گنجور

 
عین‌القضات همدانی

در اوان صفای دل و وقار تن اگر عاشق خواهد که خود را در خود بیند صفتی از صفات معشوق یا اسمی از اسامی او یا خود صورت او میان دید و دیدهٔ عاشق حجاب شود تا چون عاشق در علوا (کذا) هویدا درنگرد شیر جان شکار عشق را بیند در کمین قهر نشسته و اشارت می‌کند که درنگر تا او را به جای خود در خود بینی اگر درین حال طالب خود شوی در زیر پنجهٔ من افکار گردی و مر شکستن سر آواره گردی عاشق بیچاره در آرزوی او می‌میرد چون او را در خود دید بی دید خود از کثرت به وحدت آمد و تصور اتحاد کرد زبان جانش گوید: اَنَا مَنْ اَهْوَی و َمَنْ اَهْوَی اَنَا.

در عشق تو من بی‌دل و ایمان شده‌ام

وز بهر تو چون زلف تو پیچان شده‌ام

نی نی غلطم کنون من از قوّت عشق

بگذشته‌ام از دو کون و جانان شده‌ام

گفتن سُبحانی وَاَنَا الْحَقّ درین مقام بود عاشق در هرچه نگه کند معشوق را بیند مارَأیتُ شَیئاً قَطُّ اِلّااللّه زیرا که مطلوب سرّاو او است و چون سرّاو او باشد در نظر سرّاو همو باشد:

در هرچه نظر کنم تویی پندارم.