوید کیست چه گویم اگر گویم منم گوید ترا با توییِ تو در عالمِ ما بار نیست و در ولایت ما کا رنه و اگر گویم تویی گوید من در هودج کبریاء خود متمکنم و از وجود تو مستغنی باز شو و در گداز شو مسکین تا در زد بر قدم انتظار بیچاره و زار و شرمسار بماند و می‌گفت:

وَخِجْلَتی مِنْ وَقَوفی بابَ دارِهِم

وَقَولُ قائِلِهِمْ مَنْ اَنْتَ یارَجُلُ

قُلْتُ الْغَریبُ الذَّی ضَلَّ الطَّریقُ بِه

فَاَرْشِدُونی فَقَدُ ضاقَتْ بِیَ الحِیلُ

قالوا انْصَرِفْ راجِعالَیْسَ الْطَریقُ کَذا

کَیْفَ انْصِرافی وَلِیْفی ذِکْرِکُمْ شَغَلٌ

آفتاب آسمان سلوک و مفخر جمله‌ی سلاطین و ملوک عَلَیْهِ اَفْضَلُ الصَلَواتِ چون بر در خلوت خانه‌ی انس عاشقان که از عالم بی‌نشان نشانست برسید از قوت عشق و کمال شوق خواست که قدم در نهد پیک حضرت دامن دِرّاعهٔ عصمتش تاب داد و گفت هوشیار باش سر از گریبان عشق برآورده و از عالم بی‌نشان معشوق خبر آوردهٔ و گفتهٔ که اگر غضب او داغ قهر بر نواصی مقربان مَلَاء اَعْلی که طراز لایَعصونَ اللّهَ مااَمْرَهُم بر کسوت وجود دارند کشد ازو عدل بود و اگر رحمت عزت او تاج بر فرق مخذولان حضیض سفلی که داغ کَلّا اِنَّهُم عَن رَبِهِم یَومَئذٍ لَمَحجوبون.. برجباه وجود دارند نهد ازو فضل بود بی اذن درین بارگاه در مرو و این را بر خلوت خانه حُمَیْراء قیاس مکن زیرا که معشوق بی‌نیاز است و بی‌شریک و بی‌انباز:

در عالم خود اگر مکانی سازی

بیخود شوی و ببوی خود درسازی

بهتر باشد از آنکه از طنازی

با هستی خود تو عشق کمتر بازی

خوش گفته است آن عزیز شرطست که:

چون در حرم عشق درآیی اول

زان پیش که پا درو نهی سر بنهی